حجتالاسلام والمسلمين ميرباقرى در قسمت اول اين گفتوگو پس از اشاره به مفهوم فلسفه تاريخ و تفاوتهاى فلسفه تاريخ شيعه با فلسفه تاريخ ساير اديان و مكاتب، به بررسى و مقايسه تصوير انسان و جهان آينده در معارف شيعى و آموزههاى ديگر مكاتب پرداختند و در ادامه نيز مهمترين ويژگيها و شاخصههاى عصر ظهور امام مهدى(ع) را بيان كردند. به نظر ايشان اصلىترين خصيصه عصر ظهور امام مهدى(ع)، ظهور ولايت ولىاللّه در جهان است و همه آثار و بركاتى كه در اين عصر در جهان حاصل مىشود به تبع همين ظهور ولايت است.
ادامه اين گفتوگو را با هم مىخوانيم:
با توجه به فرمايشات حضرت عالى آيا مىتوانيم بگوييم جامعه آرمانىاى كه اسلام ترسيم مىكند جامعهاى است بر محور انسان كامل؛ يعنى در واقع جامعهاى است كه اساس آن بر كمال و تحول انسان است؟ روايات متعددى كه در زمينه عصر ظهور وارد شدهاند، غالبا اشاره به تحول و تكامل انسان در آن عصر دارند؛ مانند روايت امام باقر(ع) كه مىفرمايد: «إذا قام قائمنا وضعاللّه يده على رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم1» يا روايات ديگرى كه در آنها از زنده شدن انسان و جهان پس از ظهور سخن گفته شده و عصر ظهور را عصر زنده شدن و حيات دوباره يافتن انسان و جهان معرفى كردهاند؛ مانند روايتى كه آن هم از امام باقر(ع) نقل شده و در آن آمده است: «يحييها(الأرض) اللّه عزّوجلّ بالقائم بعد موتها»2 و به همين دليل هم در دعاى عهد از خداوند مىخواهيم كه بندگانش را با ظهور امام مهدى(ع) زنده سازد (و أحى به عبادك). بنابراين آيا مىتوانيم بگوييم مهمترين تحولى كه در عصر ظهور رخ مىدهد زنده شدن انسان و دستيافتن او به حيات واقعى و حيات طيبه است و مابقى تحولاتى كه در جهان، در عالم ماده و در ظواهر زندگى انسانها رخ مىدهد، همه به تبع همين تحولى است كه ابتدائا در انسان رخ داده است؟ به بيان ديگر آيا مىتوانيم اينگونه تعبير كنيم كه پديده ظهور در اصل براى اين واقع مىشود كه انسان كامل و انسان دست يافته به حيات طيبه بهوجود آيد و محقق شود و وقتى اين انسان كامل با همه ويژگيهايى كه دارد بهوجود آمد، همه جهان همراه او مىشود و زمين همه نعمتهاى خود را در اختيار او قرار مىدهد؟
بله. من تقريبا با فرمايشات شما موافقم منتها همين مطلب را مقدارى باز مىكنم. در واقع اصلىترين كارى كه ولى خدا مىكند، تصرف در ارواح انسانى است. او انسانهايى را كه براى پذيرش ولايت قابليت پيدا كردهاند يا به تعبير ديگر بستر پذيرش در آنها ايجاد شده است، موضوع تصرف قرار مىدهد، ارواح ديگرى در آنها مىدمد و آنها را به منزلت ديگرى از حيات مىرساند. وقتى منزلت حيات انسان متفاوت شد، منزلت نيازهايش، ارادههايش و انگيزههايش همه كاملاً متفاوت مىشود و همه آنها از نوع حيات طيبهاى مىگردند كه همهاش نورانيت است و معارف ولى خدا در آن جارى است. اين مطلب را مىتوان از روايات فراوانى به دست آورد. رواياتى كه «ماءمعين» ذكر شده در سوره ملك3 و «ماء غدقا»ى بيان شده در سوره مباركه جن4 را به ولىاللّه و معارف آنها تفسير مىكنند. در عصر ظهور معارف ربانى و ملكوتى ولى خدا در قلوب جارى مىشود و اين معرفتها مراتب جديدى از روح حيات و نورانيت را ايجاد مىكند. بنابراين در اين عصر حركتها در عالم نور است، در عالم معارف است، سنخ ديگرى از حركت و مطلوبيت است، همينطور كه فرموديد، به علاوه خود تصرف ولى خدا در عالم، حيات ديگرى را در همه موجودات مىدمد. حتى در بعضى از نقلها دارد كه حيوانات هم رفتارشان متفاوت مىشود؛ يعنى قابليت پيدا مىشود و آنها هم رشد مىكنند.
يك هماهنگى در رشد واقع مىشود. اساس ولايت ولىاللّه هم همين است كه انسان را به مرزى برساند كه بتواند نعمتهاى خدا را درك و دريافت كند. نعمتهاى خدا خيلى فراوانتر از آن چيزى است كه ما در عالم حس مىبينيم. حتى در همين دنيا، درك و دريافت اين نعمتها منوط به كمال انسان است. انسانى كه به درجات قرب مىرسد، انسانى كه درجاتى از حيات طيبه در او دميده مىشود، ظرفيت درك و دريافت ولايت ولىاللّه، ظرفيت درك و دريافت امر و رحمت خدا را پيدا مىكند. اين اصلىترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مىافتد. انسانها، انسانهاى ربانى مىشوند، انسانهايى مىشوند كه شعاع ولى خدا هستند، نور ولايت در آنها دميده شده است. ماءمعين و آب گواراى ولايت ولىاللّه و ولايت نورانى آن حضرت بر قلوبشان جارى شده است. طبيعى است كه التذاذ، ابتهاج، نشاط، حركت و راحتى چنين انسانهايى مفهوم ديگرى دارد. آنچه در اينجا قابل تأمل است اين است كه در اين عصر نه فقط افراد و آحاد جامعه تهذيب مىشوند، بلكه روابط اجتماعى و ارتباطاتهاى آنها هم تهذيب مىشود. يعنى اخلاق اجتماعىشان هم ملكوتى مىشود. همه مناسبات بر محور تقوا و در بستر رشد و تقرب قرار مىگيرد. گاهى مناسبات اجتماعى اخلاق رذيله را رشد مىدهد.
مديريت مادى حتى در يك كارخانه، گاهى به نحوى است كه ايجاد حرص، حسد و استكبار مىكند. روابط سازمانى ناسالم در افراد وابسته به طبقه بالا، روحيه استكبار و در افراد وابسته به طبقه پائين، دنائت و حسد ايجاد مىكند. ولى روابط در يك دستگاه مديريتى حق اينجور نيست. ايجاد حب و تقوا مىكند، همه رابطهها، بر مدار تقوى قرار مىگيرد، نه بر مدار شهوات. در جامعه ولى خدا همه ارتباطات اينگونه مىشود. «حبفىاللّه» و «بغضفىاللّه» در همه مناسبات اجتماعى جارى مىشود. يعنى همه ارتباطات بر بستر محبت به خدا شكل مىگيرد و همه رابطههاى محبتآميز، بر محور حب به خدا و حب به ولى خدا قرار مىگيرد. همه روابط اجتماعى بستر قرب مىشود و هيچ چيز در آنجا بستر پرستش دنيا نيست. اگر ما يك چنين نگاهى داشته باشيم طبيعتا تحت ولايت ولى خدا يك هماهنگى كامل بين عالم انسانى و عالم بيرون انسان اتفاق مىافتد و همه نورانى و هماهنگ مىشوند. در يك چنين وضعيتى ديگر تعبير نعمتهاى مادى غلط است، تنعمات متنوعى در اختيار بشر قرار مىگيرد كه همهاش معنوى است، همهاش الهى است، هيچكدام دعوت به خود، ابتهاج به خود، ابتهاج به استكبار، ابتهاج به نفس نيست، همهاش ابتهاج به رحمت خداى متعال است.
متأسفانه ما به خاطر جريان ولايت باطل، در شرايطى قرار گرفتهايم كه بشريت ظرفيت درك و دريافت نعمت و رحمت خدا را از دست داده و ظلمانى شده است. اگر آن ظرفيت پيدا شود بشر دائما در ابتهاجاتى واقع مىشود كه حتى يك لحظهاش با كل دستگاه باطل قابل مقايسه نيست. آن ابتهاجاتى كه گاهى براى اولياء خدا در حالات باطنىشان رخ مىدهد در همه جلوههاى اجتماعى ظهور مىكند. حال من نمىدانم از انسانى كه به اين مرحله رسيده به «انسان كامل» تعبير كنيم يا به «انسان عبد»؛ يعنى انسانى كه متولى به ولايت ولىاللّه است كه تعبير صحيح از آن «شيعه» است. من تعبير به شيعه را جايگزين انسان كامل مىكنم؛ چون تعبير به انسان كامل تعبير عرفاست كه در جاى خودش محترم است ولى مجموعه تعاريف و خصلتهايى كه براى انسان كامل ذكر مىكنند، اگر نظامشان را بينيم غير از نظامى است كه در ادبيات و معارف قرآنى و معارف نورانى اهل بيت براى شيعه و مؤمن بيان شده است. «شيعه» بهترين تعبير است، انسانى كه شعاع ولى خودش است. چنانكه در روايات آمده است: «إنّ روح المؤمن أشدّ اتصالاً بروح اللّه من شعاع الشمس بالشمس»5، در روايات فطرت شيعه هم داريم كه شيعيان از اضافه بدن ما اهل بيت خلق شدهاند و سرشتشان با ما يكى است.6 لذا شيعه اتصال به ولى خودش دارد و در حركتش هم شعاع اوست. بر گرد او مىچرخد و براساس اراده او و هماهنگ با او حركت مىكند. عصر ظهور عصر جلوه تشيع است. اول انسانها در درجه تشيع استكمال پيدا مىكنند و بعد از آنكه شعاع سرچشمه حيات و نور شدند، حيات و نور در آنها دميده مىشود و غرق در جذبههاى آن نور سرور و نور حيات مىگردند.
به نظر مىرسد يكى از نكاتى كه توجه به آن در تحليل درست پديده ظهور و حركت امام عصر(ع) نقش بسيار مهمى دارد، تأكيد فراوانى است كه در روايات بر مسئله عدالتگسترى آن حضرت شده است. يعنى گسترش قسط و عدالت محور اصلى همه رواياتى است كه در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال اين پرسش مطرح است كه گسترش عدالت چه ارتباطى با تحول و تكامل انسان دارد و در اين زمينه چه نقشى بازى مىكند؟
در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نكته اشاره مىكنم و بعد جمعبندى مىكنم. نكته اول اين است كه عدالت، صفت فعل خداى متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حكيم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست مىدارند. لذا يك فطرت عمومى است.
نكته دوم اينكه، انسان در بستر پرورش فردى و اجتماعى كه قرار مىگيرد كمكم ممكن است تلقىاش از عدالت تغيير كند؛ يعنى اگر تحت ولايت ابليس قرار گرفت، ابليس معنى عدالت را هم در نگاه او ممكن است عوض كند، به گونهاى كه مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببيند. همچنان كه حبّ به معروف در انسان قرار داده شده است و ممكن است انسان بهجايى برسد كه منكر را معروف ببيند و معروف را منكر. همان اتفاقى كه براساس روايات در آخرالزمان واقع مىشود؛ يعنى بشر به نقطهاى مىرسد كه زيبايىشناسىاش عوض مىشود. ابليس به دنبال اين است كه زيبايىشناسى انسان و جهت اراده او را به سمت دنيا و پرستش نفس تغيير دهد. اگر چنين اتفاقى افتاد ديگر تلقى انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعى يك تلقى واحدى نخواهد بود. عدهاى مناسباتى را عادلانه و عدهاى ديگر همان مناسبات را جائرانه مىدانند.
نكته سوم اينكه براساس همين گرايش فطرىاى كه در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، تا آنجا كه اين موضوع جزء مطلوبهاى اساسى انسان قرار گرفته است يكى از اصلىترين جلوههايى كه ما بايد براى جذب افراد به عصر ظهور بر روى آن تأكيد كنيم همين موضوع عدالت است. بنابراين از نظر مقام اثبات و در مقام تبليغ، دعوت به عدالت يكى از بهترين دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعا تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمىشود.
نكته چهارم اين كه به گمان من عدلى كه در فطرت انسانها قرار داده شده است چيزى جز تناسبات ولايت الهيه نيست. ما منكر حسن و قبح ذاتى نيستيم ـ مثل اشاعره ـ اما اينكه ذاتى در مقابل ولايت خداوند متعال، و تناسبات او فرض كنيم و بگوييم حسن و قبح آنجاست و اين حسن و قبح قانونى اساسى است كه خدا هم به آن ملزم است، اينگونه نيست. حسن و قبح به تبع ولايت خدا تعريف مىشود؛ يعنى تناسبات ولايت خداوند است. يعنى جريان ولايت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتى جارى نمىشود.
ولايتى كه از سوى خداوند بر مؤمنين واقع مىشود كه شايد همان ربوبيت خاص باشد كه فقط مؤمنان را دربر مىگيرد (اللّه ولىّ الذين امنوا)،7 در ادامه مىشود ولايت ولىاللّه الأعظم(ع)، ولايت نبىاكرم(ص) و ائمه معصومين(ع). تناسبات اين ولايت مىشود عدل كه شريعت هم تناسبات اين ولايت را در ابعاد مختلف حيات بيان مىكند. بنابراين تحقق ولايت چيزى جز تحقق همه جانبه ولايت ولىاللّه در همه شؤون حيات نيست. اگر در جامعهاى تولّى به ولايتاللّه به كمال رسيد و زمينه جريان ولايت ولى خدا در همه زواياى آن محقق شد، عدل محقق مىشود. جور از آنجايى محقق مىشود كه بشر از ولايت خدا خارج مىشود. همچنانكه شرّ از آنجايى آغاز مىشود كه مخلوقات از عبوديت خارج مىشوند. آنگاه كه بنده از ولايت خدا خارج مىشود، مناسبات جائرانه آغاز مىشود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه انسان با بيرون خودش، اعم از طبيعت، حيوانات و انسانهاى ديگر. اساس ظلم خروج از ولايت است.
اگر انسانها تحت ولايت ولى خدا باشند هرگز ظلم نمىكنند؛ چرا كه ولى خدا تحت ولايت خداى متعال است، لذا نقطه مشيت خداست، مقام عصمت يعنى همين. يعنى با تمام قدرتى كه دارند هيچ يك از قدرتهاى نامتناهى آنها در هيچ مرحله از مراحل عزم و ارادهشان از مشيت حق تخلف نمىكند. اگر همه ما غرق در ولايتاللّه شديم و تسليم حق گشتيم به ميزانى كه اخلاص در ما محقق مىشود و نور ولايت الهى در همه ابعاد حيات ما جارى مىگردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بيرونى ما محقق مىشود. بنابراين وقتى در يك جامعه ارتباطات انسانى؛ يعنى جريان ارادهها بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه مىشود. پس عدل وقتى محقق مىشود كه ما همه تسليم ولايت خداوند شويم و ارادههايمان، به تعبيرى مجارى فرمان و مشيت حق شوند. به ميزانى كه ما اراده خودمان را مجراى فرمان، اراده و مشيت الهى قرار مىدهيم، مجراى عدل مىشويم و عدل هم در تناسبات درونى ما؛ يعنى در اوصافدر رفتار و در اعتقاداتمان، جارى مىشود و هم در تناسبات بيرونى ما؛ يعنى در رابطه ما با ديگران، با طبيعت با عالم ماده و... .
پس حقيقت عدل، چيزى جز جريان ولايت خدا در همه شؤون حيات نيست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، يعنى عصر عبوديت است. بنابراين آنچه از عدل در عصر ظهور فهميده مىشود اين مفهوم مادى عدل كه گفته مىشود نيست. حتى در جلوه اقتصادىاش هم عدل مادى نيست. تناسبات عادلانه اقتصادى، تناسباتى است كه همه تنعمات بشر در عرصه حيات اقتصادىاش، تنعمات بر محور ولايت ولىاللّه است. همه وجودش جذب در ولايت او و تسليم اوست.
در عصر ظهور آن عدلى كه محقق مىشود همان عدل فطرى است، نه عدالتخواهى كه در انسان تحريف شده و شيطان توانسته است با تغيير زيبايىشناسى انسانها معادلات جائرانه را جاى معادلات عادلانه بگذارد. همان كارى كه به يك شكل ديگرى در دستگاه مادى اتفاق افتاده است كه جزء پروتكلهاى يهودى هم هست كه بشريت را با قانون تسليم كنيد و بعد قانون را خودتان بنويسيد. اگر قوانين نظام سرمايهدارى را كه در متنش ستم و ظلم و جور افتاده است، بهجاى قوانين عدل بگذاريد، پيداست هر چه بهنام عدل محقق بشود ظلم است. ديدهايد بعضى از ترازوها كه بازوى گشتاورش به سمت يك طرف است؛ اگر شما صد كيلو به يك طرف انرژى وارد كنيد، يك كيلوى آن طرف غلبه مىكند. اين ترازو، ترازوى عدل نيست. اگر ترازوى ما جائرانه شد، اگر شاغول ما، شاغول غلطى شد، پيداست با اين ترازو و با اين شاغول عدل محقق نمىشود. ابليس درون انسانها و مناسبات اجتماعى را متحول مىكند و ترازوى باطنى انسان را واژگونه مىكند. و لذا انسان در تشخيص و سنجش خوبيها و بديها اشتباه مىكند و خوب و بد كردنش اصلاً جائرانه مىشود. پس شرّ آخرالزمان شرّى است كه منشأ آن واژگونى ترازوى انسان و ترازوهاى اجتماعى است. حضرت مهدى(ع) هم كه براى تحقق عدل مىآيند ابتدا، ترازوها را اصلاح مىكنند، تا مفهوم درست عدل مشخص شود. نه اينكه با همان ترازوى جائرانه وزن كنند و عدل را محقق سازند. تا ترازوى باطنى انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمىشوند. تغيير شاخصها در بيرون براى تحقق عدل كافى نيست.
يعنى به بيان حضرت عالى مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعى، تحقق عدالت در خود انسان است.
در خود انسان و در بافت فكرى انسان. امام مهدى(ع) اين بافت را اصلاح مىكند و درك انسان از حق و باطل، از عدل از خوبى و زشتى، و بهطور كلى نظام سنجش او اصلاح مىشود. چون انسان در طول زندگىاش دائما در حال وزن كردن است كه اين بهتر است يا آن و لذا اگر ترازوى او ترازوى جائرانه بود همه حركتهاى او جائرانه مىشود و آنجا كه مىگويد خوب است بد است و آنجا كه مىگويد بد است خوب است.
اتفاقا جور هم همين است. جور همان ظلمى است كه لباس عدل مىپوشد؛ يعنى وقتى است كه ترازوى انسان عوض مىشود. حضرت مىآيند ترازوها را اصلاح مىكنند. هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع. يعنى اول عدل جاى خودش را پيدا مىكند. پايگاه عدل را درست مىكنند. آنوقت مناسبات در درون عادلانه مىشوند. در واقع شرّ آخرالزمان كه بدترين شرّ است شرّى است كه در آن معروف، منكر و ظلم، عدل شده است و اين وقتى است كه ترازوها تغيير كرده است؛ زيبايىشناسيها عوض شده است و ارادهها در آخرين حد از انحراف و انحطاط قرار گرفتهاند. يعنى تاريكى مطلق حاكم شده است. در تاريكى مطلق، خزف جاى طلا را مىگيرد. معيارها عوض مىشوند. انسان وقتى در تاريكى مطلق وزن مىكند براى او شمش طلا و خشت تفاوتى ندارد. يعنى اصلاً ترازوهاى بشر در تاريكى عوض مىشود. ظلمات سارى سقيفه و جريان انحراف ولايت، ترازوهاى بشر را خراب كرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح مىكنند. بعد عدل بيرونى نمودار مىشود. ابتدا كه مىگوييم منظور ابتداى زمانى نيست، بلكه منظور اين است كه اصلاح بينشها بر محور ولايت اصلىترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مىافتد. حضرت ترازوها، ميزانها و شاغولها را اصلاح مىكند. به تعبيرى اصلاً ميزان عدل خود ولى خداست و لذاست كه خطاب به اميرالمؤمنين(ع) عرض مىكنيم كه «السلام على ميزان الأعمال»8. ما در عرض ولى خدا ترازوى ديگرى نداريم كه حضرت را با آن ترازو، ترازو كنيم. خودش ترازوى همه چيز است.
نكته ديگرى كه در زمينه واقعه مبارك ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(ع) در تحولات عصر ظهور است. مىدانيم كه ظهور بالاترين مرحله كمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسى اين است كه ميان اين تحول ـ كه نقطه كمال انسان و جهان است ـ و شخصيت آقا امام عصر(ع) چه نسبتى وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت اين تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان بايد منتظر بماند تا ايشان بيايند؟
فكر مىكنم بسيار سؤال خوبى است. چون بعضى انديشههاى فلسفه تاريخى حضور انسان در تحولات تاريخى و اينكه خداوند متعال به انسان نقش داده را درست معنى نكرده و خيال كردهاند معنى حضور انسان اين است كه انسان محور تكامل تاريخ است. يعنى همين انسانهاى متعارف، نه ولىاللّه. اين تلقى، تلقى غلطى است. در واقع به تبع عبادت ولى خدا و سجود او در مقابل خداوند است كه همه عبوديتها و همه نعمتها محقق مىشود. بنابراين محور تحقق بندگى در عصر ظهور، بندگى ولىاللّهالاعظم است كه قرنهاست در غيبت و ابتلاء به سر مىبرند. آن حضرت «عروةالوثقى» هستند. در روايات ما «عروةالوثقى» در اين آيه كه مىفرمايد: «و من يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى»9 به شخص شخيص نبىاكرم(ص) و اهل بيت(ص) ايشان تفسير مىشود. يعنى محكمى همه عالم در بندگى خدا، به وجود آنهاست و استحكام عبوديت بندگان به آنها برمىگردد. بنابراين حقيقت عصر ظهور مرتبهاى از عبادت حضرت حجت(ع) است كه اثرش تحقق جامعه توحيدى؛ يعنى جامعهاى بر محور بندگى خدا مىشود.
از منظر ديگر كه نگاه كنيم در درگيرى ابليس و ائمه جور با نبىاكرم(ص) و اهل بيت(ع)، عبادت نبىاكرم(ص) و اهل بيت(ع) بر شيطنت آنها غلبه مىكند. اگر آن عبادتهاى عظيم نبود كه ظلمات آنها همه ما را فرا مىگرفت. فلذا در اين آيه كه مىفرمايد: «أوكظلمات فى بحر لجّى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل اللّه له نورا فماله من نور»10؛ ظلمات را به ائمه جور تفسير مىكنند، تا برسد به بنىاميه كه «ظلمات بعضهم فوق بعض». مىفرمايد ظلمت اولياء باطل آنقدر زياد است كه «إذا أخرج المؤمن يده فى ظلمة فتنهم لم يكد يراها»؛11 مؤمن در اين دوران چنان غرق در ظلمت مىشود كه نزديكترين قواى خودش را به خودش نمىبيند، خودش را فراموش مىكند، اما اين ظلمت برداشته نمىشود مگر با نور امامى از اولاد فاطمه(س). چنانكه در تفسير اين قسمت از آيه كه مىفرمايد: «و من لم يجعل اللّه له نورا فماله من نور»، مىفرمايند: «و من لم يجعل اللّه له اماما من ولد فاطمة»12. كسى كه از اين نور برخوردار نشود نه فقط در دنيا غرق در ظلمت است «فماله من نور فى يوم القيامه»؛ يعنى آن ظلمت اگر با نور امام برداشته نشود در قيامت هم آدم را غرق در خودش مىكند.
بنابراين آن نوراست كه مىتواند جريان ظلمت را بردارد. آن هدايتى كه ضلال را نابود مىكند نور و هدايت حضرت مهدى(ع) است. آن حيات كه موت و مردگى را مىبرد؛ يعنى حيات طيبه حيات حضرت است. بنابراين در اين معارف همه حقايق در حضرت است، حضرت مأذون به تجلى آن ولايت و رحمتهاى الهى مىشوند، بعد رحمتها ظهور پيدا مىكنند. اين نگاه ماست به عصر ظهور يعنى ديگران شعاع وجود آن حضرت هستند، در عرض او نيستند، ما بايد نگاهمان را اصلاح كنيم. خودمان را همسنگ با ولى خدا ندانيم. البته اين معارفى است كه همه قلوب تحملش را نمىكنند، حتى گاهى شيعيان عادى هم اين ظرفيت از تحمل را ندارند. اشكالى هم ندارد، نبايد به آنها همه معارف را گفت. چون تحمل نمىكنند و شكسته مىشوند. در روايت هم آمده است كه درجات مؤمنين را مراعات كنيد. حرفى كه براى درجات بالاتر است را به پائينتر نگوييد، تحميل بر او نكنيد كه او مىشكند و مسؤوليت به عهده شما مىآيد. ولى حقيقت اين است كه محور همه تحولات عصر ظهور ولى خداست، محورش ولايت الهى است كه در آنها تجلى مىكند. تجلى ولايت آنهاست كه بقيه را مىگيرد. بقيه شعاع وجود آنها هستند. پس معناى ظهور چيزى جز ظهور ولايت نيست.
وقتى ولايت ولىاللّه در جلوههاى مختلف خودش ظهور مىكند، حيات، نور، رحمت، علم، حكمت و عدل مىآيد. همه اينها آثار ولىاللّه است. اين موضوع را به صورت ديگرى همه قبول دارند و هيچ موحدى آن را انكار نمىكند. آيا اگر بگوييم همه آنچه در عصر ظهور محقق مىشود نازله رحمت خداست، هيچ موحدى آن را انكار مىكند؟! انسانها را كه شريك خدا قرار نمىدهند. ما شريك ولى خدا هم نيستيم. ارادههاى ما در طول ولايت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولايت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلاح نزند ظلمت ائمه جور و ابليس احدى را رها نمىكند. فتن جبهه باطل آنقدر ظلمانى است كه مؤمن خودش را فراموش مىكند. نورى كه انسان را از اين عالم تا همه عوالم از آن ظلمت نجات مىدهد نور ولى خداست. بنابراين عصر ظهور، عصر تجلى ولى خدا در همه عرصههاى حيات اجتماعى است.
آيا مىتوان گفت كه حضرت مهدى(ع) در جريان ظهور فقط نقش رهبر را برعهده دارند و تنها وجود مادى ايشان است كه اين حركت را ايجاد مىكند؟
ولايت باطنى ايشان اصل اساسى ظهور است. اين مطلب را من در پاسخ يكى از سؤالها هم عرض كردم. درگيرىاى كه در عالم هست در واقع درگيرى در باطن بين ابليس و ائمه جور از يك سو و حضرت مهدى(ع) از سوى ديگر است و آن حضرت از اعلاترين مراتب واسطه فيض حقند. چنانكه در مورد ايشان مىگوييم: «أين السبب المتصل بين الأرض والسماء»13 يا «بيمنه رزق الورى».14 به سجود ايشان است كه خدا صلوات بر ايشان مىفرستد و طفيل اين صلوات همه روى زمين مىمانند. شايد اصلاً نكته اينكه مىگويند قبل از دعا صلوات بفرستيد همين است. هيچ رحمتى بر شما نازل نمىشود مگر اينكه صلوات بر آن حضرت نازل بشود.
ايشان كه يك فرد نيست. ايشان وارث همه انبيا و اوصيا است. در زيارت آن حضرت مىخوانيم: «السلام على وارث الأنبياء و خاتم الأوصياء، ... المنتهى إليه مواريث الأنبياء و لديه موجود آثار الأصفياء»،15 همه رحمت و كمالى كه خدا بر خواصش نازل كرد در حال حاضر در دست ايشان است. مىفرمايند وقتى حضرت ظهور مىكنند به كعبه تكيه مىدهند، همه انبياى اولوالعزم(ع) تا نبى اكرم(ص) و همه ائمه هداة معصومين(ع) را نام مىبرند و مىگويند هر كه مىخواهد اينها را ببيند، بيايد من را ببيند. آن حضرت يك چنين انسانى است.
پس در واقع كمالات وجودى آن حضرت است كه همه تغييرات را بهوجود مىآورد.
نازله كمالات وجودى ايشان است. در واقع اتفاقى كه در عصر ظهور مىافتد، اين است كه ولايت اذن به ظهور پيدا مىكند. نازله ظهور او همين بركات عصر ظهور است. مگر غير از اين است كه بندگان خدا مىخواهند به مقام عبوديت برسند و در مرتبه عبوديت رحمت را درك و دريافت كنند نه در مرتبه شيطنت كه به تعبيرى فقط ظرفيت درك و دريافت رحمت عامه خدا را دارند، رحمت رحيميه خدا را نمىتوانند درك و دريافت كنند. مگر غير از اين است كه عصر ظهور عصر درك و دريافت رحمت رحيميه است. آن هم در جلوات مختلفش. واسطه اين رحمتها نسبت به همه عوالم ولىّ خداست. اگر ما بگوييم خود خداوند متعال است هيچ كس اشكال نمىكند، اگر بگوييم جبرئيل و ملائكه هستند كسى اشكال نمىكند، اگر گفتيم امير ملائكه، و امير ملكوت يعنى ولىّاللّه الاعظم است كه اينكار را انجام مىدهد براى بعضيها قابل تحمل نيست او محور ملكوت است. بنابراين تجلى ولايت او تجلى ولايت خداوند است. حال به تعبيرى كه قابل قبول باشد مگر همه نمىپذيرند كه اينها نازله رحمت خداست، مجراى رحمت آنها هستند. مأذون به تجلى دادن آن رحمت هستند و بالاتر عرض كنم، مگر در بهشت كه همه مستغرق در رحمت رحيميه خدا هستند، چيزى جز استغراق در ولايت ولىّاللّه است. اگر درجات بهشت و آن عيش ابدى استغراق در درجات ولايت آنهاست كه همان ولايةاللّه است، دار دنيا و عصر ظهور كه ديگر نازله بهشت است.
يعنى در واقع همان تعبير «و أشرقت الأرض بنور ربّها» محقق مىشود.
بله. اصلاً خصيصه ظهور اين است كه جهان حيات مجدد پيدا مىكند چنانكه در تفسير اين آيه قرآن كه مىفرمايد: «إعلموا أنّ اللّه يحيى الأرض بعد موتها»16 روايات مىفرمايند با ظهور حضرت مهدى(ع) اهل ارض به حيات مىرسند. يعنى چه به حيات مىرسند؟ حضرت فرمود: «والكافر ميتٌ»17 كفر بساطش جمع مىشود، همه مؤمن مىشوند. وقتى مؤمن شدند و به حيات رسيدند، انسان زنده است كه مىتواند درك و دريافت رحمت كند، مىتواند كلام حق را بشنود، متعظ بشود، راه بيفتد و درك از نعمتها پيدا كند والاّ پيامبراكرم(ص) همه از درجات رحمت خدا و از درجات بهشت مىگفتند اما مشركان چون مردگان از شنيدن عاجز بودند. چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «فإنّك لاتسمع الموتى»،18 و يا «و ما أنت بمسمع من فىالقبور»،19 كسى كه گور خودش را با خودش حمل مىكند كه نمىتواند معنى بهشت و درجات بهشت را بفهمد. او بيش از مقبره خودش جايى را نمىبيند. اما اين حجاب وقتى كه با نور ولىاللّه برداشته شد، در قلوب درجات رحمت و نعمت و كمالات درك و درك و دريافت مىشود، اصلاً آنوقت انگيزه پيدا مىشود، اين است كه همه چيز به ولى خدا برمىگردد چون آنها خليفه مطلق خدا هستند و طريق وصول رحمت خداوند متعال حتى بر انبياى اولوالعزم ولايت آنهاست. لذا ميثاق ولايت آنها براساس روايات متعددى از انبياى اولوالعزم هم گرفته شده است و اصلاً درجات انبياى اولوالعزم به خاطر اين است كه در ميثاق ولايت صاحب عزم بودند. ميثاق دادهاند، پاى آن ايستادهاند، در دنيا هم عمل كردهاند و امّت خودشان را زير پرچم اميرالمؤمنين(ع) حاضر كردهاند. و لذا آنها را زير پرچم امام زمان(ع) حاضر مىكنند. اصل همه حقايق از آن طرف نازل مىشود ما گاهى استكبارمان ولو استكبار خفى، اجازه نمىدهد كه اين منزلتها را درك كنيم و مىخواهيم خودمان را كنار دست وجود مقدس امام زمان(ع) بنشانيم.
اين استكبار نفس است، آنها هم تحمل مىكنند، چيزى هم به ما نمىگويند. برادران جناب يوسف گفتند: «و نحن عصبة إنّ أبانا لفى ضلال مبين»،20 جناب يوسف هم با آنها درگير نشد، بلاى آنها را كشيد البته تدريجا هدايتشان كرد. حتى روزى كه آمدند و از او گندم خواستند به آنها رحم كرد و گندم را در اختيارشان گذاشت و از اينكه روزى او را در چاه انداخته بودند چيزى نگفت. خودش را هم به زودى معرفى نكرد چون هنوز هم نمىتوانستند يوسف را بشناسند درك كنند. اما وقتى به نقطه اضطرار رسيدند كه ديگر مىتوانستند يوسف را بشناسند و درك كنند، حضرت خودش را معرفى كرد اينجا بود كه آنها گفتند: «تاللّه لقد اثرك اللّه علينا و إن كنّا لخاطئين»؛21 ما اشتباه مىكرديم، تو كجا! ما كجا! ما به خطا تو را بالاتر از خودمان مىديديم و تو را در چاه انداختيم، تو كه از ما بالاتر بودى از ته چاه به ما نفرين نكردى، باز هم كه به رياست رسيدى جز رحمت چيزى از تو به من نرسيد. خودشان فهميدند. اين دو تا كه قابل مقايسه نيستند. اينها كى فهميدند؟ وقتى كه هم مشكل براى ولى خدا درست كردند و هم خودشان محروم شدند، مدتهاى طولانى، بيشتر عمرشان را بدون يوسف از دست دادند، در كنار يوسف چقدر مىتوانستند به خدا نزديك شوند. ولى آخر كار مضطر شدند و با اين اضطرار خدا آنها را به در خانه يوسف آورد.
ما هم گاهى اينجورى هستيم، گاهى خودمان را همسنگ ولى خدا مىنشانيم، گاهى در باطن خودمان، گمان مىكنيم از ولى خدا هم برتريم. اين چه مقايسهاى است؟! فىالمثل ما حتى سلولهاى عالم هم نيستيم ولى آن حضرت روح كل هستى است. شما اگر مثلاً به سلولى كه در يكى از اعضاى بدنتان زندگى مىكند بگوئيد تو و ميلياردها امثال تو يك پيكره از يك جسمى را تشكيل مىدهيد كه كل اين جسم را خدا براى روح خلق كرده است، براى آن سلول قابل تحمل و تصور نيست ولى واقعيتى است ديگر. از بالا كه نگاه مىكنيم مىبينيم، ميلياردها سلولى كه تلاش مىكنند، زاد و ولد مىكنند، مىجنگند، لشكركشى مىكنند، نظم دارند، قاعده دارند و... همهشان در پيكرهاى هستند كه براى روح ما خلق شدهاند و با رخت بستن اين روح همه آنها متلاشى مىشوند. ولىّ خدا هم همين نقش را دارند «بيمنه رزقالورى و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»؛22 اگر كسى چنين تلقى از ولى خدا داشت، در مىيابد كه عصر ظهور، عصر ظهور ولايت است، همه تنعمات تجلّى ولايت اوست. نه تنعمات دنيا، تنعمات بهشت هم همينطور است. درجات بهشت هم، درجات معرفت به آنهاست. البته اين معارف عميقترش هم در روايات ائمه(ع) هست، براى همه هم نمىشود گفت، نبايد هم گفت.
از اينكه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد سپاسگزارى مىكنيم.
من هم صميمانه تشكر مىكنم و آرزوى توفيق در خدمتگزارى به آستان مقدس حضرت بقيةاللّه را با اخلاص و توان بيشتر براى شما از خداوند متعال درخواست مىكنم. والحمدللّه ربالعالمين
1 .بحارالانوار، ج52، ص328. 2 .همان، ج51، ص54. 3 .سوره ملك(67)، آيه 30. 4 .سوره جن(72)، آيه 16. 5 .بحارالانوار، ج61، ص148. 6 .از جمله در روايتى كه از رسول گرامى اسلام(ص)، نقل شده آن حضرت خطاب به اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «فإنّى خلقت أنا و أنت من طينة واحدة ففضلت منها فضلة فخلقاللّه منها شيعتنا...» بحارالانوار ج27، ص155، ح28. در روايت ديگرى نيز امام صادق(ع) مىفرمايد: «... و خلق شيعتنا من طينتنا...» الكافى، ج1، ص389، ح2. 7 .سوره بقره (2)، آيه 257. 8 .بحارالانوار، ج100، ص287. 9 .سوره بقره(2) آيه 256. 10.سوره نور(24)، آيه 40. 11.الكافى، ج1، ص151. 12.همان. 13.شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، دعاى ندبه. 14.همان، دعاى عديله. 15.مفاتيحالجنان، زيارت حضرت صاحبالامر، نقل از سيدبنطاووس. 16.سوره حديد(57)، آيه 17. 17.بحارالانوار، ج51، ص325. 18.سوره روم(30)، آيه 52. 19.سوره فاطر(35)، آيه 22. 20.سوره يوسف(12)، آيه 8. 21.همان(12)، آيه 91. 22.دعاى عديله.