درس هایی از نهج البلاغه، خطبه 032

حسین علی منتظری

نسخه متنی
نمايش فراداده

پاسدار اسلام ـ شماره 22 ،مهر 1362 درسهائي از نهج البلاغه خطبه سي و دوم

گروه‌هاي دنيا خواه و گروه آخرت گرا

آية الله‌العظمي منتظري بسم الله الرحمن الرحيم حضرت امير المؤمنين «ع» در اين خطبه، زمان خود را به ظلم و ستم توصيف مي‌كند و مردم را به پنج دسته تقسيم مي‌نمايد كه چهار گروه، اهل دنيا و يک گروه ،اهل آخرت هستند، سپس مردم را به پارسائي و زهد در دنيا سفارش مي‌كند: ستمگري روزگار "ايها الناس انا قد اصبحنا في دهر"

"عنود و زمن كنود "

ـ اي مردم! ما در دوراني ستمگر و زماني ناسپاس قرار گرفته‌ايم.

حضرت امير «ع» زماني را كه خودشان به خلافت رسيده‌اند، مقايسه مي‌كنند با زمان حضرت رسول اكرم «ص» بويژه در مدينه كه در آن زمان، مسلمانان با آن همه خلوص و صفا و از خودگذشتگي بسر مي‌بردند و اين خلوص و صفا در زمان حضرت امير «ع» تقريباً از بين رفته و مردم به دنيا رو آورده بودند و كمتر به حق و حقيقت توجه داشتند.

اين حقيقتي است كه در انقلابات و تحولهاي جهان پديد مي‌آيد. عده‌اي در آغاز از روي ايمان و خلوص و فداكاري قيام كرده و انقلاب مي‌كنند و تحولي در اجتماع ايجاد مي‌نمايند و تمام قصد و هدفشان خدا است، ولي هنگامي كه انقلاب جا افتاد حكومت بدستشان رسيد، رياست و مال دنيا غالباً انسانها را عوض مي‌كند مگر اينكه خيلي پاك و با اخلاص باشند كه رياست و ثروت در آنها تأثيري نگذارد. وقتي انسان، تاريخ را مطالعه مي‌كند، افرادي را مي‌يابد كه با خلوص و صفا قيام مي‌كنند ولي پس از به ثمر رسيدن حركت و قيامشان بسياري از آنها عوض شده، اهل دنيا ميشوند اسلام يكي از بزرگترين تحولها و انقلابهاي جهان بوده كه بوسيله پيامبر اكرم «ص» در عربستان به پا شد، و آن مسلمانان نخستين كه گرداگرد وجود مقدس پيامبر اكرم «ص» جمع شده بودند، جز فداكاري و خلوص نداشتند ولي پس از آن كه اسلام بسط پيدا كرد و روم و ايران را فتح كرد و عنائم جنگي و ثروتها به سوي كشور اسلامي سرازير شد، خيلي از افراد توجه به دنيا كرده و صفا و خلوص در آنها از بين رفت. اينك حضرت علي «ع» مي‌بيند چه جنگها و نزاعها به سر پست و مقام در حكومت اسلامي پيدا شده و مردم به جاي اقبال به اسلام و علم، به دنيا اقبال كرده و ماديات را بر معنويات ترجيح مي‌دهند. از اين‌رو، حضرت گله مي‌كنند كه زمان عوض شده است البته واضح است كه نسبت دادن گناه و انحراف به زمان مجازي است، زمان هيچگاه گنهكار نمي‌شود ولي از اينكه افراد گناه مي‌كنند و زمان را آلوده مي‌سازند، چون گناه‌ها و خطاها در زمان واقع مي‌شود، گفته مي‌شود. زمان بد شده است. زمان از معدات وجود اشياء است، يعني اشياء در زمان پيدا مي‌شود. همانگونه كه موجودات مادي مكان دارند، زمان هم دارند و به فرموده صدرالمتالهين، بعد چهارم موجودات مادي است. سه بعد در موجودات مادي قائلند: طول، عرض، عمق. اين سه بعد، بعد مكاني است، يك بعد زماني هم دارند. ايشان مي‌گويند اصل موجودات مادي چهار بعد دارند، در "اسفار" تعبير جالبي آمده است: "فللجسم امتدادان "

ـ جسم دو امتداد دارد، يكي امتداد مكاني كه طول و عرض و عمق است و اين فضا را اشغال كرده است و ديگري امتداد زماني است. موجودات مادي از زمان جدا نيستند بنابراين، چون زمان با موجودات مادي در هم آميخته است، من و شما و ديگران وقتي بد شديم، بدي ما را نسبت به زمانه مي‌دهند و مي‌گويند: زمانه بد شده است! ولي در حقيقت اين اصطلاح مجازي است و خوبي و بدي افراد مربوط به خودشان است حضرت امير «ع» هم، روي همين اصطلاح عمومي مردمي، بديها را به زمانه نسبت مي‌دهند.

و فيها يصف زمانه بالجور، ويقسم الناس فيه خمسة أصناف، ثم يزهد في الدنيا ممنو جور الزمان أّيهَا النَّاسُ . إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَن كَنُودٍ، يعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً، وَيزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوًّا ، لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا، وَلَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّي تَحْلَّ بِنَا. اصناف المسيلين وَالنَّاسُ عَلَي أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ : مِنْهُمْ مَنْ لَا يمْنَعُهُ الْفَسَادَ في الْأرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ، وَكَلَالَةُ حَدِّهِ، وَنَضِيضُ وَفْرِهِ ، وِ مِنْهُمُ الْمُصْلِتُ لِسَيفِهِ، وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ ، وِالْمُجْلِبُ بِخَيلِهِ وَرَجِلِهِ ، قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ ، وَأَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ ينْتَهِزُهُ ، أَوْ مِقْنَبٍ يقُودُهُ ، أوْ مِنْبَرٍ يفْرَعُهُ . وَلَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَي الدُّنْيا لِنَفْسِكَ ثَمَناً ، وَمِمَّا لَكَ عِنْدَ اللهِ عِوضَاً ! وَمِنْهُمْ مَنْ يطلُبُ الدُّنْيا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ ، دهر عنود: روزگاري سركش و ستمگر.

زمن كنود: دوراني ناسپاس و پر از كفران.

عند اگر از عَنَدَ يَعْندُ باشد، صفت مشبهه‌اش مي‌شود "عنود" مثل ذلول يعني ظلم كننده و سركش، و اگر از عَنَدَ يَعْنِدُ باشد مثل ضرب يضرب، صفت مشبهه‌اش مي‌شود "عاند" و "عنيد" يعني كسي كه از حق روگردانده و ضد حق است.

كنود به معناي ناسپاس است. در سوره "والعاديات" مي‌خوانيم: "ان الانسان لربه لكنود" ـ همانا انسان در برابر نعمتهاي پروردگار ناسپاس است، يعني آن جديت و كوششي كه بايد در انجام وظايف داشته باشد ندارد. تقريباً اين از ريشه "كُند" است در زبان فارسي. در برخي از نسخ بجاي "كنود" كمه "شديد" آمده است. شديد معنايش بخيل است. در سوره "والعاديات" راجع به انسان مي‌گويد: "و انه لحب الخير لشديد"

ـ انسان (بواسطه اينكه محبت به خير و مال دنيا دارد ) نسبت به مال دنيا بخيل است.

"يعد فيه المحسن مسيئا و يزداد"

"الظالم فيه عتوّا"

روزگار به گونه‌اي است كه آدم خوب و نيكوكار در آن بد كار شمرده مي‌شود و آدم ستمگر برسركشي و ظلم خود مي‌افزايد.

فرهنگ مردم آنقدر عوض شده است كه اگر كسي كار خوب كند، او را بدكار معرفي مي‌كنند. قبل از پيروزي انقلاب، يادم مي‌آيد كارهائي مي‌كرديم كه در هر صورت نتيجه‌اش يا زندان و يا تبعيد بود، عده‌اي مي‌گفتند: اينها ديوانه‌اند! سرتان را پائين بياندازيد و مشغول كار خود باشيد! شما را چه كار به شاه ... به قانون ... به سياست ؟ !!

آري! در دوراني كه اغلب مردم به كارهاي خلاف خو مي‌گيرند. اگر آدم مخلص و با ايماني پيدا شود كه بخواهد امر به معروف و نهي از منكر كند، او را مسخره و كارش را تخظئه مي‌كنند.

وقتي نوع مردم بد شدند و حكومت، حكومت ناجوري شد و نوع افراد حكومت و فرمانداران (با اينكه حضرت علي هم در راس كار باشد) به وظيفه خود عمل نمي‌كنند راه، جلوي ستمگران باز شده، طغيان و ظلمشان زيادتر مي‌شود. روحيه ستمگران مبتني بر ظلم و سركشي است ولي چنانچه حكومت حقي باشد، آنها را كنترل كرده جلو ظلم و ستمشان را مي‌گيرد ولي فرض كنيد زمان حضرت علي «ع» را، با آنكه آن بزرگوار در مقام شامخ حكومت است، اما فرمانداران حكومت كه در گوشه و كنار هستند و دور از مركز مي‌باشند، اگر آدمهاي بي‌ايمان و بي‌شهامت باشند به وظيفه خود عمل نكنند، ستمگران از موقعيت سوء استفاده كرده، به ظلم و ستم خود ادامه مي‌‌دهند بلكه بر آن هم مي‌افزايند. پس اگر محيط و اجتماع بد شد، ظلم و ستم افزونتر مي‌شود ارزش پرسش و سئوال "لا ننتفع بما علمنا ولانسأل عما جهلنا "

ـ در اين روزگار، از علم و دانشمان استفاده‌اي نمي‌بريم و آنچه را نمي‌دانيم ـ از ديگران ـ نمي‌پرسيم.

وقتي علم داريم و مي‌دانيم كه اعمال و رفتارمان مورد توجه خداوند است، و هر سخني كه بگوئيم يا هركاري بكنيم در روز قيامت حساب مي‌شود، ولي در مقام عمل به آن ترتيب اثر نمي‌دهيم، پس ما از علممان سودي نبرده‌ايم. بسياري هستند كه در همين علوم دنيائي و در تكنيك مي‌توانند دانشمنداني برجسته باشند ولي در اثر بي‌اعتنائي به استقلال كشور، از آن علوم استفاده نمي‌كنند، در نتيجه صنعت و تكنيك كشور بدست بيگانگان مي‌افتد و اين انحطاط و بدبختي يك ملت است. علم دين هم همين گونه است، اگر از علم صنعت استفاده نگردد، كشور خودكفا نمي‌شود همچنين اگر احكام دين را بدانيم و بدانها عمل نكنيم و به ديگران نياموزيم، از علم خود استفاده نكرده‌ايم.

انسان، مجهولات زيادي دارد كه بايد از ديگران بپرسد: "فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون"

قرآن دستور مي‌دهد كه: اگر چيزي را نمي‌دانيد از دانايان و علما بپرسد. سئوال و پرسش براي انسان عار نيست ولي در جهل و بي‌سوادي ماندن عار است. خيلي بد است كه انسان چيزي را نداند و حاضر نباشد از ديگران بپرسد.

اينك به دو حديث راجع به سئوال كردن توجه كنيد:

1ـ قال ابوعبدالله «ع» ـ "لحمران بن" "اعين في شيئ ساله ـ : انما يهلك " " الناس لانهم لايسألون".[1] حمران بن اعين از امام صادق «ع» چيزي پرسيد. حضرت فرمود: چيزي كه مردم را هلاك مي‌كند، اين است كه (از آنچه نمي‌دانند) سئوال نمي‌كنند! مردم در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام نوعا زير بار سئوال كردن و چيز فهميدن نمي‌رفتند و سراغ عترت رسول اكرم «ص» نمي‌آمدند كه استفاده كنند، لذا حضرت مي‌فرمايد كه آنها هلاك شدند يعني در مسير باطل افتادند چرا كه مي‌بايست از احكام دين سئوال كنند ولي سئوال نمي‌كنند.

2ـ در اصول كافي ج 1، ص4 اين روايت نيز آمده است:

"عن ابي عبدالله «ع» قال: قال رسول " " الّله «ص» : اف[2] لرجل لايفرغ "

"نفسه في كل جمعه لامر دينه "

"فيتعاهده[3] و يسأل عن دينه"

اين حديث بسيار خوبي است و حتماً برادران و خواهران مورد توجه قرار دهند. امام صادق «ع» مي‌فرمايد كه حضرت رسول ـ صلي ّالله عليه و آله ـ فرمود: من خوشم نمي‌آيد از كسي كه خودش را براي ياد گرفتن و سئوال كردن از احكام و مسائل دينش در هر جمعه‌اي فارغ نمي‌كند. چه خوب است كه انسان در روز جمعه كه روز تعطيل است چند برگي از توضيح المسائل يا كتابهاي ديگر ـ كه مربوط به اصول و فروع دين است ـ بخواند و استفاده كند.

آري! در ثواب تعلم و ياد گرفتن روايات بسيار است، از جمله روايتي از امام سجاد ـ صلوات الّله عليه ـ است كه مي‌فرمايد. "لو يعلم الناس ما في طلب العلم" "لطلبوه ولو بسفك المهج[4] و "

"خوض اللجج ".[5] ـ اگر مردم مي‌دانستند در فراگيري و طلب علم چه فضيلت و ثواب و ارزشي است همانا آن را طلب مي‌كردند گرچه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد. غرض اين است كه اگر مردم مي‌دانستند كه علم در دنيا و آخرت چه فايده و نتيجه‌اي براي آنها دارد، در راه فراگيري آن، خود را به هر خطري مي‌انداختند.

من همواره به برادران و خواهران توصيه كرده‌ام كه هميشه يك كتاب با خود داشته باشند، هر وقت و هر جا بيکار شدند، مطالعه كنند تا اينكه مقداري از مجهولاتشان كم شود، و قطعاً اگر براي خدا باشد اجر و ثواب هم دارند. پيش بيني حوادث "و لا نتخوف قارعة حتي تحلّ بنا"

ـ و نمي‌هراسيم از هيچ حادثه كوبنده‌اي تا اينكه بر ما نازل شود.

يكي از چيزهائي كه لازمه عقل انسان است، اين است كه هميشه امور را پيش‌بيني كرده ، آينده نگر باشد. عقل به ما دستور مي‌دهد كه اگر در چيزي احتمال خطر بدهيم، از آن پرهيز كنيم، چه رسد به اينكه آن امر مربوط به آخرت باشد كه قرآن كتابهاي آسماني و 124000 پيامبر ما را از آن حوادث برحذر داشته‌اند.

در مورد گرفتاريها و حوادث روزگار نيز بايد آينده‌نگر بود. يك نفر رئيس جمهوري يا نخست‌ وزير يا هر كس كه در راس حكومت است، بايستي حوادث آينده را پيش‌بيني كند اينكه صبر كند تا گرفتاري پيش آيد، آن وقت بفكر چاره افتد.

لانتخوّف : هراس نداريم.

قرع، يعني كوبيدن، "القارعة ما القارعة " يعني آن روز كوبنده . "و ما ادريك ما القارعة " و تو چه مي‌داني كه آن روز كوبنده چيست؟ قارعة بر حوادث كوبنده اطلاق مي‌شود چه اين حوادث دنيائي باشد از قبيل جنگها، اختلافها و خشكساليها و چه حوادث مربوط به آخرت و حساب وكتاب و قيامت باشد.

حتي تحل بنا: تا وقتي كه بر ما نازل شود و حلول كند.

"والناس علي اربعة اصناف ".

ـ مردم چهار دسته‌اند.

حضرت، مردم را به پنج دسته تقسيم مي‌كند كه چهار دسته ، اهل دنيا هستند و يك گروه اهل آخرت است و اينكه در آغاز حضرت مي‌فرمايند مردم چهار دسته‌اند و در آخر، دسته پنجم را نام مي‌برند، براي اين است كه عموما مردم، اهل دنيا و متاع دنيايند.

ناس: توده مردم، و چون بيشتر مردم به فكر دنيا هستند، لذا مثل اينكه همه مردم دنيا طلب‌اند و تنها يك گروه از خواص هستند كه اينان اهل آخرتند و در دنيا زهد مي‌ورزند. دنيا خواهان زبون "منهم من لايمنعه الفساد في الارض "

"الا مهانة نفسه و كلالة حدّه "

"و نضيض و فره".

ـ گروهي از آنان ـ كه اهل دنيايند ـ از فساد در زمين امتناع نمي‌ورزند مگر به جهت ضعف نفس، و كندي شمشير، و كمي مال و ثروت.

اين گروه دنيا طلب، دلشان براي دنيا مي‌تپد ولي نيروئي ندارند كه بوسيله آن دنيا را تهيه كنند، خواه اين نيرو مربوط به مال و ثروت باشد، يا ضعف نفس و كمبود شخصيت و پستي ذاتي. اينها اگر دستشان برسد، زمين را پر از فساد مي‌كنند ولي چون ذاتا زبون هستند و اعتماد به نفس خود ندارند و براي خود ارزشي قائل نيستند و از اموال دنيا نيز چندان برخوردار نمي‌باشند از اين‌رو فساد نمي‌كنند، نه اينكه خود بيزار از فسادند.

غربيها همواره مي‌خواستند شرقيها را تو سري‌خور خود قرار داده، به خود بدبين و به ديگران نيازمند جلوه دهند، اولين كاري كه كردند اين بود كه به ما تلقين كردند كه ما نمي‌توانيم كاري بكنيم! فرهنگ ما دور از ترقي است! و خلاصه اين اروپا و آمريكا است كه در صنعت و تكنيك پيشرفته است و ما بايد دست نياز به سوي آنان دراز كنيم!! وقتي ما اعتماد به نفس را از دست داديم، خواه ناخواه از پيشرفت باز مانديم. در اين بخش از خطبه، مي‌بينيم اين مساله نسبت به هر كس همينطور است، چه در راه خدمت و تعالي كشور باشد و چه در راه ظلم و ستم. آن كساني كه اهل دنيايند، اگر اعتماد به نفس خود نداشته باشند، در ظلم و ستم نيز نمي‌توانند پيشرفت كنند، چرا كه در خود احساس زبوني مي‌كنند و تيغشان بُرا نيست، زور و نيرو ندارند و از مال دنيا نيز چندان بهره‌اي نبرده‌اند.

مهانة: زبوني و خواري كلالة حده: كلالة به معناي كندي است و حد، قسمت تيز شمشير را گويند. بنابراين كلالة حده يعني كندي شمشير او، و اين كنايه است از اينكه زور و نيروئي ندارد.

نضيض وفره: نضيض يعني كم بودن. وفر به معناي مال است و معناي جمله مي‌شود تهيدستي او از مال دنيا. در اينجا از باب اضافه صفت به موصوف است. قاعده‌اش اين بود كه بفرمايد نضاضة وفره، بر وزن كلاله، ولي حضرت، صفت مشبهه آورده و اضافه صفت به موصوف شده است. دنيا خواهان سركش "و منهم المصلت لسيفه والمعلن "

"بشرّه و المجلب بخيله و رجله "

ـ و گروهي شمشير را از غلاف بركشيده و شرش را آشكار نموده و سواره و پياده خود را آماده ـ هجوم ـ ساخته است.

دومين دسته از مردم دنيا طلب، مردمي هستند كه شمشير خود را از غلاف كشيده و آماده يورش نموده‌اند و شر خود را علني مي‌سازند و ارتش خود را ـ چه سواره و چه پياده ـ بسيج کرده‌اند، همانند صدام که در مغز خود جانشيني شاه و ژاندارمي خاورميانه را مي‌‌پروراند، لذا سواره نظام و پياده نظامش را جمع كرد و به غرب و جنوب ايران آورد و به سرزمين اسلامي هجوم كرد.

رَجَلَ و رَجِلَ، يعني كسي كه پياده را مي‌رود.

"قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام"

"ينتهزه اومقنب يقود ما و منبر يفرعه"

ـ نفس خود را ـ براي فساد ـ مهيا كرده و دين خود را از بين برده است براي بدست آردن چيز بي‌ارزشي از مال دنيا يا براي فوج سربازي كه به آنها فرمان دهد و يا منبري كه بر فراز آن بالا رود.

آري! اين چنين شخص دنياپرستي، براي رسيدن به پشيزي از مال زودگذر دنيا يا براي اينكه به فرماندهي فوجي از ارتشيان برسد و يا منبري كه بر فراز آن امر و نهي كند، نفس خود را براي هرگونه فسادي آماده مي‌سازد و پا روي دين و وجدان گذاشته، همواره به فكر رياست و ژاندارم شدن است.

اشرط: مهيا كرد و آماده ساخت.

اوبق: نابود كرد.

حطام : چيز بي‌ارزش، معمولا بوته‌هائي كه مي‌خشكد و خرد مي‌شود، اينها را حطام مي‌گويند.

از اين رو، متاع دنيا را چون زودگذر و از بين رفتني است، حطام مي‌نامند.

ينتهز: اي يغتنم، بدست آوردن چيزي را گويند.

مقنب قسمتي از ارتش را مي‌گويند كه بين 30 تا 40 نفر باشند يعني يك فوج نظامي.

منبر يفرعه: اي منبر يعلوه، منبر ي كه بر آن بالا رود.

اينچنين آدمي گرچه بر منبر مي‌نشيند و مردم را امر و نهي مي‌كند ولي قصدش خدا نيست، بلكه تنها نظرش به اين است كه مريدهاي بيشتري داشته باشد يا اينكه بوسيله منبرش و سخنرانيهايش مردم را به فساد و گمراهي بكشاند.

"و لبئس المتجران تري الدنيا لنفسك "

"ثمنا و مما لك عندالله عوضا " .

ـ و چه بد تجارتي است كه دنيا را قيمت خودت بداني و آن را به جاي آن چه خدا براي تو قرار داده تلقي كني.

كسي كه دنياي بي‌ارزش را قيمت خود قرار داد و آنچه را خدا براي او معين كرده از اجر و ثواب و زندگي جاودان، همه را براي رياست بي‌ارزش دنيا يا مال دنيا فروخته است، راستي چنين آدمي چه سوداگر ناداني است؟! در هر حال، دنيا منحصر به اين نيست كه كسي ژاندارمي منطقه ـ همانند محمد رضا پهلوي ـ داشته باشد و آن همه جنايت كند، بلكه يك آخوند دنياطلب نيز از راه منبر مقدسي كه بايد وسيله تبليغ و هدايت و ارشاد مردم باشد به همان راه منحرفي مي‌رود كه محمد رضا رفت. تنها چيزي كه اين دو را از هم تميز مي‌دهد، زور و توان و نيروي اضافه‌اي است كه او داشت و اين منبري بيچاره ندارد. او از راه ارتش خود مردم را از بين مي‌برد و اين از راه منبر و سخنرانيهاي اغوا كننده، ايمان مردم را از آنها مي‌گيرد. اين هم اگر كشور را بدست گيرد، به مان جنايتهاي او دست مي‌زند و از هيچ گناهي فروگذار نخواهد بود در اين فراز از خطبه كه بيان شد، حضرت دو گروه از دنيا پرستان را نام بردند كه دو گروه ديگر را به اضافه گروه پنجم که اهل آخرتند، در آينده ان شاء الله مورد بحث قرار خواهيم داد.

[1] . اصول كافي، جلد اول، ص40.

[2] . "اف " يعني " اتضجر " : من از دست تو ملول و ناراحتم. البته نه اينكه واقعا كسي كه اين كلمه را مي‌گويد، اين جمله را بعينه مي‌خواهد بگويد: من از دست تو ملوم ولي گفتن كلمه "اف" چنين معنائي را تداعي مي‌كند و لذا آن را اسم فعل مي‌گويند، و مرادف اين كلمه در فارسي " اه " مي‌باشد يعني من از كار تو خوشم نمي‌آيد و گاهي هم همان كلمه " اف " اطلاق مي‌شود.

[3] . معناي تعاهد، بررسي كردن است. در روايت است كه وقتي مي‌خواهيد وارد مسجد شويد "تعاهدوا نعالكم" يعني كفش‌هاي خود را بررسي كنيد (كه يک وقت نجاستي به آن نباشد و كف مسجد را آلوده كند).

[4] . مهج، جمع مهجه به معناي خون قلب است.

[5] . لجج، جمع لجه به معناي گرداب است. اين روايت در صفحه 44 از جلد اول كتاب آمده است.