معرفت نفس در تفسیر المیزان

محمدجواد رودگر

نسخه متنی
نمايش فراداده

معرفت نفس در تفسير الميزان

دكتر محمدجواد رودگر (1)

چكيده:

هدف آفرينش انسان، عبادت خداى متعال و رسيدن به كمال مطلوب است، چنان كه در سوره ذاريات آيه 56 مى‏فرمايد: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏» . بهترين راه شناخت پروردگار و عبادت او، شناخت‏خويشتن است چنان كه در حديث نبوى آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه .» نويسنده مقاله به كاوشى پيرامون معرفت نفس در تفسير الميزان پرداخته و اثبات مى‏كند كه تنها عرفان كامل و سعادت‏بخش، عرفان ولايى و علوى است . طبق نظر علامه طباطبايى، شاه‏راه عرفان همانا خودشناسى و خودسازى است و بستر اصلى آفاق انديشه‏هاى علامه در حوزه عرفان، آيه كريمه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» (2) مى‏باشد و آن را كليد سلوك و شهود معرفى مى‏نمايد .

در پايان نتيجه‏گيرى مى‏كند كه مرحوم علامه، قرآن، احاديث و روايات را منبع مستقل و اصيلى براى عرفان جامع مى‏دانند و عرفان قرآنى و اهل بيت عليهم السلام; يعنى وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روى همه آدميان و طبقات و صنوف، گشوده مى‏داند و هر كس را طبق ظرفيت وجودى، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقايق معنوى بهره‏مند مى‏نمايد .

مقدمه:

نام علامه طباطبايى رحمه الله با قرآن، عرفان و برهان، قرين بوده و انديشه، انگيزه، عمل نورانى و الهى‏اش، هماره دريايى از حكمت ناب و عرفان زلال اسلام را در خاطره‏ها زنده و ماندگار مى‏نمايد . چه اين كه مرحوم علامه، قرآن شناس، عرفان شناس و فلسفه شناس بوده و مفسر، عارف و فيلسوف به معناى حقيقى كلمه بر او صادق است . از اين رو حداقل تفطن به سه نكته ضرورى مى‏نمايد:

الف) اين كه علامه غواص اقيانوس بى‏كرانه قرآن كريم، آن‏هم اشراب شده از جام ولايت‏بوده است كه قرآن را به قرآن و آيه را با آيه به تفسير و تاويل كشاند و به راستى و درستى، احياگر عرصه تفسير جامع و اصيل، كه همانا سيره تفسيرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به عنوان «من خوطب به‏» و «راسخان در علم‏» (3) به شمار مى‏آيد و چه نيكو و توانمند و خالص از عهده چنين كارى كارستان و سترگ برآمده است و پس از سى سال تلاش قرآنى، تفسير «الميزان‏» را به منصه ظهور رساند .

ب) علامه، عارفى كامل در عرفان علمى و عملى (عينى) بود . هم عرفان نظرى را خوب فهميد و هم عرفان حقيقى و حقيقت عرفان را در ذهن، ذات، عمل و رفتارش پياده كرد، (4) هم صاحب‏نظر و هم صاحب بصيرت بود . هم از تحقيق عرفان خوب برآمد و هم در تحقق عرفان جامع و متين عمل كرد و شايد بخوبى بتوان طرح كرد كه «رسالة الولايه‏» علامه طباطبايى رحمه الله ره‏آورد تحقيق و تحقق و سير و سلوك علمى و عينى عرفان او بوده است و سفر نامه سلوكى‏اش قلمداد مى‏شود .

ج) عرفان علامه، بيش از آن كه رنگ و بوى صوفيانه و ملل و نحل مشارب عرفانى اساطين فن عرفان داشته باشد، عرفانى علوى و اهل بيتى، يا عرفان ناب شيعى است . عرفان قرآنى و ولايى است كه در سنت و سيره قولى، فعلى، بيانى و بنانى‏اش متجلى شده است و از اين رهگذر، سرچشمه‏هاى (5) زلال عرفان ناب اسلامى را بايد در انديشه، اشراق، قلم، قدم، قول و فعل علامه جستجو كرد و او را الگوى تمام عيار عرفان ولايى و اسوه كم بديل عرفان ناب نبوى و علوى دانست كه مشرب خاص عرفانى را احيا كرد و از معرفت نفس تا شريعت‏محورى و نيل به مقام ولايت را بر اساس و استوانه‏هاى سنگين و وزين قرآنى، سنت و سيره نبوى و علوى استوار ساخت . (6) اين مقاله، بر آن است تا چنين ره‏يافتى را از آن ره‏آورد ثقيل و ثمين، پيش روى اصحاب خرد و ارباب الباب نهد و راه برون‏رفتى را از عرفانهاى مصطلح و معهود كه بيشتر صبغه بشرى دارند نه وحيانى و حتى رنگ و بوى منهاى خدا و مبدا و معاد گرفته‏اند، عرضه بدارد تا شايد بشر دورافتاده از اصل خويش، «باز جويد روزگار وصل خويش‏» ، و آدميان وامانده در وادى معنويت زمينى و خودساخته را كه به نوعى همان خود بنيادى و خود تناقض نما است، به شريعه اصيل عرفان و معنويت ناب رهنمون گردد .

ناگفته پيداست كه مقصد و مقصود، طرح، تحليل و تبيين عرفان ناب اسلامى و وحيانى است و پاسخگويى به اين پرسشهاست كه آيا عرفان قرآنى و ولايى وجود دارد؟ آيا روش شناخت‏خود و رياضت‏بر پايه و مايه شريعت، بهترين و نزديكترين راه ممكن در وصول به حقيقت است؟ آيا راه ولايت (قرب، فناى فى الله، شهود حق) بر روى همگان باز است‏يا نه؟ و آيا تفسير الميزان حاوى معارف عرفانى و انديشه‏هاى معنوى و سلوكى است؟ و به راستى در تفسير الميزان ميزان تاثير و تاثر عرفان چگونه بوده است؟ . . . و از طرف ديگر به دنبال اثبات اين فرضيه است كه تنها عرفان كامل و سعادت‏بخش و كمال‏آور، (عرفان وحيانى) يا عرفان اهل بيتى و ولايى يا عرفان علوى است و لا غير، و چنين عرفانى، در باطن دين و شريعت منطوى و مندرج است و راه نيل به عرفان تنها در سايه‏سار شجره طيبه دين و شاخ‏سار تنومند و پرثمر شريعت مبين و كامل اسلام ناب ممكن است كه آن هم ريشه در فطرت و جان آدمى دارد و از درون خود انسان عبور مى‏نمايد و به بيان ديگر از چنين نمودارى حكايت مى‏كند:

توحيد ناب - ولايت - شريعت محورى - بيدارى و بينايى

انسان كامل (موحد) سلوك و شهود رياضت‏يقظه

و ما با توجه به آراى علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير شريف، وزين و قيم الميزان، بحث‏ها را بر محورها و شاخص‏هاى ذيل به رشته تحرير مى‏آوريم:

1 - عرفان چيست؟ (چيستى عرفان) .

2 - شاه‏راه نيل به عرفان حقيقى كدام است؟

3 - عناصر اصلى و مؤلفه‏هاى بنيادين عرفان ناب در تفسير الميزان چه چيزهايى هستند؟

4 - آغاز و انجام عرفان اسلامى در تفسير الميزان چيست؟

و اينك بحث عرفان و عرفان‏يابى در تفسير الميزان را با فراز بسيار والا و بالا از استاد علامه جوادى آملى در خصوص مطالب ژرف عرفانى مندرج در الميزان آغاز مى‏كنيم . ايشان مرقوم داشته‏اند:

«در خبايا و زواياى كتاب الميزان، مطالب ژرف عرفانى به طور مستور، نه مشهور و به صورت سر، نه علن و به سبك اشارت، نه عبارت و به نحو اشراق نه اشراب، مطوى و مخزون و مكتوم و مكنون است كه «لا يمسه الا العارفون .» (7)

چيستى عرفان (عرفان چيست؟)

اگر چه از عرفان تعريفى اصطلاحى و رسمى با واژه‏ها و اصطلاحات خاص خود كه در كتب اساطين فن موجود است، در اذهان متداعى مى‏شود و تمناى عقول و استدعاى نفوس نيز، طرح و تبيين آن تعاريف و واژگان‏شناسى آنها مى‏باشد كه از دو جنبه تاريخى و محتوايى مورد بررسى قرار گيرند، لكن بايد دانست كه در اين زمينه نيز علامه طباطبايى رحمه الله اگر چه متفطن چنين فن قويم عرفانى و آگاه به همه جوانب تاريخى، واژگانى، تطورات و مراتب وجودى تصوف و عرفان و حتى فرق و طبقات آنها بوده است، (8) اما در مباحث تفسيرى و حكمى و عرفانى‏اش، هرگز از سبك قدما و شيوه نوشتارى آنها پيروى نكرد، بلكه بر مسلك قرآنى و منهج وحيانى، عرفان را امرى درونى و فطرى دانست كه دين و عرفان از نسبت و پيوستگى و درهم تنيدگى عميق و ژرفى برخوردارند و چون «دين‏» با فطرت و سرشت انسان هم‏آهنگ است و از طرفى ديگر «تبيانا لكل شى‏ء» (9) مى‏باشد، و همه نيازهاى معنوى و مادى، دنيوى و اخروى آدميان را دربر دارد و از هر آنچه كه آدمى را به قله كمال و سعادت واقعى مى‏رساند، فروگذار نكرده است و از طرف سوم، حقيقت انسان اگر شناخته گردد، بهترين، كاملترين و نزديكترين راه رسيدن به عرفان حقيقى و حقيقت عرفانى است و هر انسانى به قدر ظرفيت وجودى‏اش و به ميزان شناخت ابعاد وجودى خود و مجاهدت‏هايى كه بر محور التزام به شريعت نورانى اسلام دارد، از عرفان برخوردار است . از اين رو، مرقوم داشته‏اند:

«و من هنا يظهر ان العرفان ينتهى الى اصل الدين الفطرى، اذ ليس هو بنفسه امرا مستقلا يدعوا اليه الفطرة الانسانية، حتى ينتهى فروعه و اغصانها الى اصل واحد، هوالعرفان الفطرى .» (10) پس، از منظر علامه، عرفان از رهگذر نفس و درون انسان، بر مدار دين كه اجزاى به هم پيوسته عقايد، اخلاق و احكام عملى هستند، مى‏گذرد تا سعادت حقيقى انسان را كه همانا عبوديت و بندگى است، رقم بزند و انسان به قرب الهى و لقاى رب نايل شود و مظاهر اسماى جمال و جلال خداوند سبحان گردد . از اين رو، عرفان در افق انديشه قرآنى علامه، همانا خودشناسى فراگير و خداشناسى همه جانبه است، يا معنويت‏خواهى، خداگرايى، خداپرستى و بندگى خالصانه و وجهه الهى يافتن است‏يا هجرت از من فطرى به سوى «فاطر السموات و الارض‏» و از خود رهيدن و به خدا پيوستن است . عرفان; يعنى خداگونه شدن، عرفان; يعنى رنگ خدا يافتن، عرفان يعنى فناشدگى انسان در خدا، به توحيد ناب رسيدن، به منزلت ولى‏الله نايل گشتن و جهان خلقت و شريعت، جهان شريعت و شريعت جهان، غيب عالم و عالم غيب را جلوه خدا ديدن و همه عالم و آدم را تحت ولايت مطلقه الهيه شهود كردن، پس عرفان وحدت تجلى، وحدت شهود و وحدت وجود (وحدت شخصى وجود) را يافتن است كه مرحوم علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير «امانت الهى‏» ، پس از نقل و نقد نظريه‏هاى مختلف مرقوم داشته‏اند:

«فبقى انها الكمال الحاصل له من جهة التلبس بالاعتقاد و العمل الصالح و سلوك سبيل الكمال بالارتقاء من حضيض المادة الى اوج الاخلاص، الذى هو ان يخلصه الله لنفسه، فلا يشاركه فيه غيره، فيتولى هو سبحانه تدبير امره و هو الولاية الالهية . فالمراد بالامانة الولاية الالهيه . . .» (11)

يعنى انسان از راه ايمان عقلى، باورهاى قلبى، عمل صالح و سير و سلوك در مسير كمال به تدريج در يك حركت نهادى و جوهرى از فرش به سوى عرش و از ماده به معنا و از قعر خاك تا اوج افلاك پرواز نمايد و به گونه‏اى با طى مقامات و مراحل سلوكى به «خلوص فعلى‏» (مخلص) و «خلوص ذاتى‏» (مخلص) ميرسد كه همه چيز را تحت ولايت الهى مى‏بيند و ولايت مطلقه را سارى و جارى در ملك و ملكوت مشاهده مى‏نمايد و آيا مگر عرفان غير از اين است؟ و يا در تفسير توحيد و ولايت از سوره تكاثر استشهاد مى‏كند كه چگونه انسان سالك از علم به عين مى‏رسد و همه كثرات را فانى ديده و اصالت را به يك وجود مى‏دهد (اصالت وجود عرفانى) و مى‏فرمايد: (12)

«. . . و سپس از نعيم كه راه قرب بنده به سوى خدا و ولايت است، از شما پرسش خواهد شد كه در چه حد حجاب كثرت را كنار زديد و در وادى توحيد قدم زديد!» (13)

در تفسير شريف الميزان، (پس از اين كه نعيم را مطلق نعمت‏هاى الهى بر انسان دانسته‏اند) مرقوم داشته‏اند:

«و قد خلق الله تعالى الانسان و جعل غاية خلقته التى هى سعادته و منتهى كماله، التقرب العبودية اليه كما قال: «و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏» (14) و هى الولاية الالهيه لعبده و قد هياالله سبحانه له كل ما يسعد و ينفع به فى سلوكه نحو الغاية التى خلق لها و هى النعم فاسبع عليه نعمه ظاهرة و باطنة .» (15)

پس عرفان در نظرگاه علامه از چيستى‏هايى برخوردار است كه با فطرت، دين، سرشت و شريعت عجين و قرين گشته است و داراى مؤلفه‏هاى زيرساختى ذيل است:

1 - عرفان به نفس و بازگشت‏به حقيقت وجودى خود;

2 - اعتقاد راسخ، اخلاق طيبه و عمل صالح داشتن;

3 - شريعت‏شناسى و شريعت‏محورى (سير و سلوك بر پايه و مايه شريعت الهى) ;

4 - خداشناسى فراگير و همه جانبه تا نيل به توحيد خالص;

5 - رسيدن به مقام ولايت‏يعنى فهم و شهود ولايت الهيه سارى و جارى بر عالم و آدم;

از اين رو عرفانى كه علامه از آن سخن به ميان آورده است از آيات «عليكم انفسكم‏» (16) و «فى انفسكم افلا تبصرون‏» (17) و «واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه‏» (18) سرچشمه مى‏گيرد و حركتى است از خود به سوى خدا و از من به سوى «هو» كه «لا اله الا هو» و چه زيباست كه علامه به مناسبت‏بحثى از «طى الارض‏» و آيات هشت‏گانه اول سوره طه مى‏فرمايد:

«. . . و اين آيات بسيار عجيب است‏به خصوص آيه «الله لا الا هو له الاسماء الحسنى‏» ، چون اين آيه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت حق جمع مى‏كند و مانند جامعيت اين آيه در قرآن كريم نداريم .» (19)

پس علامه، عرفان وحيانى، عرفان قرآنى و ولايى را از عبارت، اشارت، لطافت و حقيقت قرآن كريم استخراج و تبيين نموده‏اند و اين حقيقتى گران‏سنگ است كه عرفان از دل قرآن كريم استنباط و استخراج گردد . (20)

راه عرفان حقيقى

بنابر مطالب پيش‏گفته در تبيين چيستى عرفان و با تفرجى در تفسير وزين وگران‏سنگ الميزان به دست مى‏آيد كه از نظر كليددار غيب و شهود و آيت جامع عرفان ناب; يعنى علامه طباطبايى رحمه الله، شاه راه عرفان همانا خودشناسى و خودسازى است و بستر اصلى آفاق انديشه‏هاى علامه در حوزه عرفان، آيه كريمه «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم‏» (21) مى‏باشد . علامه در بخش هاى تفسير آيه به آيه، بحث روايى و بحث علمى از عرفان و طرق سير و سلوك و نقد عرفان هاى بشرى آن را به تفسير مى‏كشاند و اگرچه در موارد مختلف بحث معرفت نفس را در ساحت عرفان ناب طرح وتبيين مى‏نمايد لكن در ذيل و ظل اين آيه داد سخن سرمى‏دهد و در رسالة الولايه (22) كه در حقيقت‏سفرنامه سلوكى و معراج‏نامه‏اش مى‏باشد، آن را كليد سلوك و شهود معرفى مى‏نمايد . (23) استاد جوادى آملى نيز پس از استناد به آيه يادشده مى‏نويسند:

«ومفاده هو ان الانسان سالك الى الله و صائراليه و لابد للسالك من الطريق، كما لابد له من الغايه . و اما الطريق، فهى النفس و اما الغايه: فهى جنة اللقاء و لا طريق لها الا معرفة النفس و تزكيتها، و لا غاية للنفس الا لقاء خالقها و لذا اهتم به المحققون من القدما و غيرهم فى كتبهم القيمه وكذا فى سيرهم الطاهرة عن رجس الطبيعه .

و لقد كفانا فى التعرض لهذا البحث النفيس سيدنا الاستاد الطباطبايى فى كتابه القيم «الميزان فى تفسير القران‏» فى موارد عديدة، سيما فى ذيل الاية المشار اليها و كذا فى سائر تصانيفه الثمينة، سيما رسالة المعمولة فى الولايه .» (24)

ناگفته نماند علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير آيه «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون‏» (25) ، سه عنصر اصلى عرفان و سير و سلوك را مطرح مى‏نمايد كه بسيار قابل تامل و تحقيق و تدقيق است و آنها عبارتند از: الف - معرفت نفس (خودشناسى - خود آگاهى)، ب - محاسبت نفس (خود نقدى)، ج - مراقبت نفس (خود نگهدارى و خود يابى) . چنانكه مرقوم داشته‏اند:

«المؤمنين الى ان يذكروا الله و لا ينسوه و ينظروا فى اعمالهم التى على صلاحها و طلاحها يدور رحى حياتهم الآخرة فيراقبوا اعمالهم ان تكون صالحة خالصة لوجهه الكريم مراقبة مستمرة ثم يحاسبوا انفسهم فيشكروا الله على ما عملوا من حسنة و يوبخوها و يزجروها على ما اقترفت من سيئة و يستغفروا و ذكر الله تعالى بما يليق بساحة عظمته و كبريائه من اسمائه الحسنى و صفاته العليا التى بينها القرآن الكريم فى تعليمه هو السبيل التوحيد الذى ينتهى بسالكه الى كمال العبوديه و لا كمال للانسان فوقه . . .» (26)

يعنى سه اصل خودآگاهى، خودنقدى و خودنگهدارى را براى خوديابى و خدايابى در رسيدن به مقام «توحيد» كه بالاتر از آن معنايى نيست، مطرح مى‏نمايد و مگر عرفان غير از «توحيد» و «موحد» ; يعنى خداى سبحان و انسان كامل است؟ (27) ما در اين فراز از مقاله چند گزاره حكمى و عرفانى را از مجموعه ابحاث تفسيرى علامه طباطبايى رحمه الله پيرامون «از خودشناسى و خود سازى تا خداشناسى، خداباورى و خدايابى‏» كه راه اصلى «عرفان‏» است و مرحوم علامه از استاد سير و سلوكش در عرفان; يعنى مرحوم آيت الحق و العرفان، سيد على آقا قاضى رحمه الله گرفته‏اند (28) ، نقل مى‏نماييم و بهره‏بردارى و استفاضه و استفاده از آن گزاره‏ها كه خود فرمول‏هاى سلوكى به شمار مى‏روند را بر عهده خوانندگان فهيم و بصير مى‏نهيم:

الف) گزاره اول:

خود را بشناس و خود را بياب، كه از آيه «عليكم انفسكم‏» (29) دريافت‏شده است و در آن حداقل چند نكته محورى وجود دارد:

1 - «خود» شناختنى است و خودشناسى ممكن است نه ممتنع و محال . مرحوم علامه پس از نقل نظريه برخى علما كه خودشناسى را در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» محال يا تعليق بر محال دانسته‏اند، آن را نقد مى‏كند و قبول ندارد . چنانكه مرقوم داشته‏اند:

«و قد ذكر بعض العلماء: انه من المحال، و مفاده استحالة معرفة النفس لاستحالة الاحاطة العلميه بالله سبحانه، و رد اولا بقوله صلى الله عليه و آله فى رواية اخرى، اعرفكم بنفسه اعرفكم به و ثانيا بان الحديث فى معنى عكس النقيض لقوله تعالى: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم .» (30)

2 - معلوم مى‏شود هنوز خويشتن‏شناسى نكرده‏ايم چه اين كه به خداباورى و توحيد ناب راه نيافته‏ايم . پس بايد به اصل خود وصل شويم و رجعت و بازگشت‏به خويشتن پيدا نماييم كه همه كمالات علميه و عمليه در معرفت‏به نفس متجلى است چنانكه علامه مرقوم داشته‏اند:

«. . . ثم امر المؤمنين فى قوله «عليكم انفسكم‏» بلزوم انفسهم كان فيه دلالة على ان نفس المؤمن هو الطريق الذى يؤمر بسلوكه و لزومه فان الحث على الطريق انما يلائم الحث على لزومه و التحذير من تركه لا على لزوم سالك الطريق كما نشاهده فى مثل قوله تعالى: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله‏» (31)

فامره تعالى المؤمنين بلزوم معرفة انفسهم فى مقام الحث على التحفظ على طريق هدايتهم يفيد ان الطريق الذى يجب عليهم سلوكه و لزومه، هو انفسهم، فنفس المؤمن هو طريقه الذى يسلكه الى ربه و هو طريق هداه و هو المنتهى به الى سعادته .» (32)

3 - ضرورت خودشناسى به اين معنا كه خودشناسى يك ضرورت عقلى و معنوى است چه اين كه معرفت‏به نفس، فلاح، رستگارى، طريق سعادت و خوشبختى واقعى مى‏باشد و چگونه است كه پيرامون غير خود به شناختن، تامل و تانى مى‏پردازيم، اما در شناخت‏خود سهل‏انگارى وغفلت مى‏ورزيم؟ ! آيا معناى حديث «نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس .» (33) ; يعنى كسى كه موفق به خودشناسى شده است، به پيروزى بزرگتر دست‏يافته و معناى حديث: «من عرف نفسه، فقد انتهى الى غاية كل معرفة و علم .» (34) يعنى خودشناسى مايه دست‏يابى به غايت و منتهاى هر شناخت و دانستن است نخواهد بود؟

4 - خودشناسى عامل تهذيب نفس، تجرد از ما سواى الهى و رهايى از قيد و بندهاى نفسانى و خودخواهى‏هاى مذموم است و خود آزادگى و آزادى حقيقى است چنانكه از على عليه السلام آمده است كه فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزههما عن كل ما يبعدها و يوبقها .» (35) ; يعنى عارف كسى است كه خويشتن را شناخت و آن را آزاد از هر قيد و زنجيرى نموده است و آن را از هر آنچه از خدايش دور بدارد، پاك و منزه گردانيد . پس خداشناسى مبناى خودسازى و خودسازى پايگاه اصلى خدايابى و تقرب به سوى خداى سبحان است .

اما نكته در اينجاست كه انسان حداقل داراى دو «خود» است: 1 - خود حقيقى (خدايى، ملكوتى و رحمانى) 2 - خود پندارى كه در حقيقت «ناخود» است و به جاى «خود» نشسته است و از خود خاكى و طبيعى نشات مى‏گيرد و انسان صالح بايد به خود حقيقى اش معرفت‏يابد و آن را بستر حركت جوهرى اشتدادى‏اش در سلوك الى الله قرار دهد كه شيخ محمود شبسترى نيكو سروده‏اند:

  • مسافر چون بود رهرو كدام است دگر گفتى مسافر كيست در راه مسافر آن بود كو بگذرد زود به عكس سير اول در منازل كسى مرد تمام است كز تمامى پس آن گاهى كه ببريد او مسافت بقا مى‏يابد او بعد از فنا باز شريعت را شعار خويش سازد به اخلاق حميده گشته موصوف همه با او ولى او از همه دور به زير قبه‏هاى ستر، مستور (36)

  • كه را گويم كه او مرد تمام است كسى كو شد ز اصل خويش آگاه ز خود صافى شود چون آتش از دود رود تا گردد او انسان كامل كند با خواجگى كار غلامى نهد حق بر سرش تاج خلافت رود ز انجام ره ديگر به آغاز طريقت را دثار خويش سازد به علم و زهد و تقوى بوده معروف به زير قبه‏هاى ستر، مستور (36) به زير قبه‏هاى ستر، مستور (36)

ايشان سير و سلوك انسان مسافر كوى حق را از خودشناسى و خودسازى به مقام انسان كامل شدن كه مظهر اخلاق حميده و اوصاف و اسماى الهيه است، مطرح مى‏نمايند .

ب) گزاره دوم:

خودشناسى مقدمه ضرورى خداشناسى و سير از خود، بستر اصلى سير به سوى خداست كه طريق خودشناسى نزديكترين راه معرفت‏به رب و كمالات انسانى و الهى و سعادت حقيقى است . چنانكه علامه در «رسالة الولايه‏» مرقوم داشته‏اند: «...ان معرفة الرب من طريق النفس، حيث كانت اقرب طريقا و اتم نتيجة .» (37) و در حديث نبوى و علوى نيز وارد شده است كه «من عرف نفسه، عرف ربه او فقد عرف ربه .» (38) يا مرقوم داشته‏اند كه «فقد تحصل ان النظر فى آيات الانفس، انفس و اعلى قيمة و انه هو المنتج لحقيقة المعرفة فحسب .» (39) پس از ديدگاه علامه، خودشناسى نزديكترين راه، كاملترين نتيجه دهنده (نتيجه بخش كامل و تمام)، گران‏بهاترين راه خداشناسى و خدايابى است كه به تعبير علامه آيت الله جوادى آملى، سه عنصر راه، رونده و هدف يا سالك، مسلك و مسلوك عليه مطرح‏اند كه در طريق آفاقى هر سه از هم جدا و در طريق معرفت نفس حصولى و مفهومى راه و رونده يكى و هدف ديگرى و در طريق معرفت نفس شهودى همه يكى خواهند شد، چه اين كه خداى سبحان «مشهود» هر چيزى و انسان سالك خودشناس شهودى است . (40) و علامه معرفت نفس را اقرب طريق الى الله معرفى نموده‏اند (41) كه راه، رونده و هدف يكى خواهند بود اگر بر سبيل عرفان ناب و شهود خالص صورت پذيرد چنانكه مرقوم داشته‏اند: «و الشهيد بمعنى الشاهد او بمعنى المشهود و هو المناسب لسياق الآيه .» (42)

پس خودشناسى در افق انديشه و شعاع بينش علامه طباطبايى رحمه الله در نسبت و مقايسه با خداشناسى و خداپرستى، «طريقيت‏» دارد نه «موضوعيت‏» و مقدمه نيل به عبوديت و توحيد كامل است كه مرقوم داشته‏اند: «و تكون النفس طريقا مسلوكا و الله سبحانه هو الغاية التى يسلك اليها و ان الى ربك المنتهى‏» . (43)

ج) تمامى مشكلات و شقاوت‏گروى عملى و انحراف فكرى و انحطاط اخلاقى يا به بيان ديگر ظلالت در عرصه علم و عمل، معلول و مولود جهل به خويشتن و غفلت از خود است كه انسان را به فسق، فجور و تدسيس نفس مى‏كشاند، «قد خاب من دسها» (44) يا خدافراموشى معلول خود فراموشى از يكسو و خودفراموشى علت‏خدافراموشى از سوى ديگر و با دو حيثيت‏خاص به خود مى‏باشد كه «و لا تكون كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم، اولئك هم الفاسقون‏» (45)

و در احاديث علوى آمده است كه: «اعظم الجهل، جهل الانسان نفسه .» (46) يا فرمود «عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربه .» (47) يا فرمود: «لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفة نفسه، جاهل كل شى‏ء .» (48)

د) خودشناسى سرمايه اصلى اصلاح نفس، اكمال وجودى خويشتن، تهذيب و تصفيه درون و در نتيجه دست‏مايه بنيادين ارتقاى وجودى، اتساع وجودى و اوج‏گيرى تا بارگاه قدس ربوبى، الهى شدن و رسيدن به مقام لقاء الله و عبوديت تامه در پرتو ولايت مطلقه است كه على عليه السلام فرمود: «الكيس من عرف نفسه، اخلص اعماله .» (49) يا «اكثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه .» (50) يا «من عرف نفسه، تجرد .» (51) ، «من عرف نفسه جاهدها .» (52) «بنابر نقل تاريخى بر در معبد آپولو (Apollo) در شهر دلفى (Delphi) اين حكم حك شده بود كه «خود را بشناس .» (53) و در پايان اين فراز، بسيار نيكوست مطلبى را از استاد جوادى آملى بياوريم كه فرمود:

«مرحوم استاد علامه طباطبايى رحمه الله با استمداد از اين مبنا كه ممكن است انسان حقيقت وجودى را بدون مشاهده قيم و قيوم او مشاهده كند ، مى‏گويند: اگر كسى نفس خود را مشاهده كند، حتما خداى سبحان را مشاهده خواهد كرد و اين بهترين راه براى ولايت و شهود جمال و جلال حق است . اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش آن است كه به عجز و فقر خود پى ببرد و اگر به عجز و فقر خود پى برد، ديگر نه به خود متكى است، نه به ديگران و اين راه را بدون توحيد نمى‏توان طى كرد . بلكه راه ولايت اصولا راه توحيد است . . .» (54)

علامه طباطبايى رحمه الله در اين باره مرقوم داشته‏اند:

«كمال حقيقى هر ممكن الوجودى همان چيزى است كه در او فانى گردد و كمال حقيقى براى انسان نيز همان مطلق شدن و رهايى از همه قيدها و در او فانى شدن است كه البته براى انسان غير از آن هيچ كمالى نمى‏باشد و همانا در برهان سابق گذشت كه شهود انسان ذات خود را كه عين ذات خود مى‏باشد، در واقع شهود همه حقايق آن و حقيقت اخيرش مى‏باشد و از آنجا كه به تحقيق انسان فانى مى‏گردد، پس انسان در عين فناى خود، شاهد خود نيز هست و اگر مى‏خواهى بگو همان حقيقت او، همان شهود نفس خود مى‏باشد . در حاليكه انسان فانى است . . .» (55)

«و قد مر فى البرهان السابق ان شهود الانسان لذاته الذى هو عين ذاته شهود منه لجميع حقائقه و لحقيقته الاخيرة، و حيث انه فان، عند ذلك، فالانسان مشاهد فى عين فنائه . و ان شئت قلت: ان حقيقته هى الشاهدة لنفسها والانسان فان .» (56)

و مرحوم علامه در بحث فنا كه دو عقيده وجود دارد، «فناى ذات و عين ثابت عارف و فناى صفات عارف به بقاى عين ثابت‏» ، تنها فناى صفات عارف را در ذات حق مى‏پذيرند . (57) استاد علامه آيت الله حسن زاده آملى در اين باره مرقوم داشته‏اند: «جزاى فناى فى الله، بقاى فى الله است .» (58)

عناصر اصلى و مؤلفه‏هاى محورى عرفان ناب در تفسير الميزان

پس از تبيين و شناخت و بازشناسى انديشه‏هاى عرفانى علامه در آثار و اثمار وجودى‏اش به خصوص سراسر تفسير متين الميزان بخوبى مى‏توان دريافت كه عناصر اصلى عرفان علامه عبارتند از:

1 - معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس; (59)

2 - عبوديت و بندگى خالصانه در اثر اعتقاد و اخلاق و عمل صالح; (60)

3 - شريعت‏شناسى و شريعت محورى در همه مراتب و منازل سير و سلوك; (61)

4 - توحيد مدارى و وحدت گروى; (62)

5 - فناء در حق اعم از فناء فعلى، صفاتى و ذاتى تا نيل به بقاء بالله; (63)

6 - لقاء الله يا ديدار با خدا (وصال به محبوب و معبود) ; (64)

7 - ولايت مدارى يا نيل به مقام ولايت مطلقه الهيه كه ولايت الهى را حاكم و سارى در همه شؤون خلقت و شريعت و جارى در جميع مراتب تكوين و تشريع و شامل همه ساحت‏هاى وجودى عالم و آدم دانستن و يافتن . (65)

و چون انسان سالك در اثر خودشناسى و تهذيب و تطهير نفس به مقام عبوديت تامه الهى رسيده، تمامى اعمالش خالص و با وجهه الهى انجام مى‏گيرد و در همه حالات و آنات، التزام عملى به شريعت داشته و ظاهر و باطن شريعت; يعنى طريقت را براى نيل به حقيقت كه همانا لقاى رب و بهشت ديدار با جمال جميل حق سبحان قرار مى‏دهد و در فرجام و انجام كار سلوكى‏اش، به مقام «ولايت‏» نايل مى‏گردد . با توضيحى اجمالى از مقام «ولايت‏» به اشاراتى چند در تفسير الميزان آن را پى مى‏گيريم تا مقصود بالذات عارف; يعنى «ولى‏الله‏» شدن و به «توحيد صمدى‏» از راه «توحيد معرفتى‏» رسيدن و «توحيد وجودى‏» يافتن، كاملا روشن گردد چه اين كه توحيد و ولايت علامت‏سفراى الهى و كمال انسانهاى كامل است و «وحده، وحده، وحده‏» شعار اصلى آنان در طى مقامات معنوى و فتوحات غيبى به شمار مى‏رود كه توحيد فعل، صفات و ذات را مطرح مى‏نمايد .

پس «ولايت‏» يعنى سالك به جايى برسد كه فانى در خداى سبحان گردد و همه عالم و آدم را تحت تدبير و ولايت مطلقه حق سبحان مشاهده نمايد و تمام هندسه هستى را بر معيار ولايت‏سارى خداى سبحان تفسير نمايد و همه چيز را تجلى ذات خداوند متعال و جلوه بارى تعالى ببيند (وحدت شخصى وجود و وحدت شهود) كه اين حقيقت از راه شناخت‏شهودى نفس و فقرشناسى وجودى و عين الربط ديدن خود و ما سواى الهى به ذات خداى متعال ممكن و ميسور است . چنانكه خداوند سبحان در قرآن فرمود: «يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد» (66) اگر چه ولايت‏به سه قسم است:

1 - ولايت عام كه با ربوبيت مطلقه الهى همراه است و همه موجودات را زير پوشش قرار مى‏دهد; (67)

2 - ولايت‏خاص كه خداى متعال بر همه مؤمنان دارد; (68)

3 - ولايت اخص كه انبيا و اولياى الهى به اين ولايت مشرف هستند . (69)

به‏هر تقدير ولايتى كه انسان سالك به آن نايل و واصل مى‏گردد، از كمالات وجودى و اكتسابى اوست كه در پرتو فيض و فضل الهى و موهبت‏خاصه حق به آن دست مى‏يابد و درحقيقت از رهگذر نسيمهاى دلكش «رحمت‏خاصه‏» (70) و رايحه دل‏انگيز «هدايت‏خاصه‏» (71) و استعانتهاى اطمينان بخش «معيت‏خاصه‏» (72) حاصل مى‏گردد و در آيات 63 و 64 سوره يونس، آيه 101 سوره يوسف، و آيات 3 و 4 سوره طلاق، و . . . به ظهور تام و كامل رسيده است و ما از همين منظر، نيم نگاهى به آنها از افق ديد علامه طباطبايى رحمه الله خواهيم داشت:

اشارت اول

«الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الآخرة . . .» (73) كه علامه به تبيين ايمان و مراتب آنها، تقوى و درجات آن و ترسيم ولايت عامه، خاصه و اخص پرداخته و در تفسير «لهم البشرى‏» مرقوم فرموده‏اند:

«خداى تعالى در اين آيه شريفه اولياى خود را بشارتى اجمالى مى‏دهد، بشارتى كه در عين اجمالى بودن مايه روشنى چشم آنان است، حال اگر منظور از جمله «لهم البشرى‏» انشاى بشارت باشد «بشارت باد آنان را كه...» در نتيجه معنايش اين خواهد بود كه اين بشارت هم در دنيا براى آنان واقع مى‏شود و هم در آخرت واقع خواهد شد. و اگر انشا نباشد و خبر باشد و خواسته باشد بفرمايد «خداى تعالى بزودى اولياى خود را در دنيا و آخرت بشارت مى‏دهد» و بعدها بشارت در دنيا و آخرت واقع مى‏شود، ولى آيا آن نعمتى هم كه بشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق مى‏يابد و يا هم در دنيا و هم در آخرت؟ آيه شريفه از آن ساكت است .» (74)

اشارت دوم

«فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الآخرة‏» (75) علامه در تفسير اين آيه نيز به اصل ولايت الهيه و توجه قلوب اولياى الهى و مخلصين از بندگان خاص خداى سبحان به مقام ولايت اشاره نموده و مرقوم داشته‏اند:

«و لذا بدا به يوسف عليه السلام و هو من المخلصين فى ذكر ولايته فقال: «فاطر السموات و الارض، انت وليى فى الدنيا و الآخره‏» اى انى تحت ولايتك التامه من غير ان يكون لى صنع فى نفسى و استقلال فى ذاتى و صفاتى و افعالى او املك لنفسى شيئا من نفع او ضر او موت او حيات او نشور .» (76)

و علامه نيز در يكى از اشعارشان سروده‏اند:


  • من خسى بى سر و پايم كه به سيل افتاده‏ام من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود كه به يك جلوه زمن نام و نشان يك جا برد (77)

  • او كه مى‏رفت، مرا هم به دل دريا برد ذره‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد كه به يك جلوه زمن نام و نشان يك جا برد (77) كه به يك جلوه زمن نام و نشان يك جا برد (77)

اشارت سوم

«و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله، فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا» (78)

علامه طباطبايى رحمه الله در مبحث «تقواى الهى‏» و توكل بر خداى سبحان، راه وصل به تقوى و توكل كه از خداشناسى و اوصاف و اسماشناسى‏اش حاصل مى‏گردد، به مقام ولايت اشاره كرده و رزق را به دو قسم 1 - رزق مادى 2 - رزق معنوى تقسيم نموده و حقيقت رزق را در رزق معنوى كه انسان در اثر تكامل وجودى به آن نايل مى‏گردد دانسته و مقوله ايمان، اخلاص ، عمل صالح و مراتب و درجات آنها را بر اساس تشكيك‏پذيرى آنها توضيح مى‏دهند و مقام «ولايت الهى‏» را از آن بندگان شايسته و صالح خداوند به شمار مى‏آورند كه لازم است‏به آنها توجه جدى و عميق و از سر تدبر و تامل گردد تا معارف انفسى به دست آيد:

«من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب‏» اين مفاد را به دست مى‏دهد كه هر كس از خدا بترسد و به حقيقت معناى كلمه پروا داشته باشد - كه البته چنين تقوائى حاصل نمى‏شود مگر با معرفت نسبت‏به خدا و اسماء و صفات او - و سپس به خاطر رعايت جانب او از محرمات و ترك واجبات - كه لازمه آن اين است كه اراده نكند مگر فعل و تركى را كه او اراده كرده باشد و لازمه اين هم آن است كه اراده‏اش در اراده خداى تعالى مستهلك شده باشد - . . .

و اما رزق معنويش را - كه رزق حقيقى هم همانست، چون مايه حيات جان انسانى است و رزقى است فناناپذير - بدون پيش‏بينى خود او مى‏رساند، دليلش اين است كه انسان نه از چنين رزقى آگاهى دارد و نه مى‏داند كه از چه راهى به وى مى‏رسد . و كوتاه سخن اين كه: خداى سبحان كه ولى و عهده‏دار سرپرستى بنده متوكل خويش است، او را از پرتگاه هلاكت‏بيرون مى‏كشد و از طريقى كه خود او پيش‏بينى آن را نمى‏كند، روزى مى‏دهد و چنين بنده‏اى به خاطر اين كه بر خداى تعالى توكل كرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هيچ چيز از كمال و از نعمت‏هائى را كه قدرت به دست آوردن آن را در خود مى‏بيند از دست نمى‏دهد . . . چنى مقامى تنها نصيب صالحين از اولياى اين امت مى‏شود، و اما افراد پايين‏تر يعنى افراد متوسط از اهل تقوى كه درجات پايين‏ترى از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت‏خدايى هم آن مقدارى برخوردارند كه با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد و چنان نيست كه هيچ بهره‏اى از اين موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اين كه خداى عز و جل فرموده: «والله ولى المؤمنين‏» و جاى ديگر به طور مطلق فرموده: «والله ولى المتقين‏» آرى همين كه به دين حق متدين هستند، و اين سنت‏حيات را پذيرفته، ورود و خروجشان در امور ناشى از اراده خداى تعالى است، خود تقوى الله و توكل بر او است، براى اين كه اينگونه افراد مؤمن و متقى اراده خداى تعالى را در جاى اراده خودشان قرار داده‏اند . در نتيجه به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار مى‏شوند، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى مخرجى قرار مى‏دهد، و از جايى كه خود آنان به فكرشان نرسد روزيشان مى‏دهد، و پروردگارشان كافى ايشان است، و او به كار خود مى‏رسد و اراده خود را به كرسى مى‏نشاند، و چگونه چنين نباشد با اين كه او است كه براى هر چيزى قدر و مقدارى معين كرده است . و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنه كرده باشد .» (79)

پس چند نكته ظريف در تفسير آيه ياد شده وجود دارد:

1 - مراتب ايمان و تقوى (تشكيك پذيرى ايمان، تقوى، توكل، . .). ;

2 - راه وصول به تقواى الهى و دست‏يافتن به مراتب عاليه آن كه شناخت‏خداى سبحان و مراتب معرفت الهى است;

3 - فناى سالك از حيث اراده در اراده خداى متعال به گونه‏اى كه اراده نكند مگر آنچه را كه خداوند اراده نمايد;

4 - رزق الهى دو قسم است: رزق مادى و رزق معنوى كه رزق حقيقى است;

5 - ولايت الهى به عام، خاص و اخص تقسيم‏پذير است كه «اولياء الله‏» تحت ولايت اخص الهى قرار دارند .

اشارت چهارم

«فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» (80) علامه طباطبايى رحمه الله پس از بحث از رحمت‏خاصه و نعمت‏خاصه كه در اثر عبوديت الهى شامل حال بنده صالح خدا مى‏شود، به «نعمت‏باطنى‏» كه همانا نبوت و ولايت است اشاره مى‏نمايد . چنان كه نوشته‏اند:

«فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا»

هر نعمتى رحمتى است از ناحيه خدا به خلقش، ليكن بعضى از آنها در رحمت‏بودنش اسباب عالم هستى واسطه است، مانند نعمتهاى مادى ظاهرى، و بعضى از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمتهاى باطنى از قبيل نبوت و ولايت و شعبه‏ها و مقامات آن . و از اين كه رحمت را مقيد به قيد «من عندنا» نموده كه مى‏فهماند كسى ديگر غير خدا در آن رحمت دخالتى ندارد، فهميده مى‏شود كه منظور از رحمت همان رحمت قسم دوم يعنى نعمتهاى باطنى است . و از آنجايى كه ولايت مختص به ذات بارى تعالى است همچنان كه خودش فرموده «فالله هو الولى‏» ولى نبوت چنين نيست; زيرا غير خدا از قبيل ملائكه كرام نيز در آن دخالت داشته، وحى و امثال آن را انجام مى‏دهند، لذا مى‏توان گفت منظور از جمله «رحمة من عندنا» كه با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرمود «من عندى - از ناحيه من‏» همان نبوت است نه ولايت . و به همين بيان تفسير آن كسى كه كلمه مذكور را به نبوت معنا كرده تاييد مى‏شود .

«و علمناه من لدنا علما» اين علم نيز مانند رحمت علمى است كه غير خدا كسى در آن صنعى و دخالتى ندارد، و چيزى از قبيل حس و فكر در آن واسطه نيست .

و خلاصه، از راه اكتساب و استدلال به دست نمى‏آيد . دليل بر اين معنا جمله «من لدنا» است كه مى‏رساند منظور از آن علم، علم لدنى و غير اكتسابى و مختص به اوليا است . (81)

و در اين تفيسر نيز چند نكته موجود است كه عبارتند از:

1 - رحمت الهى دو نوع است: رحمت عام و رحمت‏خاص .

2 - علم الهى نيز دو قسم است: علم حصولى و اكتسابى و علم شهودى و افاضه‏اى كه به «علم لدنى‏» موسوم است .

3 - نعمتهاى باطنى الهى چون نعمت نبوت و ولايت‏به بندگان خاص و اولياى الهى هبه و افاضه مى‏گردد و اين نعمت‏هاى باطنى داراى شعب و مراتب مختلف هستند كه به حسب مراتب وجودى اولياى الهى به آنها عنايت مى‏شود .

اشارت پنجم

«رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا» (82) علامه در تفسير اين آيه نيز به توحيد الوهى و توحيد ربوبى و نيل به مقام وحدت حقه حقيقيه اشاره مى‏نمايند و مى‏نويسند:

«وليكون قوله: ربك رب المشرق و المغرب و هو فى معنى رب العالم كله توطئة و تمهيدا لقوله بعده «لا اله الا هو» يعلل به توحيد الالوهية فان الالوهيه و هى العبوديه من فروع الربوبيه التى هى الملك و التدبير كما تقدم مرارا فهو تعالى لا اله الا هو لانه الرب وحده لا رب‏الا هو .» (83)

پس مقام توحيد بر پايه الوهيت، ربوبيت و مقام عبوديت كه از فروع ربوبيت است و همه آنها از بنيادهاى معرفتى و عملى مقام ولايت الهيه به شمار مى‏روند در آيه ياد شده است كه مرحوم علامه در فرازى از نوشته‏هايش بر ظواهر و بواطن دين و ارتباط حقيقت‏به اعتبار دين و شريعت الهى اشاره نموده و مى‏نويسند:

«. . . در ثبوت و تحقق صراط ولايت كه در روى انسان، مراتب كمال باطن خود را طى كرده و در موقف قرب الهى جايگزين مى‏شود ترديدى نيست . . . مرتبه‏اى از ولايت‏يعنى انكشاف اين واقعيت‏باطنى براى افراد ديگر غير از امام نيز ممكن است و مى‏توان بعضى از مراتب ولايت الهيه را با تلاش و كوشش به دست آورد .» (84)

پس ولايت مطلقه كه از آن امام معصوم بوده و در اثر لياقت ذاتى و استعداد فطرى و از راه اختصاص الهى و اختيار ربانى به دست آورده وقتى تنزل يابد و به ولايت مقيده تبديل گردد، از راه سعى، تلاش خالصانه، عارفانه و قرب الهى حاصل مى‏گردد كه مردان خدا و اولياى الهى از آن مقام «ولايت‏» برخوردار بوده‏اند و در كتاب «ظهور شيعه‏» نيز علامه آن را از راه خودشناسى، تجرد، خلوص و عمل صالح ممكن مى‏داند . (85) همه اين حقايق و مراتب آنها در پرتو نبوت، امامت و ولايت الهى حاصل مى‏گردد و به همين دليل حصول همه مراتب اولياى خدا و شناخت اسرار و مقامات وجودى آنها و احاطه به مقامات عارفان و سالكان و اولياءالله ممكن نيست چنانكه علامه در تتمه فصل پنجم رسالة الولايه مرقوم داشته‏اند:

«مقامات الاولياء و خاصة اسرارهم مع الله سبحانه حيث ان ولاية امرهم لله سبحانه و قد فنت اسماؤهم و رسومهم فيه تعالى لا يمكن الاحاطة بها .» (86)

آغاز و انجام عرفان اسلامى در تفسير الميزان

بنابر مطالب پيش گفته و با عنايت‏به پيش فرض‏هاى علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير و تحليل عرفان بايد دانست كه عرفان; يعنى خداگونه شدن و بنده مخلص و عامل صالح گشتن، وجه الله و وجهه الهى را در تمامى حركات، سكنات، قول و فعل خويش متبلور ساختن; يعنى خداى سبحان را از افق معرفت و محبت پرستيدن و التزام به واجبات و محرمات الهى داشتن و در عين حال قرب الهى را جستجو كردن است كه همانا از ديدگاه علامه در قرآن كريم، احاديث، روايات و سيره عملى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و ائمه عليهم السلام موجود و متجلى است و آغاز آن با درون‏نگرى، خودشناسى، تهذيب نفس، طهارت باطن، نورانيت جان و استمرار آن در پرتو عبوديت الهى بر مدار و محور شريعت كامل اسلام ناب و نهايت، انجام و فرجام آن شهود رب و لقاى پروردگار است . پس در نمودار ذيل آغاز و انجام عرفان قرآنى ظهور مى‏يابد: «الا الى الله تصير الامور» و «الا اولياءالله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون‏» (87)

پس ولى خدا گشتن و بنده خالص و مخلص خدا شدن غايت عرفان حقيقى، نبوى و علوى است كه در آن درد خدا و درد خلق خدا براى رضاى خدا و درون گرايى و برون گرايى با هم اجتماع مى‏يابند .

نتيجه‏گيرى

پس از بحث و بررسيهاى اجمالى موضوع معرفت نفس در الميزان، اينك به اين نتيجه مى‏رسيم كه قرآن، احاديث و روايات، خود منبع مستقل و اصيلى براى عرفان جامع خواهند بود و قرآن هم مبادى، مبانى و اصول عرفانى از توحيد تا موحد را بخوبى تبيين كرد و هم دستور العملهاى عرفانى و برنامه‏هاى سلوكى را به تمام و كمال تفسير نموده و تحويل اهل كمال و استعدادهاى ذوقى و باطنى مى‏دهد و از طرف ديگر رياضت‏هاى معتدل و رهبانيت معقول و خلوت گزينى توام با فكر، ذكر، سير آفاقى و انفسى را ترويج و مدار انجام واجبات و ترك محرمات قرار مى‏دهد و شريعت را در همه مقامات عرفانى و سير و سلوكى ضرورى مى‏شمارد و عرفان قرآنى و اهل بيتى راه ولايت; يعنى وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روى همه آدميان و طبقات و صنوف گشوده مى‏داند و هر كس را طبق ظرفيت وجودى، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقايق معنوى بهره‏مند مى‏نمايد و به احسن وجه، قرب، فنا، توحيد، خلوص، صلوح و شهود را از رهگذر عبوديت و ولايت پيش روى ارباب سلوك و اصحاب صراط مستقيم الهى مى‏نهد و شگرف و شگفت‏زا است كه «الميزان‏» دريايى از عرفان ناب و صاحب لايه‏هايى از حقايق معنوى و معارف علمى و عملى آسمانى است، كه هم روح و روحيه عرفانى و هم انديشه و انگيزه عرفانى و روحانى علامه در شناخت، پژوهش، تحقيق و تدوين الميزان مؤثر بوده است و هم الميزان در غناى فرهنگ عرفانى و تعميق انديشه، اشراق، بينش و شهود عرفانى بسيار مؤثر است و شايد به جرات بتوان گفت كه علامه در تفسير الميزان به نحو دلالتهاى بالمطابقه، بالتضمن و بالالتزام و به شيوه عبارت و اشارت، احياگر عرفان ناب اسلامى بوده است و اين تحقيق مختصر نيز گامى براى فهم، شهود، استخراج، تصفيه، بازشناسى و باز پژوهى عرفان ناب علوى در آيينه الميزان است كه بايد به سياحت در اقيانوس مواج معارف الميزان پرداخت و به غوص و غور در اعماق بحر ژرفاى معارف آن اهتمام ورزيد تا به تفسير و تاويل عرفان حقيقى دست‏يافت و عرفان آسمانى و ملكوتى را از تحريف انديشه‏هاى ليبراليستى و انگيزه‏هاى الحادگرايانه و افكار التقاطى و انگيخته‏هاى پلوراليستى و در نهايت از فرجام تلخ سكولاريستى نجات داد و عرفان خالص، توانمند، كارآمد، انسان‏ساز و انسانيت پرور را در پرتو آيات بينات قرآنى و ظل نورانى احاديث، روايات و اشعه‏هاى جان بخش سيره عملى معصومين عليهم السلام و ادعيه عالية المضامين آن ذوات مقدسه جستجو كرد و طرحى نو در انداخت و عرفانى كامل بر مشرب قرآن صامت و صاعد ارائه نمود، بمنه و كرمه .

1) دكترى عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامى - واحد كرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، محقق و نويسنده .

2) مائده/105 .

3) اشاره به آيه 7 سوره آل عمران است .

4) يادنامه علامه طباطبايى رحمه الله، انتشارات شفق، ج‏1، صص 52 - 51، «مرحوم علامه هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى متخلق بود . . . .»

5) همان، ص‏52، «علامه طباطبايى رحمه الله برآن بود كه عرفان صحيح و برهان كامل در خدمت قرآنند و هرگز عرفان صحيح از قرآن جدا نيست . . .» .

6) ر . ك: علامه حسن زاده، در آسمان معرفت، انتشارات تشيع، چاپ پنجم، 1379، صص 56 - 46 .

7) جوادى آملى، تفسير تسنيم، مركز نشر اسرا، چاپ دوم، 1379، ج 1، ص 199 .

8) ر . ك: سيد محمدحسين طباطبايى رحمه الله، تفسير الميزان، ج 6، صص 194 - 178; نيز ر . ك: شيعه در اسلام، ظهور شيعه، بررسى‏هاى اسلامى، مجموعه مقالات و . . .

9) نحل/89 .

10) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ص 190 .

11) همان، ج 16، ص 342 .

12) به تعبير استاد علامه حسن زاده آملى «علامه فانى در ولايت‏بود» در آسمان معرفت، انتشارات تشيع، چاپ اول، ص 62 .

13) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، مهر تابان، انتشارات علامه طباطبايى، مشهد مقدس، چاپ دوم، 1417 (ق). ، ص 219، مصاحبه تلميذ با استاد .

14) الذاريات/56 .

15) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏20، ص‏497 .

16) مائده/105 .

17) النازعات/21 .

18) انفال/24 .

19) ر . ك: سيد محمد حسين حسينى تهرانى، پيشين، ص 371 .

20) علامه عارف را كسى مى‏دانست كه «خداوند را از سر مهر و محبت پرستش كند» ، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسين، زمستان 1362، صص 104 - 10 .

21) مائده/105 .

22) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل سوم و چهارم .

23) همان، فصل پنجم .

24) علامه جوادى آملى، على بن موسى الرضا و القرآن الحكيم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، ج‏1، ص 196 .

25) حشر/18 .

26) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 19، ص 216 و 220 و 287 .

27) مرحوم علامه در فرازهاى مهمى در الميزان از توحيد، چه توحيد نظرى و چه توحيد عملى سخن به ميان آورده‏اند، ج‏1، صص 415 - 393، ج 4، ص‏353، ج‏6، صص 175 - 86، ج 10، ص 140، ج 11، صص‏178 و 277، ج 12، ص‏26 و 134 و 278، ج 17، صص‏278 و 355، ج 18، ص‏185، ج 20، ص‏152 .

28) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، پيشين، رساله لب الالباب .

29) مائده/105 .

30) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 6، صص‏170 - 169 و ج 19، صص‏220 - 219، و رسالة الولايه، فصل چهارم .

31) انعام/153 .

32) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، ص 165 .

33) شرح الغرر و الدرر، ج‏6، ص‏172 .

34) همان، ج‏5، ص 405 .

35) همان، ج‏2، ص‏48 .

36) شيخ محمود شبسترى، گلشن راز، نشر اشراقيه، چاپ اول، 1368، صص 32 - 28 .

37) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل چهارم .

38) عيون الحكم و المواعظ، ص‏430، مصباح الشريعه، ص 13، تذكرة الموضوعات، ص‏11 .

39) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، پيشين، ج‏6، ص 172 .

40) آيت الله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج‏13، ص‏353، ج‏14، ص‏41، على بن موسى الرضا عليه السلام و القرآن الحكيم، ج‏1، صص 207 - 195 .

41) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، ص 57، آيت الله جوادى آملى، على بن موسى الرضا عليه السلام و القرآن الحكيم، ج‏1، ص‏20، تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج 12، ص 90 - 85 .

42) فصلت/53: علامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، پيشين، ج 17، ص 404 .

43) همان، صص 194 - 193 .

44) شمس/19 .

45) حشر/19 .

46) شرح الغرر و الدرر، ج‏2، ص 387 .

47) همان، ج 4، ص‏341 .

48) همان ج‏4، ص 304 .

49) همان، ج‏1، ص 297 .

50) همان، ج‏2، ص‏424 .

51) همان، ج‏5، ص 172 .

52) همان، ج 5، ص 177 .

53) مصطفى ملكيان، راهى به رهايى، مؤسسه پژوهش نگاه معاصر، چاپ اول، ص 211 .

54) شرحى به رسالة الولايه علامه طباطبايى رحمه الله، مجله «ميراث جاويدان‏» سال دوم، شماره دوم، ص 96 .

55) ر . ك: صادق حسن زاده، طريق عرفان، نشر بخشايش، چاپ اول، 1381ش . ، ص 62 .

56) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل چهارم .

57) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، پيشين، صص 343 - 297، بحث تلميذ و علامه پيرامون فنا و بقا; عرفان نظرى، صص 505 - 504; سيد يحيى يثربى، فلسفه عرفان، صص 479 - 417; سيد يحيى يثربى، الله‏شناسى، ج 1، صص 233 - 188 و ج‏2، صص 278 - 274 .

58) علامه حسن زاده آملى، هزار و يك كلمه، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ اول، 1380، ج 5، كلمه 474، ص 151،

59) بحث هايى از آن قبلا مطرح شد و در شناخت‏بيشتر نسبت‏به آن ر . ك: علامه سيد محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، شيعه در اسلام، رسالة الولايه .

60) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 1، صص‏421 - 303، ج‏6، ص‏374، ج‏10، ص‏176، ج 2، ص‏172 و 427، ج‏12، ص‏41، ج‏13، صص‏40 و 53، ج 15، ص‏202، ج 9، ص‏379 و رسالة الولايه، پيشين، فصل سوم و چهارم و پنجم .

61) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل اول و دوم، (فلسفى و برهانى)، فصل سوم تا پنجم (عرفانى و تفسيرى) و الميزان فى تفسير القرآن، پيشين، ج‏2، صص‏443 و 444، ج‏8، ص‏48، ج 12، ص‏199، ج 15، ص‏41، ج 5، ص‏350، ج 18، ص‏165، ج‏3، ص 162 .

62) همان، ج‏1 صص‏408 - 393، ج 4، ص‏353، ج 6، صص‏92 - 86، ج 10، ص‏50، ج 7، ص‏86، ج 11، ص‏277، ج 12، ص‏127 و 134 و 215، ج 14، ص‏278، ج 17، صص‏258 و 305، ج 18، ص‏185، ج 20، ص‏152 .

63) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل پنجم، و الميزان فى تفسير القرآن، ج 19، ص 113، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، پيشين، صص 297 - 243 .

64) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 13، صص‏196 و 195، ج 8، ص‏364، ج 17، ص‏404، ج 20، صص‏143 - 141 .

65) همان، ج 6، صص‏11 و 12، ج 10، ص‏88، ج 19، صص‏315 - 314، ج 11، ص‏123 و 249، ج 10، صص‏93 - 88 .

66) سوره فاطر/15 و نيز ر . ك: علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 17، صص 34 - 33، و رسالة الولايه، فصل چهارم .

67) طه/50 .

68) بقره/257 .

69) اعراف/196 .

70) اعراف/45 .

71) عنكبوت/69 .

72) عنكبوت/69 .

73) يونس/63 و 64 .

74) سيد محمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363، ج 10 ص 136 .

75) يوسف/101 .

76) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 11، ص 249 .

77) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، پيشين، ص 11 .

78) طلاق/3 .

79) همان، ج 19، 529 - 528 .

80) كهف/65 .

81) همان، ج 13، ص 474 .

82) مزمل/9 .

83) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏20، ص 143 .

84) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و الست، 1360، صص‏141 - 140 .

85) همان، صص 142 و 145 .

86) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، رسالة الولايه، پيشين، فصل پنجم .

87) يونس/65 .