حجةالاسلام والمسلمين واعظ موسوى، درمراسم جشن عيد ميلاد، كام ميهمانان موعود را با شهد كلامشان شيرين كردند. متن حاضر، محصول جشن ميلاد است كه تقديم موعوديان مىكنيم:
اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم. بسمالله الرحمن الرحيم. السلام عليك يا اهل بيت النبوة. در قرآن مجيد مىخوانيم:« و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون.»; (1) زمانى كه برادران يوسف بر يوسف وارد شدند، يوسف همهشان را شناخت و آنان از شناختن يوسف بىبهره بودند «و لم جهزهم بجهازهم» (2) همه را تجهيز كرد. چون مظهر اسم رحمان است.
ديشب امام زمان از همه پذيرايى كردند. نه اينكه فكر كنيد فقط از ما. نه، از اهل زمين پذيرايى كردند. چون مظهر صفت رحمانىاند، پذيراى همه شدهاند. نسبتبه همه رئوف و رحيماند و همه بهرهمند مىشوند، اما نسبتبه مؤمنان رحمت ويژه و رافت ويژه دارند. در دعاى ندبه مىخوانيم: «انظر الينا نظرة رحيمة» يعنى نظر و نگاه رحيمانهات را شامل حال من بكن. يوسف هم، همه برادران را تجهيز كرد اما گفت محبوب مرا بياوريد، بنيامين مرا بياوريد. اين زبان حال ولى عصر هم هست. مگر نمىبينى هرگاه به من رو كردى پاسخت را دادم؟ محبوب مرا بياور! به آيتالله بهاءالدينى هر وقت مىگفتند چه ببريم در خانه خدا و چه بكنيم؟ مىفرمود: صدق ببريد!
شما هم محبوب او را ببريد. آنچه او مىخواهد ببريد. مگر يوسف نگفت «فان لم تاتونى به فلاكيل لكم عندى و لاتقربون.» (3) اگر نياوريد ديگر نزد من پيمانهاى نداريد. اين تهديد است. ما بايدبترسيم ازآنروزى كه يوسف ما، ما را تهديد كند. اگر نياوريد پيمانهتان پيش من تمام شده است. برادران بىمعرفتيوسفوقتىبرگشتند،گفتند از پيمانه ممنوع شديم. از پيمانه ناليدند. از كمبود نان ناليدند.سطح معرفت را حس مىكنيد؟ مىبينيد گمشدهشان چيست؟ نمىگويند يوسف رنجيد، نمىگويند يوسف از ما مكدر شد. من بارها گفتهام دوستداران آقا امام زمان در مملكت ما كم نيستند. اما چه فايده دارد كه ادعا كنيم. اگر بتوانيم كارى كنيم كه خانه دل ما مسكن او شود و سجاده او در صحن و سراى دل ما پهن شود، آن وقت درست است. برادران به پدر گفتند برادرمان بنيامين را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم. ما حفظش مىكنيم. با تاكيد هم گفتند حفظش مىكنيم. يوسف را كه حفظ نكرده بودند، چون نان نداشت. اما بنيامين را حفظ مىكنند چون سود دارد. اينها شيعههاى عافيتجو هستند نه عافيتسوز. وقتى هم كه بارهايشان را باز كردند و «وجدوا بضاعتهم ردت اليهم» (4) ديدند كه بضاعتشان هم به آنها بازگشته. گفتند: ما ديگر چه مىخواهيم؟ خدا نكند يك روزى مردم به اينجا برسند كه نان و آبشان تامين شود، امكاناتشان فراهم شود و آن وقتبگويند ما ديگر چه مىخواهيم. ما كه ديگر كامل هستيم. ما بايد ببينيم آيا آنچه كه بايد داشته باشيم، داريم؟ يوسفمان مكدر نيست؟ رنجيدهخاطر نيست؟ ما اگر همه چيز داشته باشيم اما يوسفمان رنجيدهخاطر باشد، چيزى نداريم.
ما امامزمان را براى چه مىخواهيم. آيا اگر امام زمان برايمان زحمت داشته باشد، باز هم او را مىخواهيم؟ آيا ما از «المسارعين اليه فى قضاء حوائجه» (5) هستيم يا نه، از كسانى هستيم كه مىخواهيم امام زمان در قضاء حوائج ما بكوشد، از «والمستشهدين بين يديه» (6) هستيم يا نه؟
اجازه بدهيد باز هم به داستان يوسف برگردم «و لما دخلوا على يوسف» (7) يعنى زمانى كه اذن دخول يافتند و بر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را كه همان قاتلان يوسف هستند اذن دخول داد. چون كريم از در خانهاش كسى را نمىراند. امام رضا ،عليهالسلام، مامون را هم از در خانهاش رد نكرد. يوسف هم همه را راه داد اما يكى را ماوى داد. يكى را در آغوش گرفت. او كيست؟ بنيامين.
بياييد ما هم از آنها باشيم، ماوى بگيريم، در آغوش امام زمان باشيم. آيتالله سيد صدرالدين صدر در كتاب المهدى نوشته است: جوانى عارف شد. امام زمان يك هفته مهمانش شدند. دقت كنيد در منزل او مهمان شدند نه اينكه او را مهمان كردند. يوسف هم به برادرش گفت: من برادر تو هستم. به ديگران نگفت. كارى كنيم كه روزى آقا امام زمان به ما بگويد: «انا بقيةالله». خودش را معرفى كند. مىدانيد كه «يمشى فىالاسواق» (8) يعنى در بازارهاى ما راه مىرود. «يخاطبونه» مردم با او گفتگو مىكنند، «يبايعونه» خريد و فروش مىكنند. بر فرشهاى ما قدم مىگذارند. اما ببينيم به چه كسى خودشان را معرفى مىكنند؟
آيتالله صدر مىنويسد: چگونه مىتوان به امام غايب بهره جست؟ و جواب مىدهد كه اين طور نيست كه ايشان از ما دورى كند. مىآيند سر راهمان. فقط حضور معنوى ندارند بلكه حضور فيزيكى هم دارند.
باز برگرديم به داستان يوسف; سخن اصلى من از اينجا آغاز مىشود «فلما جهزهم بجهازهم».يوسف اين دفعه برادران را تجهيز كرد. اما اين دفعه بنيامين هم هست. محبوب هم هست. يوسف كار ديگرى مىكند.« جعل السقاية فى رحل اخيه.» (9) ظرف آبخورى را در بار برادرش مىگذارد. بارش را سنگين مىكند. يعنى متهمش مىكند. آيا ما آمادگى داريم كه در راه اين حب در معرض اتهام هم قرار بگيريم؟ اصلا عاشق يعنى همين.
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد.
با حرف و ادعا كه نمىشود. دعاى ندبه دعاى عاشقى است. نجواى عاشقانه است. «اللهم لك الحمد.» (10) هيچ شكايتى نيست و سپاس است. سپاس بر چه؟ بر غذا؟ بر پول؟ نه. «اللهم لك الحمد على ما جرى بقضائك.» (11) صحبت از جارى شدن قضاست. آيا آمادگى قضا را داريم؟ يا مىخواهيم تغييرش دهيم.
گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را مىخواهى تغيير دهى يا راضى به قضاى خدا هستى؟ اين دعا، دعاى اهل قضاست. جارىشدن قضا در چه چيز؟ «على ما جرى بقضائك».جارى شدن قضا در چه چيزى «فى عبادك»؟ يا «اوليائك»؟ سخن از بنده عاشق است. سخن از ولى است. «اوليائك». آنها چه خصوصيتى دارند؟ «الذين استخلصتهم لنفسك و دينك.» (12) كسانى كه اخلاص دارند. اخلاص براى خدا نه براى خود. نمىتوان براى خدا خالص شد. بايد خود را در مسيرى قرار داد تا او تو را خالص كند. بايد بيايى همه چيز را در هم بريزى. بايد آماده باشى تا تو را براى خودش بپرورد. موسى در آن دل شب كه عيالشاز دردفارغشدنضجه مىزند، مىگويد:«واصتنعتك لنفسى» (13)
من تو را براى خودم ساختهام. تو را براى خودم پروراندهام. آيا تو اين آمادگى را دارى كه تو را براى خودش بپرورد و سپس «استخلصتهم لنفسك و دينك اذاخترت لهم جزيل ماعندك»؟ (14) او اختيار مىكند. او انتخاب مىكند. چه چيزى را؟ «جزيل ماعندك». فراوانترين فراوانى را، آن چيست؟ نعمتهاى اين دنياست كه ما به آن دل بستهايم؟ خير، نعمت پايدار، نعمتى كه ماندنى است، از بين نمىرود. اين دعا دعاى خواص است. دعاى كره و مربا نيست. روزى در مشهد گفتم اگر من مسؤول دعاى ندبه شوم مىگويم برويد دامنه كوهسنگى، زيرانداز هم با خودتان نبريد. برويد روى همان سنگها و خاكها بنشينيد و يابن الحسن بگوييد. بعد هم برويد صبحانهتان را در خانهتان بخوريد تا مزه عاشقى را بچشيد. خلاصه مردم را بدعادت نكنيم. حداقل همان كسى را هم كه مىخواهد بيايد و ميدانى براى عاشقى پيدا كند ما برايش حجاب شدهايم. ادعا زياد است. من خودم را بچسبانم به امام زمان، اما فايده ندارد. بايد مرا بپذيرد. وقتى كه پذيرفت، به خود مقرب مىكند. نزديكت مىكند. نامت را بلند مىكند. با علم و دانشش از تو پذيرايى مىكند. قلمت روان مىشود. زبانت گويا مىشود. چشمههاى حكمت از دلت جارى مىشود. كوتاه كنم. آييننامه عاشقى اين است. تعجب نكنيد. مصداق هم دارد. بسيارى را مىتوانم بشمارمكههمينگونهعاشقىكردهاند. نوح را سوار كشتى فرمود. امر كرد بزغاله را هم سوار كن از هر كدام دو تا اما بچهات را سوار نكن. نوح عاشق بود. آييننامه عاشقى را مىدانست. غزالىداستانىدارد.مىگويد:شخصى به بانويى بشدت اظهار علاقه كرد. آن زن در جواب گفت: من خواهرى دارم بسيار زيباتر و جميلتر از خودم كه پشتسر تو در حال حركت است. برگرد نگاهش كن. تا برگشت، يك مشتخاك ريختبر صورتش و گفت اين بود عشق تو؟ بله اينطور است. بايد امتحان پس بدهى.
روزى در جلسهاى به بچههاى تخريب جنگ گفتم: الان هم ميدان مين هست. برويد ببينم چه كار مىكنيد. اين مينها غيرمحسوس است. آنها حسى بودند اينها غيرحسىاند. جهاد اكبر يعنى همين. گفتم اينجا هم مجروح مىشوى. شهيد مىشوى. اسير مىشوى. اينجا هم رمز شب دارد. راز شب دارد. معبر دارد. خاكريز دارد. آنجا چطور معبر مىزدى؟ حالا هم بزن و عبور كن. كار خيلى سخت است.
مدير كل، يك سكه بهار آزادى به تو داده حواست پرت شد. يك سكه حواست را پرت كرد؟ تو كجايى كه ديگر هيچ نمىبينى؟ هيچ نمىگويى؟ پس اينجا باختهاى و تسليم شدهاى. نتوانستهاى عبور كنى. بله، قصه اين است. گفتم: ننشينيد ناله كنيد كه ياد آن شبهاى جبهه بخير. اين فراركردن از حقيقت است. يك وقتى نجواى عاشقانه دارى، حرف دل مىزنى. قبولت دارم. اما يك وقت هست كه مىخواهى از حقيقت فرار كنى. مىخواهى بيندازى گردن سايرين. خير، الان هم جبهه هست، تمام نشده. ببينيد به نوح مىگويد بچهات را سوار نكن. «ليس من اهلك». (15) اما آقا باندش را ول نمىكند. همه چيز را زير و رو مىكند براى اينكه دار و دسته خودش را حفظ كند. آن وقت مىگويد من عاشق امام زمانم. منتظر امام زمانم. شماها كه دستتان به قلم مىرسد اينها را به مردم نشان دهيد. حضرت امام صادق ،عليهالسلام، مىفرمايد: گاهى به خاطر يك نياز به در خانه خدا مىروم، آنقدر محو مناجات با خدا مىشوم كه نيازم را هم فراموش مىكنم.
دو واژه در قرآن داريم: دعا و سؤال. ائمه ما سؤال را بهانه دعا مىكردند. ما دعا را بهانه سؤال مىكنيم.
باز هم مىخواهيد بشمارم عشاق را؟ «و بعض اولدته من غير اب» (16) يكى را هم بدون پدر متولد كردى. در آنجا اتهام دزدى است. «و جعل سقايه فى رحل اخيه» اين آسانتر است. اما در اينجا اتهام فحشا است. مىگويد: «يا اخت هارون ماكان ابوك امرا سوء و ما امك بغيا». (17) پدرت كه مرد بدى نبود و مادرت كه ستمكار نبود؟ حال متهم شدهاى، حرف هم نبايد بزنى، مهر بزنى بر لبت.
مهر بر لب زده خون مىخورم و خاموشم. حرف هم نزن فقط يك اشاره كن! همين! آن هم به كى؟ به كودكت! نه يك شاهد قوى كه بيايد شهادت بدهد و مهر و امضا كند كه تو آدم خوبى هستى. نه!!
ببينيد قصههاى عاشقى چقدر پيچ و خم دارد. بارها گفتهام كه ما همه مىگوييم اهل حب هستيم. اما حتى يك بيت از قصيده مطول عشق را نخواندهايم. خيلى ادعا كردهايم كه اهل حبيم. اصلا شيعه به قول شهيد مطهرى مذهب شيفتگى و عشق است ولى،درسشرادرست نخواندهايم. لذا عافيتجو بار آمدهايم نه عافيتسوز. امامانمان را هم به خدمت گرفتهايم به جاى آنكه در خدمتشان باشيم.
مىخواهند ابراهيم را در آتش بيندازند. فكر مىكنيد ابراهيم چگونه خليل شده است؟ «اتخذته الله ابراهيم خليلا». (18) جبرئيل آمده زمانى كه مىخواهند در آتش بياندازندش بين زمين و آسمان از او مىپرسد: كمك مىخواهى؟ مىگويد «و اما اليك فلا». ميكائيل و اسرافيل هم مىآيند و مىپرسند، باز هم مىگويد: «و اما اليك فلا». جبرئيل مىگويد: پس از خدا كمك بگير! جواب مىدهد: «علمه بحالى كفى ان مقالى».
بياييدمردمرا با نيازهاى فطرىشان آشنا كنيم نه نيازهاى كاذبشان. ما داريم مردم را با نيازهاى كاذب ماديشان آشنا مىكنيم و آنها را اشباع مىكنيم. ما گاهى علاوه بر چاههاى نياز فطرى و مادى، چاههاى ديگرى را هم حفر مىكنيم. كارى كه غرب دارد مىكند. يعنى مرتب چاه نياز در انسانها ايجاد مىكند.
دخترى دانشجو با مادرش پيش من آمده بود. از يك خانواده بسيار لوكس! مىگفت: زدم، كاويدم، خواندم تا راه دانشگاه را بر خود هموار كردم و وارد دانشگاه شدم با رتبه خيلى خوب. آن وقت مهمانى داديم و... اما الان بعد از چند ماه احساس پوچى مىكنم. مىگويم خوب حالا بعدش چى؟ گفتم خوش به حالت كه زود فهميدهاى! هنوز بيست و يك سال دارى. بياييد جوانهايمان را با نيازهاى فطريشان آشنا كنيم.استاد دانشگاه آمده به من مىگويد: فلانى من در سمينارهاى داخلى، خارجى سخنرانى كردهام. اين همه تاليفات دارم ،استادم، اما، حالا به اينجا رسيدهام كه بعدش چى؟
پيش آمده با يك جمله ساده كه به جوانى گفتهام توبه كرده، مثل آب زلالى كه در كام تشنهاش ريخته باشند. اصلا امام زمان با درون انسان سابقه دارد و امروز روايتى در اصول كافى مىخواندم كه نوشته بود: اين ميثاق از عالم ذر است. مال امروز و ديروز نيست.
ياد ايامى كه در گلشن فغانى داشتم درميان لاله و گل آشيانى داشتم گردآنشمعطربمىسوختمپروانهوار پاى آن سرو روان اشكروانى داشتم پس مشكل چيست؟
دردبىدردى ز جانم برده طاقت ورنهمن،داشتمآرامتاآرامجانىداشتم ما آن دلارام را نداريم. آن دلارام را گم كردهايم. او را به جوانان نشان دهيم. درست است كه امروز روزنامهها صفحه معارف و خانواده و اخلاق دارد. اما اينها كافى نيست. من مىگويم خبر بايد دست اول باشد. اين خبر است. خبر مهمى هم هست كه امروز قدوم امام زمان را بايد استقبال كرد. اين خبر است. آن هم بايد در همان صفحه اول نوشته شود. نه آن بالا و گوشه يك نوار سبز و قرمز. نخير! بايد اين خبر در آن دو خط اصلى گفته شود. روز عاشورا بايد در آنجا نوشته شود: «يا اهل العالم قتل الحسين». اينها بايد خوبشوند. آنكه با امام زمان رسمى برخورد مىكند عاشق نيست. ما مىگوييم دوستدار امام زمان اگر عاشق باشد تحمل ندارد و بىتاب است.
خدايا ما را به وصال مهدى برسان و ما را عاشق او قرار بده!
سعدى بيت زيبايى دارد:
گرچهدانمكهبهوصلتنرسمبازنگردم تا در اين راه بميرم كه طلبكار تو باشم
1. سوره يوسف (12)، آيه 58. 2. سوره يوسف (12)، آيه59. 3. سوره يوسف (12)، آيه 60. 4. سوره يوسف (12)، آيه 65. 5. قمى،شيخ عباس، مفاتيحالجنان، دعاىعهد. 6. همانجا. 7. سوره يوسف (12)، آيه69. 8. سوره فرقان (25)، آيه7. 9. سوره يوسف (12)، آيه 70. 10. قمى، شيخ عباس، همان، دعاى ندبه. 11. همانجا. 12. همانجا. 13. سوره طه (20) آيه 41. 14. قمى، شيخ عباس، همان. 15. سوره هود (11)، آيه46. 16. قمى، شيخ عباس، همان. 17. سوره مريم (19)، آيه 28. 18. سوره نساء (4)، آيه 125