دكتر خسرو باقري
الزام بايدها و نبايدها در امر «تربيت» و تعارضهايي كه در مسير اين فرايند براي جامعه پيش ميآيد، ذهنها را متوجه نتيجهي حاصل از اين تعارضها كرده و اين سؤال را به ميان ميآورد كه آيا تربيت ديني در بستر اين تعارضها به امري مستحيل تبديل نخواهد شد؟ كمالگرايي در اين بستر به چه سرنوشتي دچار ميشود؟ تساهل و تسامح در كجاي خط تربيتي قرار دارد و بالأخره اين كه معضلات ديني نسل نو جامعه از چه سنخ هستند و پاسخها از چه سنخي و با چه مكانيزمي بايد ارايه شود؟
موارد يادشده از جمله سؤالاتي است كه خبرنگار ما با دكتر «خسرو باقري» استاد و عضو هيأت علمي دانشگاه تهران در ميان گذاشته است كه در پي ميآيد:
اصولاً امر تربيت، مبتني بر يك دسته بايدها و نبايدها و اعمال آنهاست و اين بايدها و نبايدها به معني مرزبندي است، اما دنياي امروز آنگونه كه ما مشاهده ميكنيم، ميل به بيمرزي دارد و شديدا مرزشكني ميكند. حال سؤال اين است كه آيا ميتوانيم نتيجه بگيريم كه در عصر حاضر «تربيت» امري است در حال حذف شدن، چون مرزبندي با مرزشكني و بيمرزي مانعالجمع است؟
پاسخ به اين سؤال بستگي دارد به اين كه ما مفهوم مرز را چگونه تفسير كنيم. اگر مرز را يك مفهوم مكاني و جغرافيايي در نظر بگيريم، بله اين در حال درهم شكستن است؛ همانطور كه امروز اطلاعات، مرزشناس نيست. در نتيجه بهراحتي مرزها را درمينوردد و تسخير ميكند. تربيت هم اگر مرزهايش به صورت مكاني و جغرافيايي تعريف شود، خواهناخواه استحاله پيدا كرده و از بين خواهد رفت، اما بهطور كلي پاسخ به اين سؤال منفي نيست و بستگي دارد به اين كه آيا ما براي مرز تعريف ديگري هم قايل شويم يا نه؟ مرز درواقع يك مفهوم مكانتي هم دارد؛ يعني يك امر مفهومي و منزلتي است ؛ بدين معنا كه انسان در ذهن خود امور را تقسيمبندي ميكند و آنها را در مرزهاي خاصي قرار ميدهد و بدين ترتيب ميتواند خود را از يك حيطه خارج كند (البته نه لزوما به حالت ارتباطي، بلكه به صورت تعلق، قبول و... .) به عنوان مثال، وقتي شما مطلبي را ميخوانيد و ميگوييد كه قبول ندارم، درواقع از آن فاصله گرفتهايد و اين يك مرز است، اما نه يك مرز مكاني، چراكه شما با آن در ارتباط هستيد و ميتوانيد آن را ارزيابي كنيد و بگوييد اين مطلب مورد قبول من نيست، در اين جا شما مرز ايجاد كردهايد. درواقع تربيتي كه مرز را به صورت مكاني يا ذهني يا تحليلي يا منزلتي و يا هر معناي ديگري كه بگوييم تفسير كند، چنين تربيتي استحاله پيدا نميكند، بلكه باقي ميماند. البته به نظر من در امر تربيت، وقتي سخن از مرز ميشود، اين مرز به معناي حصاربندي نيست؛ يعني منظور «تربيت قرنطينهاي» نيست؛ به اين معنا كه در تربيت قرنطينهاي با دور نگاه داشتن افراد از مسايل و مشكلات، امكان مقاومت در آنها از بين ميرود، چراكه اصطكاك و مقاومت تنها با رويارويي رخ ميدهد و رشد ميكند، در حالي كه در تربيت قرنطينهاي يا همان تربيت حصاربندي شده، اين امكان رويارويي و مقاومت از بين ميرود و نقطهي مقابل آن مرزشكني است كه هردو از آفات تربيت محسوب ميشود.
بنابراين بايد مرزشناسي كرد در حالت مرزشناسي امكان ارتباط افراد با عوامل پيرامون خود به طور كلي و اساسي قطع ميشود، اما در عين حال ميكوشد تا ميان آنها تفكيك و تمايز قايل شود. مرزشناسي؛ يعني ايجاد توانايي ارزيابي در افراد و اين مستلزم دادن معيارها و دادن قدرت ارزيابي است و رشد قوهي داوري به متربّي مانع از آن ميشود كه او منفعل باشد و در عين حال مانع از آن ميشود كه او حصارشكن باشد.
آنچه كه در پروسهي تربيت به عنوان كمالگرايي مطرح است، در چارچوب همان مرزهايي است كه اشاره شد، در حالي كه كمال مطلوب دنياي امروز ـ با آن ويژگيها و مختصات جواني (جواني كردن امروز) ـ باز شديدا در گرو مرزشكنيها ميباشد؛ يعني جوان هرچهقدر بيشتر مرزها را بشكند و از مرزها و محدوديتها خارج شود، احساس كمال و آزادي بيشتري ميكند. به اين معنا آيا فكر نميكنيد كه كمالگرايي تغيير مفهوم داده و كمال مطرح در پروسهي تربيت امروزه پاسخ لازم را نميدهد؟
كمالگرايي در مفهومي كه از دست رفته و غيرقابل نيل باشد، بله ميتواند وجود داشته باشد؛ يعني در تربيت ديني كه ذاتا كمالگراست و ميخواهد انسان را به مبدأ قدسي متصل كند، اين كمالگرايي ميتواند (در اين دوران) در يك تعبير و تفسيري كه ما از آن ميكنيم، غيرقابل دسترس باشد، اما باز هم اينجا ميتوان از مفهوم كمال دوگونه تعريف ارايه كرد: در يك زمان، كمال از نظر برنامهريزان و كساني تعريف ميشود كه قصد ارايهي برنامه و طرحي براي مردم را دارند كه اين تعريف ميتواند لزوما با كمال افراد تحت تربيت، ارتباطي نداشته باشد؛ يعني مربيان مراتبي از كمال را در نظر ميگيرند و دوست دارند افراد را به آنجا برسانند، ولي افراد، آن مراتب را براي خودشان كمال نميدانند، در نتيجه نهتنها آنها را نميپذيرند، بلكه ممكن است از آنها بگريزند. بنابراين كمالگرايي اگر به معناي تعريفي باشد كه ما از كمال براي مردم داريم، طبيعي است كه ممكن است كمال مطلوب از نظر آنها چيز ديگري باشد، كه در اين صورت هماهنگي حاصل نميشود. و اين يك مفهوم منقطعي از كمال است؛ يعني ما به عنوان مربي، كمال را يك نقطهي مرتفعي در نظر ميگيريم (كه معمولاً مرتفعترين نقاط استكمال كمال است) و دوست داريم كه مردم را بالفور به آنجا برسانيم، بدون آن كه خود آنها احساس كنند، بدون آن كه بفهمند، بدون آن كه بخواهند، و چنين كمالگرايياي قطعا ممتنع است و اتفاق نخواهد افتاد. اما كمال در مفهوم اصيل خودش، يك امر تدريجي است؛ امري است كه در بعضي از روايات از آن به عنوان نردباني تعبير شده است كه داراي پلههاي زيادي است و اين مراتب از پايينترين سطح شروع ميشود؛ چون اساسا كمال براي انسانها است، نه براي فرشتهها. لذا بايد از خاك شروع شود، از اين رو به پايينترين انساني كه در اين دنيا قابل تصور باشد، براي او هم يك گام بعدي وجود دارد و به همين ترتيب تا برسد به الي غيرالنهايه.
اگر كمال را اينگونه تصور كنيم، در اينجا آن پلهي مابعد هم برايش قابل رؤيت است؛ يعني نبايد آنقدر بالا باشد كه در قوهي تخيّلش نگنجد، بلكه در دسترس او و برانگيزانندهي او باشد. اگر براي شما از چيزي صحبت شود كه در تصور شما نميگنجد، آنوقت ديگر براي شما قدرت انگيزشي ندارد، اما وقتي در دو قدمي شما باشد و براي شما قابل درك و فهم باشد، اين ميشود كمال تربيتي؛ كمال تربيتي يعني كمالي كه برانگيزاننده است. اما كمال فلسفي ميتواند غيرتربيتي باشد، مثلاً اين كه گفته شود آخر جهان اينجاست و مردم بياييد اينجا، اين ديگر ماهيت تربيتي پيدا نميكند. كمال، زماني تربيتي ميشود كه فرد را برانگيزاند، به فهم او درآيد، او را متقاعد كند و در نتيجه او را به حركت درآورد و چنين چيزي ميتواند با مفهوم اصيل كمالگرايي (كه ميتوان آن را كمالگرايي واقعگرايانه ناميد) هماهنگ باشد.
البته در مقابل كمالگراييِ واقعگرا، كمالگراييِ غيرواقعگرا هم داريم كه اين يعني تكليف كردن آرمانها و ايدهآلهاي دور از دسترس، به فرد و متربي مبتدي كه خود يكي از آسيبهاي تربيت ديني است، و در مقابل آن سهلانگاري است كه منظور از آن سست شدن ضوابط و معيارها در جريان تربيت است، به طوري كه هيچ حساسيتي را ايجاد نكند. و به عقيدهي بنده اين نيز جزو آسيبهاي تربيتي محسوب ميشود و در اين ميان حد ميانه، سهلگيري است كه با سهلانگاري متفاوت است. در سهلگيري ضابطه هست، اما نه ضابطههاي آهنين و بيانعطاف.
چشمپوشي كردن از كمالگرايي و روي آوردن به مدارا و به تعبير جنابعالي «سهلگيري» با آن شاخصهاي نسل جوان و ويژگيهاي خاص امروزي ـ يعني رويكرد تساهل و تسامح در تربيت ـ اگرچه ممكن است از لحاظ كمّي قابل توجه نباشد، اما از لحاظ كيفي ولو كم بهتر خواهد بود. نظر جنابعالي در اين زمينه چيست؟
اگر شما مفهوم اول كمالگرايي را كه با فرد منقطع است، در نظر بگيريد، قاعدتا اهل مدارا هم نخواهد بود، چون شما به نقطهي مرتفعي چشم دوختهايد و ميخواهيد افراد به آنجا بروند لذا وقتي افراد به آن نقطهي مرتفع نميروند خشم شما را برميانگيزانند، در نتيجه مدارايي هم در ميان نخواهد بود. بنابراين كمالگرايي در مفهوم منقطع و يا به عبارتي مفهوم صرفا فلسفياش ميتواند با مدارا هماهنگ نباشد و به لحاظ تربيتي هم برانگيزاننده و مؤثر نيست، اما كمال در مفهوم دوم، يعني كمالي كه درجهبندي شده و مراتب داشته باشد و نسبت به هر انساني يك فرجامِ قابل رؤيت داشته، در دسترس و قابل فهم باشد، هم ممكنتر خواهد بود و هم اين كه ذاتا با مدارا همخواني دارد. وقتي به متربي گفته ميشود گام بعدي اين است و فعلاً از مراتب بالاتر صرفنظر ميشود، اين خود نوعي مدارا و رفق است؛ به عبارتي با صرفنظر كردن از مراتب بالاتر براي او و در حد او، با او مواجه شدهايد و اينجا، خودبهخود نوعي تساهل رخ ميدهد، اما زماني كه حتي افراد نيز در نظر گرفته نشوند و فقط حد كمال مد نظر باشد كه گاهي اوقات حتي «لايدرك» و حتي «لا يوصف» به تعبيري كه در خود قرآن آمده: «و ما قدروا اللهَ حقَّ قدره» مردم حق خدا را درنيافتند، چون خدا خيلي بالاتر است، اگر بخواهيم به آن نقطهي اوج چشم بدوزيم قاعدتا اهل مدارا هم نميشويم. اما كمال نوع دوم، ذاتا با مدارا هماهنگ است، بنابراين ماهيت تربيتي دارد و قدرت راهبريش خيلي بيشتر و بهتر است و آسانگيري، مشخصهي شريعت پيامبر است «بعثت بالحنيفة السهلة السمحة»
آيا شما با نظر برخيها كه معتقدند، مربيان بايد دنياي جوانها را تجربه كنند و به صورت عيني و ملموس وارد دنياي جوان (متربي) شوند، موافقيد؟
قاعدتا همينطور است. مربيان مثل رسولاني هستند كه زبان قومشان را نميدانند. همانطور كه ميبينيم، رسولان نهتنها از ميان قوم خود برانگيخته ميشدند، بلكه به زبان آنان و متناسب با انديشهي آنان سخن ميگفتند. البته منظور از زبان، زبان لفظي نيست، بلكه زبان عقل مردم مراد است. ما در روايات داريم كه «پيامبران به قدر عقل مردم با آنها صحبت ميكردند» حال اگر مربي، زبان متربي را نشناسد، نميتواند امر هدايت را به انجام برساند، چون هدايت مانند گفتوشنود است و بايد در آن ارتباط برقرار باشد؛ يعني در هدايت، نكتهي ظريفي به عنوان پيششرط نهفته است كه همان برقراري پيوند با بافت فكري رايج در ميان مردم است. لذا خداوند هم پيامبراني را به ميان مردم ميفرستاد كه از ميان خود آنها بود. آيا خداوند قادر نبود مَلَكي را به عنوان رسول خود به ميان مردم بفرستد؟ در خود قرآن هم آمده كه اگر ما ميخواستيم ملكي را بفرستيم بايد آن هم به صورت بشر ميآمد؛ يعني بايد از شما باشد، مسايل شما را درك كرده باشد تا بتواند انتقاد كند، چون هدايت مستلزم انتقاد است، اگر انتقاد از وضع موجود فرد نشود، او از وضع موجود خود جدا نخواهد شد، پس بايد انتقاد شود.
از طرف ديگر منتقد نميتواند بيخبر باشد، همانطور كه نميتوان كتاب نخوانده را نقد كرد؛ پس حضور مربي در فضاي زندگي متربي ضروري است و بايد او را از نزديك درك كند تا بتواند نقد كند و با نقد خود تحرك ايجاد كند و با نشان دادن كمالهاي دمِ دستي (كمال نوع دوم) انگيزش و در نهايت حركت ايجاد كند. در غير اينصورت تفاهم برقرار نميشود و گسست ايجاد ميشود. يكي از علتهاي عمدهي گسست ميان مربّي و متربّي، نسل پيشين و نسل بعدي، ناآشنايي با زبان و ذهنيت مخاطب و نسل جديد است.
جنابعالي چه تحليلي از معضلات ديني جوانان داريد؟ و چرا نگاه بعضي از جوانها به مقولهي دين كمرنگ و همراه با بياعتمادي است؟
البته اين مسأله قابل بررسي است؛ يعني اين را مسلم نگوييم كه جوانان جامعهي ما نسبت به دين بياعتنا هستند، يا بياعتمادند، چون تحقيقاتي هم كه بعضا در اين زمينه انجام شده، دو نتيجه حاصل شده است: يك نتيجه حاكي از مطلبي است كه شما به آن اشاره كرديد و يك نتيجه اشاره دارد به اين كه جوانان به مسايل ديني توجه دارند، تحقيقي انجام شده است كه نشان ميدهد، پرسشهاي ديني براي جوانان بسيار مهم است و مهم تلقي كردن يك امر، يعني اعتنا به آن و اعتنا كردن، نشاندهندهي اهميت است. اگر چيزي مهم نباشد به آن اعتنا نميشود و در نتيجه اهميت هم ندارد. بنابراين نميتوان گفت جوانان نسبت به دين بيرغبتند، چون دين مسألهي فطري بشر است و در نتيجه هميشه براي ذات وجود انسان مثل يك آب گوارا است. منتهي اتفاقي كه در جامعه افتاده اين است كه جوانان، دين و ديندار را يكي تصور ميكنند؛ يعني قدرت تفكيك اين دو را ندارند و بعد هم رذايل دينداران را بر دين حمل ميكنند، لذا نسبت به دين بياعتماد ميشوند؛ يعني چنين مكانيزمي اتفاق ميافتد.
به نظر شما راهحل چيست؟
به نظر ميرسد دو راهحل قابل پيشبيني است. اولاً: تكليف دين را از دينداران بايد جدا كرد؛ يعني يكي از كارهايي كه دينداران بايد انجام دهند آن است كه ميان خودشان و دين تفكيك كنند، يعني به گونهاي نباشد كه اينان تصورشان اين باشد كه ما عين دين هستيم و جوانان اينطور برداشت كنند كه آنها (دينداران) تحقق دين محسوب ميشوند، در واقع همهي دينداران با مطلوب ديني فاصله دارند و بايد همواره بر اين فاصله تأكيد كنند، به گونهاي كه اگر جواني از دينداران بيزار يا نسبت به آنها بياعتماد شد، نسبت به دين بياعتماد نشود؛ يعني مطلوبيت دين به جاي خودش باقي باشد و واقعا اشعار و توجه بدهيم كه ضعفهاي ما در عمل آشكار ميشود، تا جوان بداند اشكال از ماست و اين نكتهاي است كه ـ به هر دليلي ـ تعمدا مورد تغافل واقع ميشود. مشكل اين است كه ميخواهيم بگوييم ما عين دين هستيم و اين آسيبزاست.
دوم: آن كه در عرضهي مفاهيم ديني اگر ما بتوانيم زبان جوانان را بهتر بياموزيم، مسايل آنها را بهتر درك كنيم و درواقع دين ترجماني از اينگونه مسايل باشد؛ به عبارت ديگر هر فردي با دين خدا از جايگاه خاصي ارتباط برقرار كند. و اين مثل قلابي است كه به شكار برخورد نميكند، در نتيجه تأثير خودش را هم نميگذارد. اين دو كار ميتواند آن اعتناي ذاتي افراد به دين را زنده نگه دارد، در غير اين صورت منجر به اين ميشود كه بياعتمادي و بياعتنايي به دينداران نسبت به دين نيز بياعتمادي ايجاد كند.
فكر ميكنم در اين مسأله كه نسل جوان ما دربارهي دين سؤالات و مشكلات زيادي دارند، با بنده موافق باشيد، آيا شما تابهحال با سؤالات و مشكلات جوانان برخورد كردهايد؟ معمولاً مشكلات ديني جوانان از چه سنخي است؟
جوان نه فقط سؤالاتي دارد، بلكه سؤالات جديدي هم دارد و سؤالات، پويا هستند؛ يعني اگر در نسلهاي مختلف جامعه تحقيقي انجام شود، خواهيد ديد كه نسلهاي مختلف، مسايل دينيشان بعضا با هم متفاوت است، البته يك دسته سؤالاتِ مشترك همواره وجود داشته است، اما پويايي زندگي آدمي موجب ميشود كه دين هميشه از آن منظرها هم مورد سؤال واقع شود. به عنوان مثال خود ايجاد حكومت ديني، موجد سؤالات جديدي است؛ سؤالاتي كه براي نسل گذشته مطرح نميشد، يا اهميت نمييافت. به لحاظ آن كه نسل گذشته با حكومت ديني روبرو نبوده است. به عنوان مثال اگر در يك عصري ماركسيزم مطرح بود، امروز يا نسبيت يا موضوعات ديگري همچون پستمدرنيسم، ديدگاههاي هرمنوتيكي يا جهاني شدن و سؤالات مختلفي كه به صورت سؤالات انديشهي معاصر مطرح ميشود، اهميت پيدا كرده است. اينها با دين تلاطم دارد؛ يعني اينطور نيست كه ارتباط دين با اين مسايل ساكن باشد. پس از يك سو ميتواند مسايل جديد دنياي امروز مطرح باشد كه نبايد اين مسايل را انكار كرد، نبايد چشمپوشي كرد، نبايد ترسيد و به قول «فرويد» نبايد از روي اضطراب انكار كرد؛ يعني نگوييم كه «چنين چيزي نيست، چون ما از آن ميترسيم». و از سوي ديگر سؤال علامت اعتناست و اعتنا، نشاندهندهي اهميت داشتن است و اين خود بسيار مهم است. تصور كنيد اگر به روزگاري برسيم كه جوانان و نوجوانان ما راجع به دين سؤال نداشته باشند، اين وحشتناك است. كثرت سؤال وحشتناك نيست و كثرت سؤال براي كسي وحشتناك است كه جواب ندارد، يا نميتواند سؤال را تحمل كند؛ اما اگر كسي تحمل و سعهي صدر داشته باشد كه لازمهي هدايت است و بعد هم قدرت تمييز حق و باطل و قدرت تجزيه و تحليل درست و غلط را داشته باشد، از سؤال استقبال ميكند و اين استقبال نتيجهبخش هم خواهد بود؛ پس اولاً بايد سؤالات، پيجويي شود، تحقيق شود، اولويتبندي شود و بعد هم خود را مهياي پاسخگويي به اين سؤالات كنيم.
آيا مشخصا از نوع سؤالات نسل جوان موردي در ذهن داريد؟
وقتي در پستمدرنيسم، موضوعي مثل «عينيت» زير سؤال ميرود، خود اين مسأله براي انديشهي ديني چالشبرانگيز است، چون در انديشهي ديني از مسايلي صحبت ميشود كه براي آنها عينيت قائليم. حال وقتي انگارهي عينيت زير سؤال ميرود و يك نوع ذهنگرايي مطرح ميشود، اين چالشبرانگيز است، يك دسته سؤالات از اين طريق است و يك دستهي ديگر مربوط است به اين كه ما با يك حكومت ديني مواجهايم كه اين حكومت ديني هم بايد بتواند قابليتاش را نشان دهد و هم مسايل فكري و عملي مردم را پاسخگو باشد به عنوان مثال، حرمت ارتباط دو جنس مخالف از سؤالات مطرحِ زمان حاضر است كه اين نوع سؤالات از شرايط عيني و شرايط جديد زندگي برميخيزد؛ از شرايطي كه دين عهدهدارِ يكسري از مسئوليتها شده است، بنابراين سؤالات يا جديداند يا سؤالاتي هستند كه مطرح بودهاند، اما امروزه اهميت يافتهاند.
آيا جوانان مرجع مناسبي براي ارايهي مشكلات ديني خود دارند؟ به نظر ميرسد مراجعي كه بايد معضلات ديني را حل كنند تابهحال چندان موفق عمل نكردهاند، شما علت را در چه ميدانيد؟
من فكر ميكنم در اين زمينه مشكل وجود دارد؛ يعني دينداران و انديشمندان عموما ارتباط محكمي با متربّي و فضاي متربّي خودشان نداشتهاند. اينطور تلقي ميكنيم كه ما اينجا نشستهايم و آنها بايد بيايند و از ما بخواهند كه مشكلاتشان را حل كنيم، در حالي كه بدون حضور فعالانه (نه منفعلانه) اين كار غيرممكن است؛ همان طور كه در مورد پيامبران نيز ميبينيم كه اين پيامبران بودند كه به سراغ امت ميرفتند و پيامبران در خانههايشان نمينشستند تا مردم بيايند و سؤالات و مشكلاتشان را از آنان بپرسند، بلكه اين خود پيامبران بودند كه رنج و مشقت را بر خود هموار ميكردند تا مردم را هدايت كنند و اصولاً لازمهي هدايت همينگونه است. اين كه ما تصور كنيم همهچيز را ميدانيم، و اين مردم هستند كه بايد بيايند و از ما بپرسند و اگر نميآيند مشكل خودشان است، با اين طرز تلقي امر تربيت و پاسخگويي به پرسشها و شبهاتِ جوانان به جايي نميرسد. مربّيان و انديشمندان و صاحبنظران و پاسخگويان به مسايل، بايد حضوري فعال در ميان جامعه و جوانان داشته باشند و از نزديك با زندگي نسل پرسشگر درگير شوند و آن را لمس كنند، نوع سؤالاتشان را شناسايي كنند و آنها را بدون پاسخ نگذارند. اين مقوله مانند داروخانهاي است كه دكتر داروساز بخواهد بدون شناسايي مرض و مريض، دارو تجويز كند. بايد مريض و مرض را شناسايي كرد، داروخانه را هم قوي كرد تا بتوان دارو تجويز نمود و صرف داشتن يك داروخانهي خوب كافي نيست. متأسفانه وضعيت فعلي ما اينگونه است، يعني همه نوع دارو داريم، اما مخاطب، سؤالات و دشواريهايش را نميشناسيم. بايد مخاطب و سؤالاتش را شناخت و متناسب با آن دارو تجويز كرد تا شفا حاصل شود.
از يك طرف حوزه وظيفهي دفاع از مباني دين را بر عهده دارد و از طرف ديگر ماهيت دين هم به نوعي است كه نميتواند نسبت به شرايط اجتماعي و سياسي بيتفاوت باشد. با اين دو فرض جنابعالي وضعيت فعلي حوزهها را در انجام اين وظيفه چگونه ارزيابي ميكنيد؟ و رويكرد حوزه در تربيت ديني نسل جوان چگونه بايد باشد؟
البته نهتنها حوزه، بلكه جامعهي دانشگاهي ما هم نسبت به مسايل جوانان و نوجوانان هيچ ذهنيت تحقيقي و محققانهاي ندارد و آن عدهاي هم كه صحبت و سخني دارند، حاصل تجربيات شخصي خودشان ميباشد و اين يك عيب بزرگ است. در جامعهي ما حتما بايد تحقيق علمي نسبت به سؤالات، معضلات و دغدغههاي نسل جوان در حوزهي دين صورت بگيرد و اين يكي از كارهايي است كه متأسفانه نه در حوزه و نه در جوامع دانشگاهي ما دربارهي آن اقدامي صورت نگرفته است. مسألهي دوم آن كه حوزه از گذشته تا به امروز به هر دليل تاريخي يا هر دليل ديگري ارتباطش با دنياي معاصر و انديشههاي معاصر ضعيف بوده است، البته اين اواخر طلبههاي جوان يك مقدار بيشتر نسبت به اين مسأله توجه نشان ميدهند، اما ارتباط حوزه با انديشههاي جديد و ديدگاههاي جديد بايد قوت بگيرد، البته تأكيد من اين است كه حوزه نبايد با انديشههاي معاصر از موضع رديّهاي برخورد كند؛ چون اين مسأله امروزه وجود دارد؛ يعني وقتي ميخواهيم با اين انديشهها ارتباط برقرار كنيم اين موضع را اتخاذ ميكنيم كه «ما ميرويم كه نشان دهيم، اينها باطل هستند» و اين صحيح نيست. درواقع بايد محققانه برخورد كرد؛ يعني بايد بپذيريم كه متفكران امروز، همه آب در هاون نميكوبند، آنها هم انديشمند و بسيارشان دغدغهي حقيقتيابي دارند؛ بنابراين نميتوان گفت اينها بينتيجه و بيحاصل است.
خيلي از چيزها را آنها فهميدهاند، ما هم بايد ياد بگيريم و خيلي چيزها را هم ممكن است آنها غافل شده باشند و ما بايد به آنها بياموزيم و اين دادوستد لازمهي كار يك حوزهي علمي است. يك حوزهي علمي بايد عالمانه و محقّقانه با جامعهي بيرون ارتباط برقرار نمايد، هم بشناسد و هم بشناساند و در دنياي جديد قرار بگيرد وإلا اگر قرار باشد كه حوزه حصاري به دور خود بكشد و براي شكستن سدها و حدها وارد ميدان شود، باز هم بهدرد نميخورد، چرا كه انساني كه موضع انكار دارد، نميتواند حرفهاي طرف مقابل را بفهمد و وقتي نفهميد به انتخاب درست هم نايل نميشود و ارتباط برقرار نميكند.
از نگاه آسيبشناسي تربيت ديني اگر نكتهاي به نظرتان ميرسد بفرماييد.
نكتهي مهم و كلي همين است كه ما متوجه باشيم در تربيت ديني پيچيدگي بسيار است؛ چراكه تربيت از آن مقولاتي است كه سهل و ممتنع است؛ يعني افراد زيادي خودشان را در اين زمينه صاحبنظر ميدانند، اما تربيت هم در مقام عمل و هم در مقام نظر پيچيده است، فلذا طبيعتا ما نبايد بهراحتي در اصل تربيت و تربيت ديني موفق شويم. هميشه بايد آماده باشيم تا نسبت به كار خودمان نقادي كنيم. امروز نقادي كاري بسيار لازم است، چراكه ما در اين بيست و سه سال، اشتباهات و بدفهميهاي زيادي داشتهايم كه البته طبيعي است، چون در امر تربيت افت و خيز وجود دارد، منتهي مهم آن است كه ما نسبت به آنها پويا و زنده باشيم، آنها را ارزيابي كنيم. كساني كه امروز نگران تربيت ديني نسل جوان هستند بايد نگران بدفهميها و بدكرداريهاي خودشان در جريان تربيت باشند آنها را اصلاح كنند تا تربيت، مسير مناسب خودش را پيدا كند.
با تشكر از وقتي كه در اختيار پگاه قرار داديد.
موفق باشيد.
سوتيترها:
در تربيت قرنطينهاي امكان مقاومت در افراد از بين ميرود، چراكه اصطكاك و مقاومت، تنها با رويارويي رخ ميدهد و رشد ميكند.
كمال تربيتي برانگيزاننده است؛ اما كمال فلسفي ميتواند غيرطبيعي باشد. كمال، زماني تربيتي ميشود كه فرد را برانگيزاند، به فهم او درآيد، او را متقاعد كند و در نتيجه او را به حركت درآورد.
كمالي كه مراتب داشته باشد و نسبت به هر انساني يك فرجام قابل رؤيت داشته باشد، هم ممكنتر خواهد بود و هم اين كه ذاتا با مدارا همخواني دارد.
هدايت مستلزم انتقاد است. اگر انتقاد از وضع موجود فرد نشود، او از وضع موجود خود جدا نخواهد شد.
جوانان، دين و ديندار را يكي تصور ميكنند و قدرت تفكيك اين دو را ندارند و بعد هم رذايل دينداران را بر دين حمل ميكنند.
ميخواهيم بگوييم ما عين دين هستيم و اين آسيبزاست و منجر به اين ميشود كه بياعتمادي به دينداران، نسبت به دين نيز بياعتمادي ايجاد كند.
تصور كنيد به روزگاري برسيم كه جوانان و نوجوانان ما راجع به دين سؤال نداشته باشند و اين وحشتناك است.
وقتي در پستمدرنيسم موضوعي مثل عينيت زير سؤال ميرود، خود اين مسأله چالشبرانگيز است؛ چون در انديشهي ديني از مسايلي صحبت ميشود كه براي آنها عينيت قايليم.
نهتنها حوزه، بلكه جامعهي دانشگاهي ما هم نسبت به مسايل جوانان و نوجوانان هيچ ذهنيت تحقيقي و محققانهاي ندارد.