جى. آر. كولينز
تى. اى. وودز
مترجم: مجتبى حيدرى
آنچه در پى مىآيد ترجمه دو مقاله از كتاب دائرةالمعارف روانشناسى و علم رفتار كورسينى مىباشد. در مقاله اول به روانشناسى دين و در مقاله دوم به نقش دين در سلامت جسم و روان پرداخته شده است. نويسنده مقاله اول G.R. Collins و نويسنده مقاله دوم T. E. Woods مىباشد. به دليل ارتباط تنگاتنگ اين دو موضوع، هر دو در يك مقاله درج شدهاند.
چرا برخى از مردم داراى اعتقادات عميقا مذهبى هستند، در حالى كه عدهاى ديگر هيچ اعتقادى به خدا ندارند و هيچگاه در مراسم مذهبى شركت نمىكنند؟ چرا برخى از مردم پيرو كليساى پرسبيترى ( Presbyterian ) هستند، در حالى كه برخى ديگر، پيرو كليساى اسقفى (3) ، پنتكاستل Pentecostal ))، كاتوليك، يا بودايى مىباشند؟ به چه دليل، بعضى از معتقدان داراى تجارب هيجانى مذهبى سطح بالايىاند، در حالى كه برخى ديگر مذهب را به عنوان يك «عادت ملالآور» تلقّى مىكنند؟ چرا عدهاى از مردم با كمك گرفتن از عقايد مذهبىشان تسلّى مىيابند و مورد حمايت قرار مىگيرند، در حالى كه عدهاى ديگر در احساس گناه و خود سرزنشگرى (4) شديد فرو رفتهاند؟ مذهب چه نقشى در سلامت روان، روان درمانگرى، پالايش ارزشها (5) و رفتار افراد ايفا مىكند؟
اينها برخى از موضوعات جالب براى روانشناسانى هستند كه درباره مذهب مطالعه مىكنند. با آنكه بسيارى تلاش كردهاند «روانشناسى دين» (6) را تعريف كنند، اما شايد تعريف روبرت اچ. تاولس ( Robert H. Thouless )، استاد دانشگاه كمبريج، بهتر از بقيه تعاريف ارائه شده باشد. او در كتاب مقدّمهاى بر روانشناسى دين (7) مىنويسد: «مطالعه روانشناختى مذهب در جستوجوى آن است كه با به كار بردن اصول روانشناختى به دست آمده از مطالعه رفتار غيرمرتبط با مذهب، رفتار مذهبى را بشناسد.» در اين رشته، روشهاى روانشناختى نه تنها به منظور مطالعه رفتار مذهبى، بلكه همچنين براى مطالعه نگرشها، ارزشها و تجارب افرادى كه به وجود و تأثير خدا يا ديگر نيروهاى معنوى معتقدند، مورد استفاده قرار مىگيرد. هرچند روانشناسى دين در بعضى مواقع، پديدههاى فراروانشناختى (8) را مورد بررسى قرار مىدهد، با اين حال، روانشناسى دين بيشتر بر اَشكال سنّتىتر تجربه دينى، مانند دعا، روى آوردن به دين، تجارب عرفانى، عبادت و شركت در انجمنها و مراسم مذهبى، تأكيد مىكند. روانشناسى دين، همچنين موضوعات مشاورهاى را مورد بررسى قرار مىدهد، اما بيشتر با درك و فهم رفتار يا تجربه مذهبى سر و كار دارد و به ندرت به مشاوره مذهبى و ديگر روياوردهاى مذهبى به درمانگرى مىپردازد.
از لحاظ تاريخى، روانشناسى دين در اوايل اين قرن (قرن بيستم) با شور و اشتياق فراوان آغاز گرديد و در طول پنجاه سال پس از تولد رفتارگرايى، تقريبا خاموش گرديد، و اخيرا به عنوان يك رشته پژوهشى موجّه و قابل احترام براى روانشناسان، مجددا ظهور كرده است. بخش 36 انجمن روانشناسى امريكا (9) يك گروه جالب توجه براى «روانشناسانى است كه به موضوعات دينى علاقهمند مىباشند.» در كمتر از ده سال، اين بخش به سرعت رشد و توسعه يافته است، به گونهاى كه تعداد روزافزونى از روانشناسان توجه خود را به شناخت رفتار و تفكر مذهبى معطوف كردهاند.
هرچند فرويد دين را يك «توهّم»، (10) «روانآزردگى جهانى» (11) و «مخدّر» (12) توصيف مىكند كه اميد دارد انسانها بر آن غلبه كنند (آينده يك توهّم)، با اين وجود، وى علاقه شديدى به رفتار مذهبى داشت و مقالات متعدد و سه كتاب مهم درباره اين موضوع نگاشته است. در اوايل ظهور جنبش «روان تحليلگرى»، ( 13) يونگ ( Jung, C.G )، آدلر ( Adler, A )و ديگران، به مطالعه مذهب، اغلب از يك چشمانداز كمتر انتقادى و بيشتر تأكيدكننده ارزش روانشناختى عقايد كلامى ادامه دادند.
در ايالات متحده امريكا، مطالعه مذهب، يك شاخه مهم از روانشناسى عمومى اوليه شمرده مىشد. براى مثال، جى استنلى هال ( G. Stanly Hall )، يك مربّى برجسته، سردمدار روانشناسى كودك و اولين رئيس «انجمن روانشناسى امريكا» مىباشد. او با هوشيارى، روشهاى علمى را براى مطالعه دين به كار برد، مجله روانشناسى مذهبى (14) را پايهگذارى كرد، و در سال 1917 كتابى تحت عنوان عيسى مسيح در پرتو روانشناسى (15) منتشر نمود. كار مشهورتر و بسيار مؤثرتر، سخنرانىهاى ويليام جيمز ( William James ) در گيفورد ( Gifford ) است. اين مجموعه سخنرانى در سال 1902 در قالب كتابى تحت عنوان گونههاى تجربه مذهبى چاپ و منتشر شد. كتاب جيمز احتمالاً تنها بررسى روانشناختى سنّتى مذهب مىباشد.
با ظهور رفتارگرايى، روانشناسى دين، به عنوان يك حوزه تحقيق براى روانشناسان، به سرعت افول كرد. رفتارگرايى با منطق ساده و جذّاب خود، روانشناسى را از مطالعه موضوعات پيچيدهاى مانند تأثير عقايد، رشد و تحوّل معيارهاى اخلاقى و دلايل درگير شدن افراد در رفتار مذهبى، منحرف نمود. تنها تعداد اندكى از نويسندگان روانشناسى (از جمله آلپورت " Allport, G.W "، آش " Asch "، مورر" Mowrer "، ميل " Meehl "، مازلو " Maslow,A "، فروم" Fromm,E "، منينگر " Menninger ") كتابها يا مقالههايى درباره رفتار مذهبى نگاشتند. اين امر اين رشته را تا نو پديدآيى اخير آن به عنوان يك رشته فرعى مهم روانشناسى زنده نگه داشت.
هر تلاشى براى تقسيم روانشناسى دين به حوزههاى كوچكتر مورد علاقه، بدون ترديد، كارى سليقهاى است. با اين وجود، ما مىتوانيم نتيجه بگيريم كه روانشناسانى كه در اين رشته فعاليت مىكنند به موضوعات گوناگونى مىپردازند؛ از قبيل روششناسى، (16) خاستگاههاى روانشناختى دين، رشد و تحوّل مذهبى، تجربه دينى، پويايىهاى رفتار مذهبى، دين و رفتار اجتماعى، تلاشهايى كه براى ادغام روانشناسى والهيّات با يكديگر انجام مىگيرند، و نظريههاى روانشناختى دين.
پيچيدگى رفتار و تجربه مذهبى روانشناسان را واداشته است تا از ابزارهاى اندازهگيرى متنوّعى استفاده كنند. اين ابزارها شامل تجزيه و تحليل گزارشها و دروننگرىهاى (17) شخصى، مشاهده بالينى، طبيعى و مشاركتى، استفاده از نظرسنجىها، پرسشنامهها، و مصاحبههاى شخصى دقيق؛ استفاده از اسنادى از قبيل دفتر خاطرات و زندگىنامه شخصى افراد مذهبى، استفاده از آزمونهاى شخصيت، مطالعه اسناد و مدارك مذهبى مانند كتاب مقدّس و به كار بردن فنون آزمايشگاهى مىشوند. (18) مطالعه علمى مذهب رو به پيشرفت است، اما اين پيشرفت به كندى و به سختى صورت مىگيرد؛ چون تعريف و سنجش دقيق بسيارى از پديدههاى مذهبى (مانند «ايمان»، «اعتقاد»، «روى آوردن به دين» و «تعهد») به آسانى ممكن نيست.
دين يك پديده گسترده (به اين معنا كه فرهنگهاى بىشمارى را در برمىگيرد و افراد را در هر سن، وضعيت اجتماعى ـ اقتصادى و سطح تحصيلى تحت تأثير قرار مىدهد)، بسيار بادوام و تأثيرگذار است. به گفته فرويد، دين با انسانهاى اوليهاى آغاز مىشود كه با احساس گناه و تكانههاى جنسى در چالش بودند. روانشناسان متأخّر تحقيق راجع به خاستگاههاى تاريخى دين را كنار گذاشته و در عوض، بر يافتن ريشههاى روانى خاستگاه و تداوم دين در انسانهاى عصر جديد متمركز شدهاند. برخى از اين ريشهها عبارتند از: تأثيرات اجتماعى (19) (مانند تجارب دوران كودكى انسان، تماس با افراد مذهبى، واكنش به قدرت تلقين)، ارضاى نيازها (20) (اين ديدگاه كه دين به معتقدان كمك مىكند تا امورى از قبيل امنيت، معنا در زندگى و مرگ، وجهى براى حرمت خود، (21) قدرت براى اوقات تنيدگىزا و بحرانى، و هدفى براى زندگى بيابند)، تأثير طبيعت (كه منجر به اين باور مىشود كه خدا زيبايى و نظم را آفريده است) و بنيانهاى كلامى (22) (اين اعتقاد كه همه مردم احتمالاً توسط نيروهاى مافوق طبيعى، به سوى ماوراءالطبيعه سوق داده مىشوند.)
به موازات عبور افراد از چرخه زندگى، در ديدگاه خود نسبت به جهان و در تصور خود از خدا تجديدنظر مىكنند. ايمان كودكان احتمالاً ساده و به صورت جادويى است. به تدريج كه سن فرد بالاتر مىرود، ارزشهاى اخلاقى، مفاهيم مربوط به ماوراءالطبيعه و درگير شدن در رفتارهاى مذهبى، همگى تغيير مىكنند. روانشناسان دين اين تغييرات را مطالعه مىكنند. نويسندگان بعدى مانند آلپورت «فرد و مذهب او» (23) به اين نتيجه رسيدند كه ديندارى مىتواند بالغانه (24) يا نابالغانه (25) باشد.
اين حوزه يكى از عمدهترين موضوعات مورد علاقه روانشناسانى است كه راجع به دين مطالعه مىكنند. ويليام جيمز، علل و تأثيرات روى آوردن به اين تجربه عرفانى، پرهيزگارى و دعا را مورد تجزيه و تحليل قرار داد. پژوهشهاى بعدى مطالعه راجع به اين موضوعات را نيز بر آن افزودند: غريبه گفتارى (26) (سخن گفتن به زبانى ناشناخته، در نتيجه برانگيختگى مذهبى (27) )، محتواى دينى موجود در رؤياها، ماهيت روانشناختى مراقبه، (28) حالات تغيير يافته هشيارى، (29) قدرت اعتراف، (30) و گذشت، تأثير دو پديده علوم غريبه (31) و عبادت، تبيين معجزات، استفاده از داروها براى برانگيختن تجارب مذهبى، و تأثيرات مذهبى در آسيبشناسى روانى. (32)
پاول پرويسر ( Paul Pruyser ) در كتابى مهم تحت عنوان روانشناسى پوياى دين (33) اظهار داشت كه مذهب بر ادراك فرايندهاى عقلى، تفكر، كنشهاى زبانى، هيجان، رفتار حركتى، روابط بين شخصى و رابطه فرد با اشيا، عقايد، و خود تأثير مىگذارد و از آنها تأثير مىپذيرد.
در حال حاضر، هرچند اين موضوعات حجم كمى از روانشناسى دين را به خود اختصاص دادهاند، اما رابطه بين روانشناسى و مذهب از ظرفيت بالايى براى پژوهشهاى آينده برخوردار است.
روانشناسان اجتماعى به سازمان اجتماعى كليساها و كنيسهها، ساختار اجتماعى و تأثير هيئتهاى مذهبى، نقش رهبران مذهبى، و ماهيت عبادات دينى و گروههاى پژوهش دينى، توجه ويژهاى دارند.
تعدادى از نويسندگان تلاش كردهاند كه با كار يا طرحى فرضياتى مانند اين ديدگاه كه «همه چيز واقعيت خداوند است» و اينكه بين اقسام گوناگون واقعيت، تعارضى نمىتوان يافت، روانشناسى را با الهيّات ادغام نمايند. در حال حاضر، به نظر مىرسد فعّالترين كار در اين حوزه، به فرقه مسيحيان پروتستان انجيلى، تعلّق دارد. از رهبران اين حوزه پژوهشى، مىتوان كارتر ( Carter )، كولينز ( Col lins )، نارامور ( Narramore )، فلك ( Fleck ) و ديگران را مىتوان نام برد.
تا به امروز، تعداد كمى از نظريههاى روانشناسى دين به خوبى بسط و توسعه يافتهاند. بيشتر كار فرويد و نيز برخى از نوشتههاى يونگ، فروم، مازلو، پرويسر ( Pr uyser, P.W ) و آلپورت ماهيت نظرى دارند. ظاهرا نويسندگان متأخّر، پيش از بسط نظريههاى معاصر، منتظر رسيدن تحقيقات بيشتر هستند.
به عنوان يك مثال از مطالعات روانشناختى راجع به دين، توجه به موضوع «نوگرايى دينى» (34) مىتواند مفيد واقع شود. ويليام جيمز، نوگرايى دينى را فرايندى مىداند كه مىتواند به طور تدريجى يا دفعى صورت گيرد و طى آن يك «خود» دو پاره و آگاهانه خطاكار، فرومايه و اندوهگين، به دليل تسلط پيشين فرد بر حقايق دينى، به صورت يكپارچه، و آگاهانه درستكار، عزيز، و خشنود درمىآيد.
نويسنده بعدى، لئون سالزمن ( L eon Salsman )، اين نظريه را مطرح كرد كه نوگرايى دينى مىتواند براى بعضى از افراد «پيش رونده (35) و بالنده» (36) و براى برخى ديگر، «پس رونده و آسيبروانى» باشد. برخى از نويسندگان انواع مختلف نوگرايى دينى، علل متفاوت نوگرايى دينى (مانند فشار اجتماعى، واكنش در مقابل ترس، تمايل به پذيرفته شدن از سوى خدا و معتقدان، تمايل به رهايى از احساس گناه و نيز يافتن معنا براى زندگى خود) و نتايج مثبت و منفى نوگرايى دينى را توصيف كردهاند. توصيف بحثبرانگيز ويليام سارگانت ( William Sargant )از فنون تشويق مذهبى (در كتاب نبرد به خاطر عقيده (37) ) به مطالعات بعدى راجع به «بىبرنامگى» و ديگر شيوههايى منجر شد كه مردم را به دست كشيدن از گروههاى مذهبى و كنار گذاشتن عقايد دينى تشويق مىكنند. تأثيرات نوگرايى دينى و نيز ارزيابى تفاوتهاى فردى در نحوه پذيرفتن، رد كردن و تحت تأثير قرار گرفتن از سوى عوامل مذهبى، مورد مطالعه و بررسى قرار مىگيرند.
«روانشناسى دين» مورد علاقه خالصانه روانشناسان و نيز ملحدان و لاادرىيان مىباشد. در حوزهاى كه به تازگى مجددا مورد علاقه مجدّد قرار گرفته، پيشبينى گرايش آينده آن كار مشكلى است. موضوعاتى از قبيل تجربه دينى، نيازها و فروض تشكيلدهنده زيربناى باورها و رفتارهاى دينى، تأثير اجتماعى سازمانهاى اجتماعى، جنبشهاى دينى داراى گرايش سياسى و مفاهيم دينى مربوط به مشاوره، احتمالاً مورد توجه قرار خواهند گرفت. به موازات بسط و توسعه اين رشته، احتمالاً پژوهشهاى تجربى بيشترى جايگزين برخى از گرايشهاى كنونى به مشاهدات غيرحضورى خواهند گرديد.
مدتهاست كه مذهب و پزشكى، در پاسخ به بيمارى و مرگ با يكديگر آميخته شدهاند. در اغلب جوامع، شفادهندگان پيشمدرن، شخصيتهاى مذهبى بودند. قربانى، زيارت، دعا و تسكين (39) معنوى، به صورت متداول براى بسيارى از بيمارىهاى جسمى توصيه مىشدند. يك عقيده مشترك در همه فرهنگهاى قديمى اين بود كه بيمارى، نتيجه زيرپا گذاشتن معيارهاى اخلاقى يا مذهبى است. خلاصه اينكه، بيمارى نتيجه گناه شمرده مىشد. (كينسلى Kinsley,D ، 1996 ). امروزه علىرغم كاهش احتمالى ارتباطات بين مذهب و سلامت بدنى، ما شاهد تداوم اين ارتباطات مىباشيم. غالبا تمايل داريم براى سلامتىمان از خدا تشكر كنيم يا براى بيمارى يا مرگ خود دعا نماييم. در واقع، بسيارى از معتبرترين دانشكدههاى پزشكى و بيمارستانهاى ما، توسط مذاهب رسمى بزرگ به وجود آمدهاند و حمايت مىشوند. اخيرا سؤال از رابطه مذهب ـ سلامتى از بررسىهاى علمى دقيق بهرهمند گشته است. علىرغم مشكلات روششناختى، كيفيت تحقيق در اين موضوع، در حال افزايش بوده، از تأليفات بىپايه و اساسى به سوى گزارشهاى همبستگى و مطالعات كنترل شده مىرود.
مطالعات آزمايشى انجام شده به منظور تعيين نوع بهزيستى روانى در طول حيات هر فرد، پيوسته از مذهب به عنوان يك ويژگى ضرورى براى سلامت مطلوب نام بردهاند. فرانكل و هويت، 1994؛ ويلكوك و همكاران، 1999؛ ويتر و سويين، 1992؛ آيل ( Ayele, H )، موليگان ( Mulligan, T )، جورجيو ( Gheorghiu,s ) و ريس ـ اورتيز ( Reyes - Ortiz, c ، 1999) گزارش كردند كه در بررسىشان درباره 155 مرد، فعاليت مذهبى درونى (41) (مثل دعا، خواندن كتاب مقدّس) به طور معنادارى با رضايت از زندگى، رابطه مثبت دارد. رابطه مثبت بين مذهب و بهزيستى روانى عمومى در طول پيوستار پير شدن انسان آشكار است. هولت ( Holt,M ) و جنكينز ( Jenkins,m) (1992 ) بر اهميت مذهب براى افراد مسن تأكيد كردند و بر اين امور اصرار ورزيدند كه لازم است پيرىشناسان (42) نشان دهند كه آگاهىِ بيشتر از مذهب، عامل مهم در بهبود سلامتى است. مطالعات ديگر به اين نتيجه رسيدهاند كه اعتقادات و رفتارهاى سنّتى يهودى ـ مسيحى احتمالاً با بهزيستى در زندگى آينده رابطه دارند (بوربانك، 1992؛ كونيگ، 1991؛ 1993؛ لوين و كاترز، 1998) ـ پژوهشى (جانسون، 1995) اهميت خوب پا به سن گذاشتن را از طريق مطالعه اهميت مذهب در زندگى افراد مسن مورد بررسى قرار داد و به اين نتيجه قطعى رسيد كه مذهب در زمانى كه اميد انسان از همه جا قطع شده است به افراد مسن اميد مىدهد.
رابطه بين مذهبى بودن افراد و بهداشت روانى در جمعيتهاى گوناگون گزارش شده است. نتايج اين مطالعات حاكى از آن است كه ميزان شركت در كليسا با افسردگى رابطهاى منفى (معكوس) دارد، به گونهاى كه ميزان افسردگى در بين كسانى كه به كليسا مىروند، تقريبا نصف ميزان آن در افرادى است كه به كليسا نمىروند. كونيك، هايز، جرج و بلازر، 1997) وودز ( Woods,T )، آنتونى ( Antoni,M )، ايرونسون ( Ironson,G ) و كلينگ ( Kling,D ، 1991 أ، 1999 ب) گزارش مىكنند كه استفاده زياد از مذهب به عنوان يك سازوكار براى كنار آمدن، در دو نمونه مجزّا از افراد مبتلا به بيمارى HIV منجر به بروز نشانگان (44) كمترى از افسردگى و اضطراب گرديد. مطالعه ديگرى (ميكلى، كارسون، و سوكن، 1995) اين نظريه را مطرح مىكند كه مذهب مىتواند تأثيرى مثبت (مثل ترغيب افراد به همبستگى اجتماعى، (45) كمك به ايجاد معنا در زندگى) يا منفى (پروراندن احساس گناه يا شرمسارى بيش از حد در ذهن، به كاربردن مذهب به عنوان يك راه فرار از مواجه شدن با مشكلات زندگى) بر سلامت روانى داشته باشد. اين پژوهش همچنين گزارش داد كه افراد برخوردار از ديندارى درونى سطح بالا، افسردگى و اضطراب كمترى دارند و كمتر در جستوجوى توجه نارساى كنشورانه هستند. (46) اين افراد همچنين سطوح بالايى از قوى بودن من، (47) همدلى و رفتار اجتماعى انسجام يافته (48) را به نمايش مىگذارند. پين ( Payne,I )، برگين ( Bergin,A )، بيلما ( Bielma,R ) و جنكينز ( Jenkins,P ، 1991 ) در بررسى خود درباره مذهب و بهداشت روانى، تأثيرات مثبت ديندار بودن بر بهداشت روان را از لحاظ ارتباط آن با متغيّرهاى خانواده، (49) حرمت خود، سازگارى شخصى، (50) و رفتار اجتماعى، گزارش كردند. به علاوه، گارتنر ( Gartner,I )، لارسون ( Larson,D ) و آلن ( Allen, G ، 1991 ) مشخص كردند كه سطوح پايين ديندار بودن اغلب با اختلافات مربوط به كنترل نكردن تكانهها (51) رابطه دارند.
مذهب مىتواند از طريق افزايش توانايى افراد در حفظ بهزيستى كلى، به ويژه در بين افراد مسن، در محافظت از سلامت جسمى افراد سهيم باشد. (كونيگ، 1999؛ ويتمر و سويينى، 1992) مطالعهاى نشان مىدهد خطر ابتلا به «آنفاركتوس ميوكارديال» ( MI ) (52) در آزمودنىهايى كه خود را «غير مذهبى» توصيف مىكنند، به طور معنادارى بيش از احتمال آن در آزمودنىهايى است كه خود را «مذهبى» توصيف مىنمايند. و اين عامل از عوامل ديگرى كه احتمال ايجاد اين بيمارى را باعث مىشوند مستقل مىباشد. (فريدلندر، كارك و استين، 1986) بررسى ديگرى نشان مىدهد كه فقدان توانايى و آرامش منبعث از مذهب در افرادى كه تحت عمل جرّاحى باز و اختيارى قلب قرار گرفتهاند مرگ و مير را بيشتر مىكند. (آكسمن، فريمن و منهيمر، 1995)
دستگاه ايمنى بدن احتمالاً سازوكارى است كه مذهب از طريق آن، در حفظ سلامت جسمانى مشاركت مىكند. علىرغم قلّت پژوهشها درباره تأثير مذهب بر دستگاه ايمنى بدن، اين پژوهشها از لحاظ روششناختى صحيح مىباشند و نتايج جالب توجهى ارائه مىدهند. يكى از اين پژوهشها رابطهاى معكوس بين ميزان حضور در مراسم مذهبى و اينترلوكين ـ 6 ( Interleukin - 6 ) را كه يك سيتوكين التهابى (54) و تنظيمگر دستگاه ايمنى شناخته شده است، نشان مىدهد. (كرنيگ و همكاران، 1997)
مطالعه ديگرى (وودز و همكاران، 1999 أ) گزارش مىكند كه آزمودنىهايى كه داراى رفتار مذهبى (مانند شركت در مراسم مذهبى، دعا خواندن) سطح بالايى هستند، به طور معنادارى سطوح بالاترى از تعداد سلولهاى توليدكننده كمك كار T ( CDA +) (55) و نيز درصدهاى بالاتر از آن را دارا مىباشند.
توجه بيشتر به شعائر مذهبى، چون باعث افزايش (احتمالى) شبكه حمايت اجتماعى مىشود، با سطح بالاترى از سلامت رابطه دارد. شعائر مذهبى غالبا به صورت جمعى و همراه ديگران انجام مىشود. يك سنّت قديمى تحقيق در زمينه اپيدميولوژى اجتماعى (57) سودمند بودن حمايت اجتماعى را نشان داده است. (هاوس، لنديس و آمبرسون، 1988) همچنين نشان داده شده كه حمايت اجتماعى قادر است بر توانايى افراد در مقابله با بيمارىهاى وخيم و بهبود يافتن از آنها تأثيرى قوى و مثبت بگذارد. (كوهن و ويليس، 1985؛ تايلور، فالك، شاپتاو و ليچمن، 1986)
غالب مذاهب بزرگ درباره يك وجود دايمى و خشنود، پس از پايان حيات بر روى زمين، صحبت مىكنند. به معناى دقيق كلمه، سازوكار ديگر در حلقه بين مذهب و سلامتى، ترس كاهش يافتهاى از مرگ است كه افراد مذهبى از خود نشان مىدهند. مُدل ( Modell, J ) و گورا ( Guerra,F ، 1980 ) گزارش كردند كه در 75% از بيماران مورد مطالعه آنان، ترس از مرگ، منجر به عوارض شديد مربوط به پس از عمل جرّاحى گرديد. پريسمن ( Pressman, P )، لارسون، ليونز ( Lyons,J ) و هيونز ( Humes,D ، 1992 ) در يك مطالعه موردى بر روى پيرمردانى كه به دليل ابتلا به سرطان مزمن حنجره تحت درمان قرار گرفتند شواهدى يافتند مبنى بر اينكه نبود اضطراب مرگ، كه با اعتقاد به خدا تبيين مىشود، در مقايسه با ديگر توانايىهاى كنار آمدن، نقش مهمترى در كاهش اضطراب جراحى ايفا مىكند.
با اين حال، عامل ديگر در ساز و كار پيونددهنده مذهب و سلامتى، احتمالاً اين امر است كه رفتار مذهبى، كمتر به رفتارهايى منجر مىشود كه در تقابل مستقيم با سلامتى مىباشند. جارويس ( Jarvis,G ) و نورثكات ( Northcott,H ، 1987 ) رفتار پيروان نُه مذهب بزرگ را مورد بازبينى قرار داده و به تفاوتهاى چشمگيرى در زمينه كنترلهاى غيررفتارى در دو حوزه عمده دست يافتند. آنان دريافتند كه مذهب خطر بيمارى يا مرگ را به دو طريق كاهش مىدهد:
1. تجويز رفتارى كه مانع از بيمارى يا مرگ مىشود، يا به درمان بيمارى كمك مىكند؛
2. ممنوع كردن رفتارى كه براى زندگى مضر است يا مانع درمان مىشود.
وودز و ايرونسون (1999) در بررسىشان درباره نقش ديندارى و معنويت در بيماران، گزارش كردند: بيمارانى كه خود را «مذهبى» مىدانستند، بيش از بيمارانى كه خود را «مذهبى» توصيف نمىكردند، اعتقادات مذهبى را عامل سيگار نكشيدن، شراب نخوردن، و انتخاب غذاهاى سالم ذكر مىكردند.
در حالى كه بررسى نقش مذهب و معنويت به عنوان عامل سلامت جسمى و روانى، پيوسته نتايج مثبتى به بار آورده است، اما نگرانىهاى روششناختى چندى نيز مطرحند: در درجه اول، تعريف يك سازه، خود براى عملياتى كردن اصطلاحات به كار رفته و اطمينان از اعتبار و تعميمپذيرى يافتهها امرى ضرورى است. براى مثال، برخى از پژوهشها مذهب را به عنوان تعداد دفعاتى كه يك فرد در مراسم مذهبى شركت مىكند تعريف مىكنند. عدهاى هم اعتقاد به خدا را به عنوان تعريف خود از مذهب، به كار مىبرند. تعريف دقيق سازهها نه تنها موجب تسهيل ارزيابى مىشود، بلكه ماهيت غالبا گيجكننده آنچه را كه در هنگام سنجش و ارزيابى مذهب مورد سنجش قرار مىگيرد، مشخص مىنمايد.
نگرانى ديگرى كه در هنگام بررسى رابطه مذهب و سلامتى وجود دارد به كنترل نامناسب متغيّرهاى بالقوّه تعديلكننده يا ميانجى در اغلب مطالعاتى كه تا به امروز منتشر شدهاند، مربوط مىشود. آنچه در نگاه اول، به نظر مىرسد، آن است كه رابطه بين مذهب و سلامت از عوامل و متغيّرهاى ديگر مانند حمايت اجتماعى و غذاى سالم (كه متغيّرهاى مزاحم و غلطاندازى هستند) تأثير پذيرفته باشد.
* Craighead, W.E .& Nemeroff. C.B. CCo- Ed.2001),The Corsini Encyclopedia of Psychology and Behavioral Science. (3rded.) New York: John Willy & SOns . 1. Religion and Psychology . 2. Episcopalian . 3. Self - condemnation . 4. Value clarificotion . 5. Psychology of religion . 6. An Introduction to the Psychology of Religion . 7. Parapsy chological . 8. American Psychological . 9. Illusion . 10. Universal neurosis . 11. Narcotic . 12. Psychoanalitic movement . 13. Journal of Religious Psychology . 14. Jesus, the Christ, in the light of Psychology . 15. Varieties of Religious Experience . 16. Methodology . 17. Experimental techniqes . 18. Social influences . 19. need satisfaction . 20. Self - esteem . 21. Theological foundations . 22. The Individual and His Religion . 23. Mature . 24. Immature . 25. Glossolalia . 26. Religious arousal . 27. Meditation . 28. Consciousness . 29. Confession . 30. Occult . 31. Psychopathology . 32. A Dinamic Psycology of Religion . 33. Conversion . 34. Progressive . 35. Maturational . 36. Battle for the mind . 37. Religion and Health . 38. Appeasement . 39. Well - being . 40. Intrinsic Religious Activity . 41. Gerontologists . 42. Mental health . 43. Symptoms . 44. Social cohesiveness . 45. Dysfunctional attention seeking . 46. Ego strength . 47. Integrated social behavior . 48. family variables . 49. personal adjusment . 50. uncontrol of impulse . 51. Myocardial Infarction (MI ) 52. The immune system . 53. Inflammatory Cytokine . 54. T- helper inducer cell (CDA +) 55. Social support . 56. Social epidemiology . 57. fear of death . 58. Methodological Considerations .