در آمدى بر مشاركت علما در ساختار دولت صفوى
(تعامل خاندان كركى و دولت صفوى)
رسول جعفريان
شيخ على بن حسين بن عبدالعالى كركى، مشهور به محقق ثانى، عالم كركى الاصل - منسوب به كرك نوح (1) - است كه به طور عمده در نجف تحصيل كرد و به لحاظ فقهى، به رتبتى بلند دستيافت; آن گونه كه وى را محقق دوم و خاتم المجتهدين عصر خويش مىناميدند . وى، به همراه شمار ديگرى از علماى كركى و به طور كلى جبل عاملى در آغاز دوره صفوى به مرور به ايران آمدند و در ترويج مبانى تشيع تلاش كردند .
محقق كركى كه در نجف مقيم بود، در دو دوره كوتاه زمانى وارد ايران عصر صفوى شد و با حمايت از اين دولت، چه در جريان سفرش به ايران و چه در زمان اقامتش در عراق، با تاليف آثار علمى، تربيتشاگردان ايرانى و نيز تاثير مستقيم روى شاه اسماعيل و شاه طهماسب، فرصتى براى گسترش تشيع در ايران از يك سو و تغيير رويه فكرى حكومت از تشيع صوفيانه به تشيع فقيهانه به دست آورد .
نقش كركى دست كم در چهار جهت مهم است: اول تقويت مذهب شيعه . دوم مبارزه با تصوف و مظاهر آن . سوم تقويتبنيه فقاهتى دولت صفوى . و چهارم طرح مساله ولايت فقيه و اعتبار راى مجتهد زنده . (2)
طبعا بررسى اين ابعاد بايد در جاى ديگرى دنبال شود . آنچه در اينجا مورد توجه ما است آن كه محقق كركى سرسلسله خاندانى عريق و ريشهدار است كه تقريبا تا پايان دوره صفوى و حتى بعد از آن، حضور چشمگيرى در عرصه فعاليتهاى علمى - سياسى داشته و چهرههاى برجستهاى از آن خاندان در اين دوره دويستساله خوش درخشيدهاند . سرسلسله اين خاندان محقق كركى است كه به خاطر موقعيت وى، اولاد و احفادش هم زمينهاى براى بروز و ظهور به دست آوردند .
در باره خود محقق كركى، مطالبى در اين سوى و آن سوى نوشته شده است . اخيرا هم مجموعهاى از رسائل وى، همراه با زندگينامهاش تحت عنوان «حياة المحقق الكركى و آثاره» با كوشش قابل تقدير شيخ محمد حسون در دوازده مجلد به چاپ رسيده است . در اينجا در صدد تكرار مطالبى كه در باره محقق گفته شده است، نيستيم; آنچه مورد نظر است، ارائه تصويرى است از سير سلسلهاى اين خاندان و نفوذ آنها در دوره ياد شده; همراه با نكاتى كه به تازگى در يك ماخذ دستنوشته در باره برخى از احفاد وى به دست آمده است . با اين حال، مرور كلى و اجمالى بر اطلاعاتى كه در باره محقق كركى و فرزندانش در مآخذ آمده است، خواهيم داشت .
پدر محقق كركى، عزالدين حسين بن عبدالعالى از علماى كرك نوح بوده و به مناسبت آن كه نامش در برخى از اجازات آمده است، (3) مىتوان حدس زد كه وى از علماى روزگار خود بوده است .
در باره محقق اطلاعات چندى در منابع فارسى و عربى دوره صفوى آمده است . اطلاعات فارسى كهن موجود، بيشتر در باره نقش وى در ايران است . علاوه بر آن، از برخى از اجازات وى مىتوان تاريخ اقامت او را در نجف يا شهرهاى ايران به دست آورد .
در ارتباط با موضوع مورد بحث ما، نخستين مطلب، ارتباط او براى اولين بار با شاه اسماعيل صفوى است . بنا به برخى نقلها، اين ارتباط از سال 914 بوده است . مطلب ياد شده در نسخه برلن از كتاب خلاصة التواريخ - كه با نسخ ديگر تفاوت كلى دارد و مطالب اضافى فراوانى در آن آمده - درج شده است . نويسنده اين متن با اشاره به رخدادهاى فتح بغداد توسط شاه اسماعيل در سال 914 ، به زندانى شدن دو عالم برجسته شيعه در بغداد توسط باريك بيك كه از سوى سلطان مراد آققويونلو بر آنجا حاكم بود، اشاره دارد كه او «مرحوم سيد [محمد] كمونه را كه از اجلاء سادات و نقباء نجف اشرف و عراق عرب بود، با حضرت غفران پناه شيخ الطايفه شيخ على عليهما الرحمة گرفته در چاه حبس نمود و ذخيره بسيار در نارين قلعه بغداد جمع نمود» . (4)
اين اتفاق، پيش از آمدن شاه اسماعيل به بغداد است . زمانى كه اسماعيل آمد و باريك بيك كشته شد، «شاه ستاره سپاه سيد محمد كمونه و غفران پناهى شيخ عبدالعال (5) را از چاه بيرون آورده، به رفاقت ايشان متوجه زيارت عتبات عاليات سدره مرتبات كاظمين و مشهدين و عسكرين گشتند .»
وى پس از ارائهى شرحى از سفر زيارتى شاه اسماعيل و تلاش وى براى كندن نهر شريف در نجف مىنويسد: القصه كه توليت آن عتبه عليه را با حكومتحله و رماحيه با طبل و علم به سيد محمد كمونه شفقت فرمودند و بندگان شيخ على را اعزاز و احترام و تعظيمات فرموده سيورغالات و ادرارات بلاغايات ارزانى داشتند . (6) قاعدتا همين سيورغالات بود كه سبب اعتراض سيد ابراهيم قطيفى به محقق كركى شده و منجر به نگارش كتاب الخراجية توسط محقق در سال 916 گرديد . اين سالهايى بود كه كركى در پى تاييد دولتشيعى صفوى بود و در مقدمه نفحات اللاهوت (تاليف در ذى حجه 917 در شهر مشهد) به صراحت از آن دولتبا عناوين «الدولة القاهرة الباهرة الشريفة المنيفة العالية السامية العلية الشاهية الصفوية الموسوية، امدها الله تعالى بالنصر و التمكين و ايدها بالملائكة و الانس والجن اجمعين» ياد مىكرد . محقق، همين القاب را در مقدمه جامع المقاصد كه آن را در نجف نوشت، براى دولت صفويه بكار برده است . وى رسالهاى هم با عنوان تعيين المخالفين لاميرالمؤمنين به درخواستشاه اسماعيل نوشت تا ضمن آن مخالف اميرالمؤمنين را تعريف كند . (7)
محقق به جز ملاقاتش در بغداد و عتبات مقدسه با شاه اسماعيل دو بار به ايران سفر كرد . مرتبه نخست ميان سالهاى 916 تا 919 - و ترجيحا تا سال 918 - يعنى در روزگار سلطنتشاه اسماعيل صفوى . آنچه مورخان نوشتهاند آن است كه وى پس از فتح هرات (20 رمضان 916) به ايران آمده است . افندى به نقل از تواريخ فارسى نوشته است كه وى در وقت دخول شاه اسماعيل به هرات، به ايران آمد و پس از شاه وارد هرات شد . (8) به احتمال پس از اين فتح، محقق، مصمم به زيارت مرقد مطهر امام رضا عليه السلام گرديده و براى مدتى در اين شهر ماندگار شد . اين بنابر آن است كه وى در 20 جماداى دوم سال 917 در اين شهر رسالة الجعفرية را تاليف كرده است . همچنان كه در 16 ذى حجه آن سال كتاب نفحات اللاهوت را در اين شهر نوشته است . (9)
يك گفتگوى طولانى و در عين حال داستانى مربوط به زمان شاه اسماعيل، در عالم آراى صفوى پيرامون ملاقات ايلچى سلطان عثمانى با شاه اسماعيل در حوالى سلطانيه آمده كه پاى شيخ على عرب جبل عاملى هم به ميان كشيده شده است . وقتى شاه از پاسخ به پرسشهاى مذهبى ايلچى عاجز گرديد، به او گفته شد: «اى شهريار! مىبايد كه شيخ على عرب را طلبيد تا او فكر اين گفتگو را بكند . شهريار فرستاد و شيخ على عرب جبل عاملى را آوردند و در خفيه به خلوت رفتند و گفتگوهاى ايلچى را به او گفتند» . شيخ هم تك تك آنها را پاسخ داد . (10) اين مىتواند در همان سالهاى 917 يا 918 رخ داده باشد . مهمترين پرسش، آن بود كه ماده تاريخ «مذهب ناحق» يا «مذهبنا حق» كدام درست است . هر دو به حساب جمل سال 906 يعنى سال روى كار آمدن صفويه را نشان مىدهد . اولى را ايلچى عثمانى مطرح كرد تا بطلان دولت صفوى را به حساب جمل نشان دهد; اما شيخ على با زيركى توضيح داد كه اصل آن «مذهبنا حق» است نه «مذهب ناحق» .
يك خبر ديگر هم از حضور شيخ على عرب جبل عاملى در كنار شاه اسماعيل در شهر اصفهان در منبع ديگرى آمده است كه بايد در باره آن تحقيق شود . (11) مرحوم آخوند ملامحمدتقى مجلسى هم اشارهاى به آمدن وى به اصفهان دارد . وى به مناسبتبحث از اقامه نماز جمعه مىنويسد: اول كسى كه بجا آورد، شيخ نورالدين على بن عبدالعالى بود . شنيدم از ابوالبركات و از جد خودم كه چون شيخ على به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتيق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه ديگر جا نماند . (12)
خواندمير در باره علماى زمان شاه اسماعيل به فاصله يك صفحه از دو نفر كه به احتمال قريب به يقين يك نفر هستند، ياد مىكند . ابتدا از شيخ علاءالدين على بن عبدالعالى ياد كرده و وى را چنين مىستايد:
نقطه دايره تقوى و طهارت در علم تحصيل و فقاهتبه مثابهاى است كه در مذهب عليه اماميه نزديك به سرحد اجتهاد رسيده و از غايت تبحر در علوم عقلى و نقلى معتقد [شايد: معتمد] حكام اسلام و مرجع علماى واجب الاحترام گرديده، فصاحتبيان و طلاقت لسان آن حضرت از درجه توصيف بلندتر است و نهايت ديندارى و پرهيزكاريش نزد اكابر و اصاغر بشر، امرى مقرر; از جمله مؤلفات بلاغتسماتش حاشيه الفيه و رساله جعفريه (13) در ميان طوايف انام مشهور است» . (14)
با اين تاليفات، آشكار است كه مقصودش كسى جز محقق كركى نيست .
خواندمير چند سطر پس از آن باز از «شيخ زين الدين على» ياد كرده مىنويسد: «قدوه اشراف علماى عرب و جامع اصناف فضل و ادب است، به كمال امانت و ديانت موصوف و به غايت تقوى و پرهيزگارى معروف . و آن جناب در شهور سنه 928 به دارالسلطنه هرات تشريف آورده، منظور نظر عاطفت نواب نامدار مظهر عدل و احسان انيس الحضرت البهيه درمشخان [دورميشخان] گشت و به منصب شيخ الاسلامى و اقضى القضاتى منصوب شده، پايه قدر و منزلتش از امثال و اقران درگذشت . بعد از آن كه قرب دو سال به لوازم آن منصب پرداخت، ميل وطن مالوف نموده، علم عزيمتبه صوب ديار عرب برافراخت . سيد نعمة الله حلى در سلك اجله سادات و علماى حله انتظام دارد و در اواخر سنه 929 بلده فاخره هرات را به يمن مقدم شريف مشرف ساخته چند گاهى در مصاحبتشيخ زين الدين على بسر برده و همراه آن جناب روى توجه به عربستان آورد» . (15)
گرچه اين عبارت به صراحت متن نخست نيست، و حتى دادههاى اشتباهى هم در آن هست، اما تعبير «زين الدين على» و فاقتسيد نعمةالله حلى با او، نشان مىدهد كه مصداق عبارت، كسى جز كركى نيست .
ممكن است تاريخ صحيح در متن سالهاى 918 و 919 باشد نه 928 و 929 . در اين صورت با مطالبى كه در مآخذ ديگر آمده منطبق خواهد شد .
افندى به دليل اين كه خواندمير اينها را دو نفر دانسته، يكى بودن آنها را نپذيرفته است . با اين حال، هيچ توضيحى در باره شخص دوم نداده است . اين ابهام و همچنين عدم وجود اطلاعات در باره شخصى با عنوان شيخ على عرب كه از اتفاق سيدنعمة الله حلى هم مصاحب او باشد، و از قضا لقبش هم زين الدين باشد، نشان مىدهد كه براى خواندمير خطايى رخ داده است . به هر روى اگر اين نص درستباشد، نشان مىدهد كه محقق كركى در سال 928 - 929 [يا به احتمال قوىتر 918 و 919] نيز در ايران بوده است . (16)
آنچه مهم است ارتباط محقق كركى با ايران در دوره شاه طهماسب است كه در سال 930 سلطنت را در اختيار گرفت . وقفنامچهاى از شاه طهماسب براى كشيدن نهرى از آب فرات از سال 935 در دست است كه مصارف مختلف آن را شرح داده و وكيل خود را در نظارت بر مصرف درآمد حاصل از آن، محقق كركى قرار داده از وى با القاب بسيار بلندى ياد كرده است:
حضرت شيخ الاسلام و البحر القمقام، علم الاعلام، الاجل الافضل الهمام، مقتدى طوائف الانام، الاعلم الاقدم و الطود الاشم، حلال المشكلات، كشاف المعضلات، قطب فلك العلم و الفتوى، مركز دائرة الحلم و التقوى، سلطان العلماء و المحققين، برهان الفقهاء المجتهدين، صاحب التحقيقات الفائقة و التدقيقات الرائقة . . . افضل المتقدمين، و اعلم المتاخرين، خاتم المجتهدين و وراث علوم سيد المرسلين، . . . زين الملة و الدين و الحقيقة و الافادة و الافاضة و الاجلال على بن عبدالعال . . . (17)
اين نشان مىدهد كه ميان آنان روابطى بوده است .
سال بعد از آن - يعنى سال 936 - محقق كركى براى بار دوم، يعنى پس از نوبه اول كه در زمان شاه اسماعيل بوده، به ايران آمد و تا نيمه سال 939 كه به عراق بازگشت، (18) در كنار شاه طهماسب و در واقع در اردوى معلى مستقر بود . محقق در اين سال به نجف بازگشت و به رغم آن كه شاه طهماسب حكم مفصلى براى شيخ الاسلامى وى نگاشت، به دلايلى كه عمده آن مىبايستحفظ حوزه علميه نجف باشد، در آن شهر ماند و درستيكسال و دو روز پس از تاريخ صدور اين حكم، در نجف درگذشت . (19)
اشرف الدين قمى در اخبار سال ششم سلطنت طهماسب كه نوروز آن مصادف با دهم رجب سال 936 بوده است، علاوه بر اشاره به تغييراتى كه در باره منصب صدارت رخ داده است، از سفر طهماسب به خراسان براى دفع عبيدخان ازبك ياد كرده، مىنويسد: در اين سفر حضرت صفوة المجتهدين و قدوة المتبحرين شيخ على عليه الرحمة در اكثر اوقات همراه شاه عالم پناه بودند و رايات عز و جلال به دفع سلاطين اوزبكيه به خراسان توجه فرمودند . (20) پس از آن از راه طبس به يزد آمدند كه به نوشته جنابذى «در اين يساق خجسته، خاتم المجتهدين شيخ على عبدالعال - قدس سره العزيز - مرافق بودند .» (21)
بلافاصله پس از آن، اشرف الدين قمى مىنويسد: مدتى در بعضى اسفار در اردوى معلى بود . اما چون عراق عرب به تصرف عثمانىها درآمد، «اولاد امجاد آن حضرت، ذكورا و اناثا منازل و املاك و اسباب و جهات خود را گذاشته به ديار عجم آمدند .» (22)
اين كوچ بايد بعد از درگذشت محقق كركى باشد كه در سال 940 رخ داد . عثمانىها در سال 941 در سلطنتسلطان سليمان عثمانى عراق را به تصرف خود درآوردند و خويشان محقق از ترس «به واسطه روميان، قبر او [محقق كركى] را ظاهر ننمودند و همچنان مخفى است .» (23)
روملو و قمى در اينجا و طبعا ذيل رخدادهاى سال 936 و بعد از آن اطلاعاتى را در باره اختلاف ميان اميرنعمت الله حلى كه همپيمان شيخ ابراهيم قطيفى، مولانا حسين اردبيلى، قاضى مسافر تبريزى بود، با شيخ على كركى به دست دادهاند . همان گونه كه مشهور است، شاه طهماسب جانب شيخ على كركى را گرفت و طى فرمانى كه متن آن را قمى آورده، اميرنعمت الله حلى را به حله تبعيد كرد و دستور داد ارتباطش را با مخالفان شيخ على در عراق قطع كنند تا آنان نتوانند بر ضد وى توطئه كنند . در اين فرمان به خصوص از شيخ ابراهيم قطيفى به عنوان كسى كه «موجب شرارت و فسادست» ياد شده است . در همين نامه، اشاره به وجود «وكلاى خاتم المجتهدين» در عراق عرب شده است . (24) اصل اين حكايت را روملو به تفصيل آورده و ديگر منابع، از جمله قمى در خلاصة التواريخ، مطالبى بر آن افزودهاند . (25)
شگفت آن كه وقتى كركى در «سحر روز شنبه هجدهم ذى حجه روز مبارك غدير [در سال 940] در نجف اشرف به فراديس جنان شتافت» امير نعمت الله هم ده روز بعد درگذشت . اين كه دقيقا تبعيد اميرنعمت الله در ميان سالهاى 937 تا 939 در كدام سال واقع شده و چرا محقق كركى هم پس از آن به نجف رفته است، روشن نيست .
از سوى ديگر، در اين سه سال، وقايع ديگرى هم رخ داد كه به روابط ميان اميرغياث الدين منصور شيرازى (م 949) و شيخ على كركى مربوط مىشد . در سال 936 زمانى كه منصب صدارت ميان اميرنعمت الله حلى و ميرقوام الدين حسين صدر اصفهانى به شراكت اداره مىشد، با درگذشت ميرقوام در آن سال، غياث الدين منصور دشتكى شريك اميرنعمت الله حلى شد . (26) غياث الدين، روابط مناسبى با كركى نداشت و همين امر سبب شد تا «بيشتر از دو سال و كسرى بر سرير مسند» صدارت نتواند تكيه زند . (27) قمى نوشته است كه پس از آن كه در سال 936 مير غياث الدين محمد شيرازى نصف صدارت را به دست آورد، اندكى بعد حضرت خاتم المجتهدين يعنى محقق كركى «از عراق به درگاه معلى آمد» . در اين سفر بود كه ايندو قرار گذاشتند تا هر كدام يكبار در محفل درس ديگرى حاضر شوند . در مجلس اول كركى نزد مير درس شرح تجريد خواند . اما در مجلس بعدى كه قرار بود مير نزد كركى درس فقه بخواند تمارض كرده نيامد . (28)
اما «فى الواقع» مشكلى كه سبب عزل ميرشيرازى از صدارت شد، مطلب ديگرى بود . قمى مىنويسد: در مرتبه ثانى كه مجتهدالزمانى شيخ على رحمه الله از عراق عرب متوجه پايه سرير خلافت مسير گشت، آن حضرت - يعنى ميرغياث الدين منصور - منصب صدارت داشت و مجتهدالاوانى از استماع حكايت در باب عدم تقيد مير از شرع اقدس و افساد بعضى از اشرار در باب تجهيلات [محيلات!] كه مير او را مىكرد از طرفين در مقام عداوت درآمده، مبانى نزاع استحكام يافته بود كه مطلقا صلاح را در آن مدخل نبود . آخر الامر منجر به فضيحتشده تا آن كه روزى در مجلس خلد آيين ميانه شيخ و مير مباحثه ومناظره به ميان آمده، آخر بحثبه خشونت منقضى شد . شاه عالم پناه منحرف گشته بر سر آن مباحثه، مير را از صدارت عزل كرده، چند روزى مير در اردوى همايون بسر برده به جانب شيراز روان شد . (29) شاه طهماسب هم خود از اين مباحثه ياد كرده، مىنويسد كه مير در مقام عناد با محقق برآمده و ما هم «طرف حق را منظور داشته، اجتهاد را بدو ثابت كرديم .» (30) اين مساله مىبايست در اواخر سال 938 يا اوائل سال 939 روى داده باشد .
زمانى كه محقق كركى زمينه عزل اميرغياث الدين منصور را فراهم كرد، به شاه طهماسب توصيه كرد تا اميرمعزالدين اصفهانى را كه از شاگردان خودش بود، به صدارت انتخاب كند . قمى در باره او نوشته است كه «مير، افضل و اتقى و اورع و ازهد و اعلم سادات رفيع الدرجات و نقباى حميده صفات دارالسلطنه اصفهان بود و اكثر مسائل فقهى را از حضرت خاتم المجتهدين شيخ على فرا گرفته بود .» در اين وقتبود كه محقق كركى «خاطر نشان اشرف [يعنى شاه] كرد كه هيچ كس از سادات و نقبا و علما غير او را لياقت مرتبه سامى و منصب نامى صدارت نيست . در آن اوان، مير در اصفهان تشريف داشت; فرمان قضا جريان به احضار او نافذ شد . تا زمان وصول مير به درگاه اعلى حضرت مجتهدالزمانى نواب و وكلا جهت او تعيين فرمودند و مهر توقيع ترتيب دادند .» (31) اين اشارتى استبدان كه براى مدتى كه شايد اواخر سال 938 تا اوائل 939 بوده، خود محقق كركى منصب صدارت را با تعيين وكلا و نواب به نيابت از اميرمعزالدين، مىگردانده است .
نمونه ديگرى هم از نفوذ محقق كركى روى طهماسب داريم . بوداق منشى قزوينى از ميرشاه مير [مير اسدالله مرعشى شوشترى] ياد مىكند كه وطنش شوشتر بود . مدتى به نجف رفت اما «چون فترت روميه شد» به وطن بازگشت در حالى كه «او را رتبه و منزلت نبود» . اما «شيخ على بن عبدالعالى مجتهد تعريف او كرده بودند كه سيد فاضل صالح است كه به يك بار اين منصب عالى يافت و با اسب و . . . كه از نجف آمد، با قطار و مهار و خيل و خدم روانه اردو شد و سالها اين منصب عالى كرد و بعد از او پسرش . زمانه و گردش فلك را كار اين است كه يكى را از تختسلطنتبه تخته تابوت اندازد و يكى را از نكبت و فلاكت مدرسه، بر مسند عزت و راحت نشاند .» (32) البته آش به اين شورى نبوده است . توضيحات روملو مىتواند مكمل اين نكته و عنايت طهماسب به نظرات محقق كركى باشد . (33)
به هر روى، كركى نخواست در ايران بماند و شايد ترجيح داد تا به انجام وظايف علمى خويش در حوزه نجف كه مركزيت علمى شيعه بود، ادامه دهد . با اين حال، طهماسب ضمن فرامينى، وى را به عنوان يك مجتهد بلكه خاتم المجتهدين و نايب امام زمان عليه السلام فردى مطاع براى همه طبقات جامعه و امرا و رؤسا معرفى كرده، از تمامى عوامل خود در عراق خواست تا از وى اطاعت كنند و هر كه را وى به عنوان قاضى و شيخ الاسلام و جز آن برگزيد، همو را بپذيرند . اين متن در رياض العلماء و همچنين كتابى از ميرمحمد اشرف نواده ميرداماد آمده است . (34)
طى سالهاى 915 تا 940 هجرى قمرى، كركى با استفاده از موقعيتى كه نزد شاه اسماعيل و طهماسب داشت، دستبه فعاليتهاى گسترده مذهبى در ايران زده و تلاشهايى جهت تعميق افكار شيعه در ايران صورت داد . بسيارى از شاگردان وى در اين دوره، نقش مهمى در اداره امور ادارى و نشر تشيع ايفا كردند . قمى مىنويسد: در رواج مذهب حق ائمه اثناعشر - عليهم صلوات الله الملك الاكبر - و نشر مآثر شرايع خيرالبشر صلى الله عليه و آله مساعى جميله به ظهور آورد . (35) در نسخهاى از خلاصة التواريخ كه افزودههايى بر ديگر نسخ دارد، دنباله جملهاى كه گذشت «به ظهور آورد» چنين آمده است: و حقوق حضرت شيخ غفران پناه برين مذهب و كتب اماميه كه ناياب شده بود و بر شيعيان بسيار است . همچنان كه سابقا شرف ذكر يافت كه شاه جنتبارگاه رضوان جايگاه ابوالبقاء شاه اسماعيل كه تسخير دارالسلطنه بغداد فرمودند، آن حضرت را تقويت و تمشيت كرده، لوازم اطاعتشرع اطهر و انقياد احكام و اوامر ملت مطهر نمودند . آن حضرت پانزده سال در زمان دولت آن حضرت جنت منزلت و ده سال در زمان شاه ثريا رفعت فردوس بارگاه، و چه در عراق و خراسان و آذربايجان و در بعضى اسفار همراه اردوى همايون، به نشر احاديث و تاليف و تصنيف و درس و فتوى اشتغال داشتند . (36)
ميرزا عبدالله افندى هم در تحفه فيروزيه به طور مكرر از نقش محقق كركى در ترويج تشيع امامى در ايران سخن گفته مىنويسد: مساله از وقتى به اصل خود برگشت كه مرحوم شيخ على كركى جبل عاملى خود به ولايت ايران آمده و فيض مجالستسلطان سكندر شان مغفور مبرور شاه اسماعيل ماضى حسينى صفوى را دريافته و به صحبت پادشاه مجاهد فى سبيل الله شاه طهماسب - انارالله مضجعهما - نيز مدتها رسيده و وكلاى دولت ايشان آن شيخ بزرگوار را مقتداى شيعيان در هر باب، مقتدر و مطلق العنان فرمودهاند و آثار عظيمه دينيه به اين تقريب در هر امرى بر وجود شريف آن شيخ عالىمقدار در بلاد ايران مترتب مىشده» . و در ادامه با اشاره محدوديتها و گرفتارىهاى شيعيان در طول نه قرن مىنويسد: «نهايتباز مكرر بلكه اغلب اوقات شيعيان از ترس اعداى دين مختفى نيز مىبودهاند تا آن كه آخر الامر به بركت ظهور سلطنت و شوكت دولت ابد مدت سلاطين صفويه - شكر الله مساعيهم - و حسن سعى شيخ على كركى و امثال آن از علماى نامى در اول خروج نواب سكندرشان شاه اسماعيل ماضى اوراق پراكنده شيعيان بعون الله تعالى مجتمع و شيرازه پاره پاره گشته صحايف دوستان خاندان نبوت و هواخواهان اهل بيت سالتبحمدالله سبحانه به اعانت اين بزرگواران بسته گرديده و رفته رفته الحال به اين حد رسيده است» . (37)
از عبارات افندى چنين به دست مىآيد كه محقق كركى نسبتبه كاشان حساسيتخاصى داشته و شايد همين امر سبب شده است كه بعدها فرزندش عبدالعال هم در كاشان مقيم شود . افندى مىنويسد: حتى آن كه مرحوم مبرور شيخ على كركى براى هدايت نمودن اهل كاشان محتاج شده بودهاند كه معلم و مرشدى كه ايشان را به دين حق هدايت مىنموده باشد مقرر و كسى را كه تعليم شرايع دين شيعه ايشان نمايد نيز خود تعيين و ارسال مىكردهاند .» (38)
و باز مىنويسد: تا آن كه در عهد آن پادشاهان فردوس مكان، مكرر شيخ على كركى خود از بلاد جبل عامل و ديار شام و عراق به ولايت ايران آمده و آخر الامر به اشفاقات شاهنشاهى سرافراز گشته و پيشواى شيعيان و ممتاز گرديده (ص 15) و به فرموده آن دو پادشاه دين پناه، اين پيشواى دين خودش به جهت هر يك از شهرهاى ولايت ايران مرشد و معلم تعيين كرده، بلكه به هر ده و قصبه نيز و در هر مكانى به مناسبت مردم آن به زبان معلمان از طلبه علم عربى لسان يا فارسى و تركى زبان فرستاده، مردم هر ناحيه را به لغتخودشان به دين و آيين شيعه راهنمايى نموده، حلال و حرام مذهب حق را به مردم آموخته مىكردهاند . . .» (39)
خواهيم ديد كه سيد عبدالحسيب علوى هم در قواعد السلاطين از روابط متقابل شاه اسماعيل اول و شيخ على كركى سخن گفته است .
پسران كركى و نفوذ آنان
الف: شيخ عبدالعال كركى
در يكى از عباراتى كه از خلاصة التواريخ نقل شد، آمده بود كه پس از اشغال عراق توسط عثمانىها، خاندان كركى همگى به ايران مهاجرت كردند . (40) بنابر اين توان گفت كه حتى اگر كركى فرزندانش را در سال 936 به ايران آورده و پس از آن در سال 939 به عراق مراجعت داده بود - كه اين امر طبيعى بوده، زيرا زندگى و املاك وى در آنجا قرار داشته و فرزندانش هم كوچك بودند - آنان در سال 941 همزمان با اشغال عراق عرب توسط عثمانىها، به ايران بازگشتهاند .
دو فرزند پسر محقق كركى، هر دو در زمره علماى بنام دوره طهماسب به حساب مىآيند . يكى با نام شيخ عبدالعالى (تولد در جمعه 12 ذى قعده 926 - وفات پنجشنبه 27 رجب993) (41) كه محقق نام جدش را (42) روى او گذاشته است . دوم حسن كه او هم از علما و مؤلفان آثار فقهى و مذهبى در اين دوره بوده است .
اسكندر بيك در شرح علماى نيمه دوم قرن دهم هجرى از همين عبدالعال شروع مىكند: سرآغاز جريده فضل و دانش از آن طبقه عليه، مجتهدالثانى، فريد العصر و الزمانى شيخ عبدالعال است كه خلف صدق مرحمت پناه مجتهدالزمانى شيخ عبدالعالى [مقصود شيخ على بن عبدالعالى يعنى محقق كركى] است . (43) در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار، بسيار خوش محاوره و نيكومنظر و صاحب اخلاق بود و من حيث الاستقلال و الاستعداد بر مسند عالى اجتهاد تمكن داشت و اكثر علماى عصر اذعان اجتهاد آن جناب مىنمودند . و اكثر اوقات در بلده طيبه كاشان اقامت نموده به درس و افاده اشتغال مىنمود . و جمعى را به فيصل قضاياى شرعيه و اصلاح بين الناس مىگماشت و به نفس شريف نيز گاهى براى اجراى احكام شريعت غراء متوجه فيصل قضايا مىگشت . و هر گاه به درگاه معلى تشريف مىآورد حضرت شاه جنت مكان در تعظيم و توقير آن جناب نهايت مبالغه مىفرمودند . و هميشه باب سعادت مآبش خواه در اردوى معلى و خواه در كاشان مرجع علما و دانشمندان عصر بود و اكثر علما در اصول و فروع به قول او عمل مىنمودند و اجتهادات آن جناب به تصديق اكثر علما مقرون بود و الحق ذات ملك صفاتش در آن حين آرايش ملك ايران و جهانيان بود . (44)
از اين عبارت چنين برمىآيد كه محل زندگى وى كاشان بوده است . به علاوه وى هم قاضى معين مىكرده و هم خود به قضاوت مىنشسته است . همچنين وى مرجعيت فقهى عمومى را در اين دوره عهدهدار بوده و ديگران به راى و فتواى وى عمل مىكردهاند . به علاوه رفت و آمد در دربار طهماسب هم داشته و سخت مورد تبجيل و احترام وى بوده است .
از عبارات اسكندر بيك چنين به دست مىآيد كه به رغم موقعيت علمى بالاى شيخ عبدالعال، خواهر زاده وى مير سيد حسين، در آن زمان، كوشش مىكرده است تا خود را اعلم علماى عصر معرفى كند . اسكندر بيك با اشاره به اين كه «در زمان شاه جنت مكان كه اردوى همايون منبع علما و فضلاى عرب و عجم بود و جناب شيخ المحققين شيخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شيخ على عليه الرحمة مرتبه بلند اجتهاد يافته جميع علما اذعان اجتهاد او كردند، جناب مير سيد حسين پاى از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سيد المحققين و سيد المدققين، وارث علوم الانبياء و المرسلين و خاتم المجتهدين لقب داده» . (45)
افندى در باره عبدالعال نوشته است كه وى پس از پدرش «راس الامامية» بود . همچنين از شيخ حر عاملى نقل كرده است كه وى رسالهاى از عبدالعال در دست داشته كه در باره قبله و به خصوص تعيين قبله خراسان بوده است . (46) كسانى هم مانند شيخ يونس جزائرى، قاضى معز اصفهانى وشيخ بهايى از وى اجازه روايتى داشتهاند . افندى به نقل از ميرداماد كه فرزند خواهر شيخ عبدالعال بوده است مىنويسد كه وى شرحى بر ارشاد الاذهان علامه داشته است . افندى آن شرح را در اصفهان نزد فاضل هندى ديده است . رسالهاى هم در باب نماز جمعه داشته كه افندى مىگويد نسخهاى از آن نزد من موجود است . به علاوه، وى تعليقاتى هم براى برخى كتابها نوشته است . (47)
با درگذشتشاه طهماسب و فراهم شدن زمينه سلطنت اسماعيل دوم، موقعيت علمى و اجتماعى شيخ عبدالعال همچنان استوار بود . در همين نقطه تاريخى، حكايت جالبى پيش آمد و آن اين كه اسماعيل دوم (984 - 985) در آغاز سلطنتش بنا به يك نتسياسى - دينى كه مىبايست قاليچه سلطنتشاه را اعلم علماى زمان پهن كند، (48) به وى گفت: «اين سلطنتحقيقتا تعلق به حضرت امام صاحب الزمان عليه السلام مىدارد و شما نايب مناب آن حضرت و از جانب او ماذونيد به رواج احكام اسلام و شريعت; قاليچه مرا شما بيندازيد و مرا شما بر اين مسند بنشانيد تا من به راى و اراده شما بر سرير حكومت و فرماندهى نشسته باشم .» اين عالم كه احساس كرد شاه اسماعيل قصد طعنه بر او دارد: «زير لب فرمودند كه پدر من فراش كسى نبود» . (49)
شيخ عبدالعال پس از اظهار سنىگرى شاه اسماعيل دوم به دردسر افتاد . بنا به نقل افندى، از كتابى كه در شرح حال شيخ بهايى بوده است، وقتى اسماعيل دوم به قدرت رسيد، بناى آن داشت تا شيخ عبدالعال و ميرسيد حسين كركى را مسموم كند . عبدالعال از قزوين به همدان گريخت و از آن وضعيت نجات يافت . (50)
به هر روى، شيخ عبدالعال در سال 993 در اصفهان درگذشت . ماده تاريخ وفات پدرش «مقتداى شيعه» يعنى سال 940 و ماده تاريخ وفات او «ابن مقتداى شيعه» يعنى سال 993 بوده است . (51) قاضى احمد قمى از شيخ عبدالعال با تجليل فراوان ياد كرده است و در ذيل حوادث سال 993 پس از اشاره به اين كه در اين سال «دو مجتهد نامدار از دنياى بىمدار به دارالقرار رحلت فرمودند» ابتدا از ملا احمد اردبيلى ياد كرده و سپس در باره عبدالعال نوشته است: «دوم شيخ الطايفه و مقتداى فرقة الناجيه شيخ عبدالعالى بن شيخ على در روز پنجشنبه 27 رجب سال 993 . ولادتش در روز جمعه 12 ذى قعده 926 ق و عمرش شصت و هفتسال، مصنفاتش شرح ارشاد، مدفنش به مزار امامزاده ابراهيم طباطبا منسوب به بقعه امام همام على زين العابدين - عليه و آبائه الصلوة و السلام - در دارالسلطنه اصفهان . (52) تفرشى كه وى را درك كرده است مىنويسد: عبدالعال مردى جليل القدر، عظيم المنزلة، رفيع الشان، نقى الكلام، و كثير الحفظ بود . (53)
محتشم كاشانى (935 - 996) شعر بلندى در ستايش از عبدالعال سروده، و به طرز جالبى كه نشان از دانش عمومى دينى محتشم هم دارد، اسامى كتابهاى مهم فقهى و نيز برخى از مصطلحات رايج در علوم اسلامى و ادبى وقت را در آن بكار گرفته است:
مكين مسند اجلال شيخ عبدالعال
كزوست كشور دين و ديار شرع آباد
در يگانه درياى اجتهاد كه هست
به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زياد
دروس نافع او در نهايت تنقيح
كه بهتر از همه داند قواعد ارشاد
بود ز لمعه مصباح ذات كامل او
هزار منهج ايضاح در طريق رشاد
كند سراير تقدير بى خلاف عيان
به نور تبصره از راى مقنع وقاد
توجهش چو به نهجالحق است وكشف الصدق
كدام باب به مفتاح او نيافت گشاد
به منتهاى بيان بحث دين ز تبيانش
كه روزگار فصيحى چو او ندارد ياد
از آن عقايد ارباب دين به اوست درست
كه داد داورى و عدل در شرايع داد
زمان زمان، فقها را ز قولش استدلال
نفس نفس، حكما را به حكمش استشهاد
به لطف منطق او اهل علم را تصديق
كه در كلام فصيحش نيست فساد
به قول و فعل وى از مهد تا به عهد خرد
نكرده سهو و خطايى به هيچ نحو استاد
ز فعل ماضى و مستقبلش خدا راضى
كه هست مصدر احسان به امر و نهى عباد
يكى ز صد، ار بنويسند وصفش، ار به مثل
نه آسمان شود اوراق و هفتبحر مداد
. . . طواف كوى تو و قتل دشمنت دارند
يكى فضيلتحج، ديگرى ثواب جهاد
مراست ذكر جميلت هميشه ورد زبان
كه هست اجمل اذكار و افضل اوراد
جواهر سخنم، گرچه هستبىقيمت
در اين ديار كه بازار شاعرى است كساد
ولى به غلغله گوش مدحتت فكنم
خروش و ولوله در چرخ اگر كنى امداد
ايا، مه فلك سرورى كه امر تو راست
فلك مطيع و قضا تابع و قدر منقاد
اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر
به پاى بوس سگان در تو دير افتاد
ولى نهاد چنان سر به طوق بندگيت
كه تا قيام قيامت نمىشود آزاد
دراين سراچه كه ازصرف گوى اجوف چرخ
بناى ناقص عمر استسست و بىبنياد
بناى حشمت و جاهت كه سالم است و صحيح
مثال دولتشه قوتش مضاعف باد (54)
محتشم كه سختبه عبدالعال دلبستگى داشته و اين به دليل اقامت هر دوى آنان در شهر كاشان و انس آنان با يكديگر بوده است، ماده تاريخى هم در سال وفات شيخ يعنى 993 سروده است . شگفت آن كه در اينجا هم عنوان اين است: «تاريخ ارتحال حضرت خاتم المجتهدين شيخ على بن عبدالعال» . (55) در حالى كه صحيح آن، همان طور كه در خود شعر آمده، عبدالعال بن على است .
ناگهان سوزنده برقى جست از صلب جهان
كز نفس افتاد آتش در زمين و آسمان
ناگهان بارنده ابرى خاست از درياى غم
كز نمش برق كدورت شد مكان و لامكان
ناگهان سر كرد طوفانى كه از طغيان وى
موج غم پيوست در هم قيروان تا قيروان
ساكنان عرش را وحشت ز جمعيت فكند
طايران قدس را ماتم به هم زد آشيان
وه چه ماتم، ماتم مالك رقاب اهل علم
پيشواى ملك وملت، مقتداى انس و جان
شيخ عبدالعال، آن سلطان تخت اجتهاد
كآستين قدسيان رفتى به صدقش آستان آن كه در حل مسائل چون زبان راندى به حرف
بوعلى را ماند انگشت تحير در دهان
وان كه در درس افاضل چون سخنگستر شدى
ظاهر از هر بحث گشتى معنى طى لسان
حيفازآن حسن فصاحت، حيف ازآن لطف مقال
حيف از آن طرز بلاغت، حيف از آن سحر بيان
آمدى باران خون از آسمان تا روز حشر
فاش اگر بگريستندى بهر او كروبيان
در مكان خويش تا ريزند بهر ماتمش
عرشيان هر شب به بالا كه كشند از كهكشان
آه از آن ساعت كه چون كار از شهادت درگذشت
آن زبان علم را جنبش برون رفت از زبان
واى از آن حالت كه مرغ روح او در باغ دهر
بال بر هم زد و زو تاريك گشت اين خاكدان
گرچه نخل او ز جا اهل زمين برداشتند
ليك بر دوش ملايك شد به قبرستان روان
در جهان چون نايب صاحب زمان او بود و بس
كايزدش يارب كند صاحب سرير اندر جهان
چون برفت از بهر تاريخ زمان رحلتش
نكته دانى گفت: رفت آن نايب صاحب زمان (56)
از اين شيخ عبدالعال، يك فرزند با نام شيخ اسماعيل مىشناسيم كه آن هم از طريق اشعار محتشم كاشانى است . وى ماده تاريخى در باره «حوض خانه» خلف المجتهدين شيخ اسماعيل بن حضرت نايب الامامى مجتهدالزمانى عبدالعال روح الله روحه سروده است . اين حوض خانه بر اساس همان ماده تاريخ در سال 981 ساخته شده است . اشعار مزبور دوازده بيت است كه بسيار زيباست . دو بيت آن چنين است:
تبارك الله از اين حوض خانه دلكش
كه رشك جوى جنان است و آبروى جهان
بنا نمودن اين حوض راست تاريخى
كه با وى است مطابق «بناى حوض جنان» (57)
اشكالى كه در اينجا وجود دارد آن است كه اگر اين عبارت از سال 981 يعنى سال بناى حوض خانه باشد، چگونه محتشم تعبير «روح الله روحه» را براى شيخ عبدالعال بكار برده كه در سال 993 درگذشته است؟ يك احتمال آن است كه بعدها اين عناوين بر نسخههاى اشعار محتشم افزوده شده باشد .
ب: شيخ حسن كركى
فرزند پسر ديگر محقق كركى كه وى هم عالم و فقيه بود، شيخ حسن كركى است; اما مع الاسف از وى اطلاعات زيادى در دست نيست . ميرزا عبدالله افندى از اين كه شيخ حر نام او را در امل الامل نياورده، سخت اظهار شگفتى كرده است . اين در حالى است كه يكى از رسالههاى شيخ حسن با عنوان عمدة المقال فى كفر اهل الضلال مورد استفاده خود شيخ حر در رسالة الاثنى عشرية او قرار گرفته است .
ميرزا عبدالله افندى مىنويسد: نسخهاى از كتاب عمدة المقال او كه در باره سنيان و صوفيان نوشته شده، در اختيار من است . وى اين كتاب را به نام شاه طهماسب نگاشته و تاليف آن را در شهر مشهد در سال 972 تمام كرده است . وى كتابى هم در مناقب اهل بيت و مثالب دشمنان آنان دارد كه در عمدة المقال خويش از آن ياد كرده است . افندى مىافزايد: شيخ حسن رسالهاى هم با عنوان المنهاج القويم فى التسليم دارد كه نسخهاى در اختيار من است . اين نوشته، كه رساله مختصرى در باره بحثسلام در نماز استبه سال 964 در مشهد تاليف شده است . (58) كتاب عمدة المقال اين مؤلف مورد استفاده بسيارى از كسانى قرار گرفت كه بعد از وى، نقدى بر روش فكرى و عملى صوفيان نگاشتند . وى كتاب را در سال 972 در مشهد تمام كرده و طبعا وفات وى بايد بعد از اين سال باشد .
رساله ديگر شيخ حسن در باره نماز جمعه با عنوان البلغة فى بيان اعتبار اذن الامام فى شرعية صلاة الجمعة است كه آن را در رد بر رساله صلاة الجمعة شهيد ثانى و در اصل به دفاع از پدرش محقق كركى نگاشته است . اين رساله به چاپ رسيده است . (59)
نوادگان دخترى محقق كركى
الف: مير سيد حسين مجتهد كركى
پنج دختر محقق كركى را كه مىشناسيم كه همگى آنان به همسرى شاگردان دانشمند وى درآمدند . اين كه آيا شمار دختران بيش از اين بودهاند يا نه، خبرى نداريم .
نخستين آنها همسر سيد ضياءالدين ابىتراب پدر سيد حسين مجتهد كركى است .
دوم و سوم (به ترتيب) همسر سيد شمس الدين محمد آسترآبادى كه با درگذشت همسر اولش، وى دختر ديگر محقق كركى را گرفت و سيد محمدباقر داماد، مشهور به ميرداماد از اين مادر است .
چهارم همسر زين العابدين علوى كركى پدر سيد احمد علوى عاملى .
دختر پنجم محقق، مادر مادر يعنى جده شيخ على نواده شهيد ثانى بوده و خود وى اين نكته را يادآور است . وى مىگويد در ماه ربيع الاول سال 1013 يا 1014 به دنيا آمده و جده خود را در حالى كه نه ساله بوده ديده است . سپس مى افزايد كه جدهاش قريب نود سال عمر كرده، نهايت زهد و صلاح و تقوا را داشته، اوقاتش را صرف خواندن قرآن و دعا مىكرده و نسبتبه من هم بى اندازه مهربانى كرده است . (60)
اما اكنون شرح حال سيد حسين مجتهد كركى، تا برسيم به شرح احوال ديگر نوادگان دخترى محقق .
گذشت كه يكى از دامادهاى محقق كركى، سيد ضياءالدين ابىتراب حسن (م 933) (61) بوده است كه فرزندش سيد حسين مجتهد كركى مشهور به سيد حسين مفتى (62) از علماى پرآوازه دوران شاه طهماسب (930 - 984)، اسماعيل دوم (984 - 985) و پس از آن سلطان محمد خدابنده و روزگار شاه عباس اول تا سال 1001 هجرى يعنى سال درگذشتش، مىباشد .
اهميتسيد حسين كركى نه تنها به خود او، بلكه با توجه به عنوان نوشته حاضر، از آن رو است كه فرزندان وى، پس از درگذشت او تا پايان عصر صفوى، مناصب ادارى مهمى مانند صدارت و قضاوت و توليت اماكن مقدسه مانند مشهد و قم و همچنين مقبره شيخ صفى اردبيلى را در اختيار داشتند . واله اصفهانى كه كتابش را در 1078 نگاشته است، پس از شرح حال سيد حسين كركى مىنويسد: اولاد و امجاد و احفاد والانژادش كه تا جهان باد، اورنگ آراى سرير دانش و سداد باشند، خلفا عن سلف الى يومنا هذا به مناصب بلند و مدارج ارجمند ممتاز و سرافراز بوده و خواهند بود . (63)
سيد حسين بنا به داورى اسكندر بيك و ديگران به تبع وى، به لحاظ علمى در مرتبهاى پايينتر از دائىاش شيخ عبدالعال قرار داشته است، اما روش وى چنان بود كه توانست موقعيت علمى خود را به عنوان يك عالم برجسته تثبيت كرده و نفوذش را در درگاه شاه طهماسب پايدار سازد و خود را به عنوان خاتم المجتهدين زمان بشناساند .
آنچه مسلم است اين كه سيد حسين زمانى شيخ الاسلام اردبيل بوده است . (64) با توجه به اهميت اردبيل به عنوان يك شهر مذهبى براى صفويان، به ويژه در اين مقطع تاريخى، دارا بودن اين منصب در آن شهر نشانگر موقعيتبالاى وى مىباشد . اسكندر بيك در شرحى كه از احوال وى آورده است، مىنويسد، وى در روزگار طهماسب به ايران آمده، در «در دارالارشاد اردبيل به تدريس و شيخ الاسلامى و قطع و فصل مهام شرعيه قيام داشت; پس از آن به درگاه معلى آمده، دعوى اجتهاد مىنمود و منظور نظر حضرت شاه جنت مكان گرديد . . . گاهى متوجه فيصل قضاياى شرعيه اردوى معلى بوده، جمعى كثير همه روزه به محكمه عليهاش رجوع مىنمودند، در اسانيد شرعيه، كتاب و ناسخان محكمه، حسب الفرموده مير، توقيع او را سيد المحققين و سند المدققين، وارث علوم الانبياء و المرسلين، خاتم المجتهدين مرقوم مىساختند; اگرچه علما دراين باب سخن داشتند و غايبانه اذعان نمىنمودند، اما هيچ يك از فحول علما در معرض اين گفتگو نتوانستند درآمد . به غايت فصيح البيان و مليح اللسان بود» . (65) به نظر مىرسد وى پس از يك دوره شيخ الاسلامى اردبيل، به قزوين يعنى پايتخت منتقل و اين منصب را در آنجا عهدهدار شد . (66)
سالهاى حضور وى را در شهرهاى مختلف، از تواريخ موجود روى برخى از آثارش مىتوان حدس زد . وى كتاب دفع المناواة عن التفضيل و المساواة را در سال 959 براى شاه طهماسب نگاشته است . (67) همو كتاب اللمعة فى امر صلاة الجمعة را در سال 965 در اردبيل، بنام شاه طهماسب نوشته است . (68) همچنين در سال 997 رسالهاى در پاسخ به برخى از پرسشهاى يكى از بزرگان مازندران يا گيلان كه خان احمد گيلانى بوده، نوشته است . وى دست كم دو اثر ديگر هم به نام خان احمد گيلانى تاليف كرده است .
يكى از مباحث مهمى كه سيد حسين مجتهد كركى مطرح كرد، بحث از نقش سادات و اهميت موقعيت آنان در جامعه و لزوم توجه امرا و شاهان به آنهاست . كتاب سيادة الاشراف وى در اين زمينه نوشته شد . بعدها نوادههاى دخترى ديگر كركى هم در اين زمينه تاليفاتى داشتند . ميرداماد رسالهاى در اثبات سيادت از طريق مادر نوشت . (69) كتاب ديگرى با عنوان منهاج الصفوى در گويا وى رساله ديگرى هم با عنوان رساله در سيادت اشراف داشته است . (71) نواده ديگر وى، مير محمد اشرف هم فضائل السادات را كه در موضوع خود كتاب مهمى است نوشت و ضمن آن فضائل و مناقب سادات و لزوم توجه به آنان را يادآور شد . با توجه به اهميت نقش سادات در دوره صفوى، طرح اين مبحثبسيار جالب است .
به هر روى، سيد حسين، به تدريج در اواخر دوره طهماسب و سپس تا زمان درگذشتش در سال 1001 سهمى اساسى در تحولات سياسى اين دوره بىثبات ايفا كرد . زمانى كه شاه طهماسب 984 درگذشت «علماى اعلام و فقهاى كرام، خصوصا مير سيد حسين مجتهد جبل عاملى حسب الصلاح امراء به دولتخانه مباركه آمده، جسد مطهرش را به آيين شريعت غرا غسل داده در يورت شيروانى كه ما بين باغچه حرم و ديوانخانه بود، به امانت گذاشتند» . (72)
جالب آن كه در جريان درگيرى طرفداران اسماعيل دوم با برادرش حيدرميرزا در شب مردن طهماسب كه در نهايت منجر به كشته شدن حيدر ميرزا شد، سيد حسين بالاى جنازه طهماسب ايستاده بود و حتى دو تير بر پشت او اصابت كرد و سبب شد تا وى هم جنازه را رها كرده، پنهان شود . (73)
با روى كار آمدن اسماعيل دوم، و ظاهر شدن گرايشهاى سنىزدگى از وى، نقش سيد حسين به عنوان يك عالم برجسته، فعالتر شد . منابع تاريخى، از جمله اسكندر بيك و ديگران از مقاومت وى در برابر اسماعيل دوم سخن گفتهاند . تاثير سيد حسين روى قزلباشان، سبب روى گردانى آنان از اسماعيل دوم شده و همين امر سبب گرديد تا اسماعيل دوم «به علما بدگمان شده، به ميرسيد حسين مجتهد و ميرسيد على خطيب و استرآباديان كه در تشيع و تبرا غلو داشتند، بيشتر از ديگران بى التفاتى اظهار كرد و بعضى را از اردو اخراج كرد و جميع كتب علمى ميرسيد حسين را فرمود كه در خانه نهاده، مهر كردند و او را از منزلى كه داشتبيرون كرده و خانه او را نزول دادند . (74)
افندى درباره مير سيد حسين مجتهد كركى عاملى و برخورد وى با شاه اسماعيل دوم كه تمايلات سنىگرى داشت، مىنويسد: شاه براى وى پيغام داد كه نبايد اجازه دهى كه تبرائى دنبال ركاب تو حركت كند; در غير اين صورت اجازه قتل تو را خواهم داد . اما او حاضر به ترك اين كار نشد . (75) به نوشته افندى، شاه اسماعيل دوم وى را در حمامى بسيار داغ زندانى كرد و همان شب شاه (بر اثر نفرين وى) به طور ناگهانى درگذشت . وى اين مساله را از كرامات سيد حسين عنوان كرده است . (76) به هر روى ماجتسيد حسين در اين زمينه براى جلوگيرى از تلاش اسماعيل دوم بسيار قابل توجه است . (77)
به طور كلى بايد توجه داشت كه سيد حسين در اصرار بر تشيع، همان راه جد مادرى خويش را طى كرده (78) و در اين باره، آثار متعددى در زمان شاه طهماسب نگاشت كه يكى از آنها الرسالة الطهماسبية بود . وى در آثار خويش نسبتبه اهل سنت مواضع بسيار تندى داشت . (79)
نقش وى در تحولات دوره سلطان محمد خدابنده تا اوائل دوره شاه عباس، نوعى وساطت ميان جناحهاى درگير در داخل حكومت صفوى بود . نمونههايى از وساطتها را اسكندر بيك و ديگران آوردهاند . (80) در زمان عباس اول هم در جريان اختلاف شاه با خان احمدخان گيلانى، وقتى صحبت از نذر خان احمدخان براى عدم نكاح صبيهاش تا قبل از بلوغ پيش آمد، شاه از چند مجتهد در اين باره پرسش كرد كه عبارت بودند از مير ابوالولى صدر انجو، (81) مجتهدالزمانى سيد حسين كركى، و حضرت علامى شيخ بهاءالدين محمد عاملى . (82)
اسكندر بيك، با تصريح به اين كه سيد حسين كركى در طاعون فراگير سال 1001 در شهر قزوين درگذشت، در باره سيد حسين مىنويسد: مشاراليه سيد عالىشان و بزرگ متعالى مكان و دختر زاده مجتهد مغفور شيخ على عبدالعال بود; در ميانه علماى عرب و عجم به طلاقت لسان و فصاحتبيان معروف و در ولايت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته، در اصول و فروع مذهب حق اماميه رسائل غرا پرداخت .» مىافزايد ميرسيد حسين با وجود شيخ عبدالعال كه به لحاظ اجتهاد رتبتش بالاتر بود، «پاى از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سيد المحققين و سيد المدققين، وارث علوم الانبياء و المرسلين، خاتم المجتهدين لقب داده در صكوك و سجلات (83) كه به توقيع او مزين مىشد، اين عبارت تسطير مىيافت» و ديگران هم «تا حين وفات، او را خاتم المجتهدين مىخواندند . نعش او را بندگان حضرت اعلى به عتبات عاليات سدره مرتبات فرستاده در آن اماكن مشرفه مدفون گرديد .» (84)
مير حسين مجتهد كركى، چند فرزند پسر داشت . نخستسيد محمد قاضى عسكر، دوم ميرزا حبيب الله صدر كه اين دو را معرفى خواهيم كرد . فرزند ديگر او ميرزا سيد احمد است كه گفتهاند متولى مقبره شيخ صفى در اردبيل بوده است . فرزند ديگرى هم با نام ميرزا تقى محمد است . همچنين گفته شده است كه يكى از فرزندان وى «نياى عضدالملك صدر قزوينى صدر ديوان خانه عدليه و متولى آستانه رضويه در مشهد كه شيخ الاسلام قزوين بوده است» . (85) در همان ماخذ يك دختر هم از وى ياد كرده و نوشته است كه آن دختر «زن شاه قاسم بوده و خاكجاى او در طرشت تهران است .»
فرزندان سيد حسين مجتهد كركى
1 . ميرزا سيد محمد قاضى عسكر
سيد محمد فرزند سيد حسين كركى از علماى دوره شاه طهماسب بوده است . اسكندر بيك در يك واقعه، از مير سيد محمد قاضى عسكر ولد مير سيد حسين كركى ياد كرده است . واقعه از آن قرار بوده است كه در دهم ذى حجه 1015 يعنى عيد قربان، همه علما و ميهمانان گرجى و غيره، در ايوان شاهى - قاعدتا در اصفهان - حاضر شده بودند تا شاه عباس وارد مجلس شود . پيش از ورود شاه، سقف ايوان فرو ريخت . عدهاى مرده و شمارى مجروح از آنجا نجات يافتند كه يكى از آنها همين سيد محمد قاضى عسكر بود . (86)
شيخ حر هم با ياد از «السيد محمد بن حسين بن حسن الموسوى العاملى الكركى» او را برادر ميرزا حبيب الله دانسته و در بارهاش نوشته است: كان عالما، فاضلا، جليلا، فقيها، سكن اصفهان . (87)
يكى از فرزندان وى با نام ميرزا ابراهيم زمانى شيخ الاسلام طهران بوده كه شيخ حر وى را با تعابير «عالم، فاضل، جليل القدر، شيخ الاسلام بطهران» ياد كرده است . شيخ حر او را «ابن اخ ميرزا حبيب الله» مىداند . (88) افندى با اشاره به فرزندان ميرزا حبيب الله، گويا به خطا، از سيد محمد ياد مىكند كه شيخ الاسلام طهران بوده است . به نظر وى، ميرزا ابراهيم پدر يا جد سيد ابراهيم معاصر اوست كه (او هم) شيخ الاسلام طهران بوده و مرده است . افندى با اشاره به اين مطلب مىنويسد، اين ميرزا ابراهيم دو فرزند داشتيكى سيد محمد كه بهرهاى از علم داشت و در زمان پدرش درگذشت . ديگرى ميرزا جعفر كه مانند پدرش، از دانش بىبهره است و فعلا جاى پدرش شيخ الاسلام طهران است . البته اينها كتابهاى خوبى دارند . (89)
به نوشته يك منبع ديگر فرزند ديگر سيد محمد قاضى عسكر، سيد مرتضى نام داشته و متولى مزار شاه نعمت الله در كرمان بوده است . فرزند ديگرش نظام الدين على بوده كه فرزند وى با نام ميرزا ابراهيم متولى امامزاده عبدالعظيم و شيخ الاسلام رى بوده است . (90) در اين صورت بايد در مطالب پيشگفته در باره ميرزا ابراهيم با دقتبيشترى نگريست .
2 . ميرزا حبيب الله صدر فرزند سيد حسين كركى
بدون ترديد شاه عباس جوان، موقعيت و منزلت مير سيد حسين كركى را كه در آغاز سلطنتش درگذشت، درك كرده و به وى احترام مىگذاشته است . به همين دليل، موقعيتخاندان سيد حسين كركى در اين دولت و پس از آن محفوظ ماند . طبعا طى اين سالها، فرزند دانشمندى از خاندان سيد حسين مجتهد برنيامد و به طور عمده، شيخ بهايى و ميرداماد عناوين اول را در اصفهان به خود اختصاص مىدادند . همين طور شمارى از برجستگان از سادات به مقام صدارت رسيدند . (91) با اين همه، ميرزا حبيب الله به تدريج توانستبا استفاده از عنوان سيادت و شرافت نسبى و موقعيت آباء و اجدادى، در منصب صدارت كه ويژه سادات بود، موقعيتى به دست آورد .
شيخ حر عاملى، از ميرزا حبيب الله به عنوان يك عالم ياد كرده و نوشته است كه وى و برادرش احمد، نزد شيخ بهايى، مقابله حديث مىكردند . (92) اين مساله كه شيخ حر او و برخى از فرزندانش را در شمار علما آورده است، خشم افندى را برانگيخته و سبب طعنه او بر شيخ حر شده كه چرا اين قبيل افراد را در شمار علما آورده است . (93) ظاهرا ميرزا حبيب الله به لحاظ علمى زبدگى نداشته است . افندى به داستانهايى اشاره مىكند كه از جهالت وى بر سر زبانها رواج داشته است . سپس مىنويسد: فاشتهار قلة علمه يغنى عن الذكر و البيان . (94) با اين حال، در ظاهر در سلك علما بوده است . مجموعهاى از فتاوى علما در باره غنا و اعمال صوفيانه در پاسخ يك پرسش فراهم گشته است كه نام شمارى از علما مانند ميرسيد احمد علوى، محقق سبزوارى و . . . در آن ديده مىشود . نخستين آنها همين ميرزا حبيب الله صدر استبا اين عبارت: نواب مستطاب معلى القاب صدارت و نجابت پناه ميرزا حبيب الله - خلدالله تعالى ظله العالى - اين طريق تنسيق فرمودند: افعال مزبوره حرام و پيشه فساق عوام است . نيست فاعل آن مگر فريبنده مردمان گمراه و نادان . (95)
اين كه ميرزا حبيب الله دقيقا از چه سالى به منصب صدارت دستيافته است، روشن نيست . به طور كلى از صدارت وى در دوره شاه صفى (1038 - 1052) در منابع تصريح شده است . اما شاهدى وجود دارد كه بسا در دوره عباس اول هم صدارت داشته است . از آن جمله در باره ملامحمد امين حشرى تبريزى آمده است كه وى در «عباس آباد - كه شاه عباس آنجا را آباد كرد - ساكن بوده و مبلغى از سركار موقوفات وظيفه داشت . آن وظيفه قطع شده در آن باب رباعى گفته به خدمت نواب ميرزا حبيب الله صدر فرستاده . مرحوم مزبور مبلغ سى تومان به ازاى آن به وظيفه او مقرر كرد . از مصاحبان نواب بود . بعد از مدتى مرخص شده به تبريز رفته در آنجا فوت شده .» (96) آيا ممكن است اين به عهد شاه عباس اول باشد؟ اگر چنين باشد، مىتوان گفت كه در آن دوره هم ميرزا حبيب الله صدارت داشته است . اما روشن است كه اين مساله قطعى نيست . (97)
ميرزا حبيب، پس از درگذشت عباس اول، به همراه شمارى ديگر از علماى پايتخت، در به تخت نشاندن شاه صفى نقشى فعال داشت . به نوشته منابع دوره صفوى، پس از رسيدن خبر درگذشتشاه عباس به اصفهان «بكرات خان والى گرجستان در شب همان روز كه مورد قضيه هايله محنتاندوز بود، به دستيارى اتفاق دانشوران آفاق ميرزا حبيب الله خلف ارجمند مير سيد حسين مجتهد جبلعاملى و مولانا حسنعلى ولد ملاعبدالله شوشترى و ميرزا قاضى (شيخ الاسلام بعدى اصفهان و متوفاى 1074) (98) ولد حكيم كاشفاى يزدى» شاه صفى را به تخت نشاندند . (99)
شاه صفى پس از تصفيه كاملى كه از شاهزادگان و صاحبمنصبان دوره شاه عباس اول به عمل آورد، در سال 1042 (100) ميرزا رفيع الدين محمد را كه استعفا داده بود، معزول كرده «منصب جليل القدر صدارت به ميرزا حبيب الله بن سيد حسين الحسينى كركى جبل عاملى» شفقت فرمود . (101)
ملاكمال نوشته است: «صدارت به ميرزا حبيب الله پسر سيد حسين مجتهد كه حقوق به خدمت قديم دارند، دادند» . (102)
واله هم نوشته است: «و منصب ارجمند صدارت كه مشيد دين مبين و قاعد [قائد!] قواعد ملت مستبين است، بعد از عزل ميرزا رفيع الدين محمد صدر به صدر نشين بزم ارم قرين ديندارى و انتباه ميرزا حبيب الله خلف ارجمند پيشواى خداجويان آگاه، عمدة السادات و النقباء الكرام ميرسيد حسين مجتهد كركى جبل عاملى» تفويض يافت . (103) در ذيل عالم آرا شرح حال صدور عظام، شرح بيشترى از اوصاف ميرزا حبيب الله داده با اشاره به اين كه «جناب قدسى انتساب خلف ارجمند رموز دان اسرار خفى و جلى مير سيد حسين مجتهد جبل عاملى است» به كار وى در اطعام فقرا و مستمندان و رسيدگى به امور آنان اشاره كرده مىنويسد: «بالجمله تشريف والاى صدارت بنابر آن كه اختيار بخشش آن نداشت تا اواخر زمان فرخنده نشان خاقان رضوان مكان بر قامت قابليتش پايدار و پيوسته منظور انظار عاطفت و احسان شهريار والاتبار بود و به كرات مقربان بساط قرب و محرمان حريم انس از لفظ گهربار آن حضرت شنيده بودند كه مىفرموده كه هر بار كه ميرزا حبيب الله را مىبينم مىپندارم كه يكى از ائمه هدى - عليهم التحية و الثناء - را ديدهام . (104)
همچنين در ذيل عالم آرا در باره نصب وى به مقام صدارت آمده است: صدارت و شرع پرورى به وجود نوباوه بوستان سيادت و سداد سلاله دودمان فضل و اجتهاد، عارف معارف ربانى، كاشف اسرار فرقانى، المتخلق باخلاق الله ميرزا حبيب الله ابن السيد السند . . . المحققين خاتم المجتهدين، وارث علوم الانبياء و المجتهدين، امير سيد حسين الحسينى كركى جبل عاملى كه شمهاى از مفاخر جاه و فضل و افضالش در نسخه تاريخ عالم آرا مسطور است، تفويض يافت . الحق ذات حميده صفاتش صدر ايوان فضل و كمال و وجود فايض الجودش مصدر آثار سخاوت و همت و افضال، در تورع و پرهيزكارى از عدول مؤمنين و به اشفاق و مهربانى با خلق الله عموما و طلبه علوم و صلحاء و اتقياء خصوصا در درجه كمال در انجاح مطالب و اسعاف مآرب و مسؤولات ارباب حاجات محتاج به سؤال و عرض مدعا نيست و مقصد و مرام هر كس فراخور دانش و بينش بر آينه ضميرش پرتو انداخته، بيشتر از عرض مدعا كسوت ايجاب پوشانيده، و آن كه عرض تمنا نموده على الفور مثال لازم الامتثال به توقيع نعم موقع و مختم . محمد صالح برادر زاده كمترين، تاريخ منصب آن منبع فضل و رشاد را نبى شريعتيافته و در سلك نظم درآورده:
شكر خدا كه شاه صفى سايه اله
كش ظل حق نشانه تاريخ دولت است
ذكرش مدام شكر عطاياى ايزدى
فكرش هميشه رونق كار شريعت است
صدرش گزيده است پى شرع پرورى
كآفاق زير سايه عدلش به راحت است
جودش مدام قاسم رزق مقدر است
عدلش هميشه ماحى آثار بدعت است
نامش بود ز نام رسول خدا عيان
دريابد اين لطيفه هر آن كو به فطنت است
چون مىدهد به خلق ز شرع نبى خبر
تاريخ اين عطيه نبى شريعت است (105)
ميرزا حبيب الله اين منصب را تا پايان زندگى خويش در سال 1060 (106) عهدهدار بوده است . نمونهاى از فرامين وى با مثال خاص او برجاى مانده است . (107) بنا به اقتضاى وظايف صدر، كار وى عمدتا رسيدگى به موقوفات و اداره امور مدارس بوده است . در باره رشيدا محمد سپهرى كه از مردم زواره اردستان و در علم و فضل يگانه دهر بود، آمده است كه در ايام صدارت مرحوم ميرزا حبيب الله به تدريس مدرسه كرمان مامور، به مبلغ سى تومان وظيفه موظف شد . (108) واله با اشاره به درگذشت ميرزا حبيب الله در بازگشت از سفر قندهار به همراهى شاه عباس دوم مىنويسد: نعش محفوف به مغفرت صدر عالى قدر را به روضه قدس نشان ملايك پاسبان امام ثامن ضامن - عليه التحية و الثناء - نقل نمودند . (109) گفتى است كه محمد حسين حسينى تفرشى به امر ميرزا حبيب الله صدر رسالهاى در تعيين روز قتل عمر نگاشته كه نسخهاى از آن موجود است . (110) ميرمحمد اشرف فرزند حبيب الله طباطبائى هم شرح خلاصة الحساب خود را به نام ميرزا حبيب الله صدر تاليف كرده است . (111) على نقى كمرهاى هم كه مدتها در شيراز قاضى و سپس شيخ الاسلام اصفهان بود، در سال 1042 كتابى با نام الولاية و القضاء نگاشته آن را به ميرزا حبيب الله صدر تقديم كرد . (112)
مراوده او با شاعران مكرر ياد شده است . از جمله همراهانش يكى زلالى خوانسارى بوده است كه به نوشته نصرآبادى «در خدمت نواب مير محمدباقر [ميرداماد] و نواب ميرزا حبيب الله صدر سابق كمال قرب داشت .» (113) وى كه در ديوانش اشعارى در ستايش شاه عباس اول دارد، قصيدهاى هم در «مدح ميرزا حبيب الله صدر» گفته است كه اشعارى از آن چنين است:
سفر كردم به زير بار اشعار
فلك با سبعه سياره سربار
چه سبعه هر يكى درياى ژرفى
به هر هفتسخن حسن شگرفى
درآمد در سوادم صبحگاهان
چو چشم سرمهآلودى صفاهان صفاهانى پناه دين پناهان
جهان دولت صاحب كلاهان
صفاهانى ز آه آتشين جسم
پس زانو كره چون نقطه بسم
به خون دل سرشته خام و بىسوز
چو شمع نيم گشته مجلس افروز
در اين خاكى كه اصفاهانش خوانند
نظرها سرمه اركانش خوانند
سخن نوعى غبار دست و پا بود
كه مغزش استخوان توتيا بود
چگونه توتيايى چشم بد دور
كه بد داروى چشم زخم ناسور
نشسته با نگاه فتنه در خشم
به كنجى تنگتر از گوشه چشم
تنم در وى فشارش عقده كور
به جان در حل و عقد دور شو دور
ز در تا قفل از كارم گشايد
خمار از تاك اشعارم ربايد
درآمد نشاه ميخانه دين
لبش سرمست نوشانوش تحسين
سپهر فضل و درياى مروت
حبيب بهترين رب عزت
حبيبى كو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار آب و گلها
رخش چندان گل خندان شكفتى
كه غنچه در شكفتنها نهفتى
ز لعلش گفتگو جوشى گرفته
در معنى سرگوشى گرفته
كفش آن دم كه منع قطره بار است
گهر خونابه ابر بهار است
به راه شرع روشنتر ز خورشيد
چراغ شاهراه بيم و اميد
زبس گرد رهش رقصيده چالاك
فتاده ذرهوارى مهر بر خاك
ز چشم و ابروش كان قبله ماست
ترازوى سخن سنجان بيناست
ترازو هيچ جانب خم نمىزد
سر مويى كشيدن كم نمىزد
جهانگيرى به نقش سكهام بست
قيامت پا كشيد و رفت از دست (114)
شيخ على فرزند محمد، نبيره شهيد ثانى هم اشعارى به عربى در رثاى ميرزا حبيب الله سروده است:
وفى حبيب الله امر حبيبه
فمضى اليه و امره محمود
فبكته اندية المكارم و العلى
و لبسن ثوب الحزن و هو جديد
قد كان للايتام و الضعفا ابا
و لكل عان عيشه مجهود
فلفقده قد جاء تاريخا «اب
مات الحيا لمماته و الجود»
لكن بحمدالله خلف بعده
شبلين جدهما اعز سعيد
فكلاهما علمان زاد علاهما
تاريخ كل «ظله الممدود»
فلتهدا الزفرات و ليكن البكا
فرحا و تختال العلى و تميد
فالجود حى و المكارم غضة
و العيش طلق و الزمان وليد (115)
هر دو ماده تاريخ كه در اين شعر آمده «ظله الممدود» و «اب مات الحيا لمماته والجود» سال 1060 را نشان مىدهد . بنابراين به طور قطعى سال درگذشت ميرزا حبيب الله همين سال مىباشد .
نصرآبادى از حافظ محمد حسين تبريزى ياد كرده است كه «اصلش از تبريز است . مدتى در اصفهان گمنام بود . در عاشورا روضةالشهداء مىخواند . آواز خوشى داشت .» سپس افزوده است كه «نواب ميرزا حبيب الله صدر او را به علت آواز، ملازم ساخته، كمال اعتبار بهم رسانيده» است . (116)
در باره ملاافضل همتى بافقى هم آمده است كه مدتى موقوفات يزد را اداره مىكرد و «با نواب ميرزا حبيب الله صدر در كمال ربط بوده» . (117) همچنين آصفاى قمى كه شاعرى مقيم هند بوده، زمانى كه در اصفهان بسر مىبرده «نويسنده ميرزا حبيب الله صدر بوده است» . (118) مير عبدالعال فرزند ميرمحمد مؤمن حسينى هم كه شاعرى چيره دستبوده، «در اوايل حال مستوفى ميرزا حبيب الله صدر بوده است» . (119) رفيعاى نائينى هم مدتى «با نواب مرحوم ميرزا حبيب الله صدر بود» . (120)
ميرزا حبيب الله چندين فرزند داشت كه مشهورترين آنان ميرزا محمد مهدى، صدر و اعتماد الدوله بعدى است . ديگرى ميرزا على رضاى شيخ الاسلام است كه شرح حالش خواهد آمد . اما بنا به نوشته آقا بزرگ، يكى ديگر از فرزندان ميرزا حبيب الله، ميرابوالفتح حسينى بوده است . نشانى كه از وى برجاى مانده و شايد نشانگر آن باشد كه منصبى هم داشته، آن است كه كتابى در شرح باب حادى عشر توسط شخصى به نام محمدرضا بن جلالالدين اصفهانى در جماداى دوم سال 1068 به نام او تاليف شده است . (121)
ميرزا حبيب الله در سال 1060 درگذشت . در اين باره شواهدى هست كه گذشت . اما در اين باره شعرى هم از ميرزا جعفر قزوينى كه مدتى وزير لاهيجان و چندى وزير يزد بوده، در تذكره نصرآبادى آمده كه چنين است:
صدر جهان مفخر اهل كرم
روى زمين را همه پشت و پناه
صبح شب جمعه ز جذب طلب
چشم بپوشيد چو از ما سواه
طبع بلندم پى تاريخ گفت
رفته بمعراج حبيب اله (122)
مصرع اخير تاريخ 1058 را نشان مىدهد اما بر اساس محاسبه مصحح 1059 است; مگر آن كه الاه باشد . البته هر دو تاريخ با تاريخ درگذشت او كه قطعا سال 1060 است فاصله دارد .
فرزندان ميرزا حبيب الله صدر
1 . ميرزا محمد مهدى در مقام صدارت و وزارت
ميرزا حبيب الله صدر داماد شيخ لطفالله ميسى اصفهانى بود . (123) نتيجه اين پيوند، ميرزا محمد مهدى است كه پس از مرگ پدر به مقام صدارت و سپس وزارت رسيد . شيخ حر او را با عبارت «كان عالما فاضلا جليل القدر، عظيم الشان، اعتمادالدوله فى اصبهان» ياد كرده است . (124) افندى هم نوشته است: «كان له حظ ما فى العلوم» . بهرهاى از علم داشت . (125)
وى پيش از عهدهدارى مقام صدارت، آن هم پس از درگذشت پدرش، به طورى كه گفته شده است، دست كم از سال 1052، يعنى زمانى كه شاه صفى درگذشت، «يگانه گوهر بحر سيادت ميرزا محمد مهدى خلف اكبر صدر عالى شان ميرزا حبيب الله» متولى آستانه فاطمه معصومه (س) در قم بوده است . (126) شواهدى وجود دارد كه آستانه قم پيش از آن در اختيار جدش سيد حسين مجتهد كركى و سپس پدرش ميرزا حبيب الله بوده و اين زمان، توليت آن در اختيار وى قرار گرفته بوده است . بعد از وى هم اين توليتبراى بيش از دويستسال در خاندان ميرزا محمد مهدى برقرار ماند . (127)
زمانى كه ميرزا محمد مقيم، كتابدار شاه عباس دوم، در سال 1060 در قم بسر مىبرد، ميرزا محمد مهدى يادداشتى در مجموعه او كه فعلا در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهرى نگهدارى مىشود، نوشته است . (128)
محمد طاهر قزوينى با اشاره به اين كه «در اين سال [1060 (129) ] مرحمت پناه غفران دستگاه ميرزا حبيب الله صدر ممالك محروسه كه عالم انسانيت و نيك ذاتى و جهان تقدس فرشته صفاتى بود، (130) سفر جنان را بر توطن اين زندان اختيار نموده به بلدى رحمت و راهنمايى مغفرت، روانه جنتشد و منصب جليل القدر مومى اليه از تاريخ فوت به مستجمع كمالات حسبى و نسبى ميرزا مهدى، خلف صدق آن كان سخا و مروت تفويض شد» . (131) واله اصفهانى هم با اشاره به درگذشت ميرزا حبيب الله در سال 1060 مىنويسد كه ميرزا محمد مهدى هم كه تا آن زمان توليت آستانه مقدسه معصومه را داشت، به صدارت رسيد . (132)
نصرآبادى هم ذيل مدخل ميرزا مهدى مىنويسد: از جانب والد به مجتهدالزمانى مير سيد حسين و از جانب والده به شيخ لطف الله ميسى نسبت مىرساند . خلف صدق نواب ميرزا حبيب الله كه مدتى به منصب صدارت سرافراز بوده، بعد از آن كه عازم فردوس شد، نواب معزى اليه به منصب مذكور مشرف شد . بعد از عزل عاليجاه محمد خان به وزارت اعظم سرافراز گرديد و بعد از مدتى در سنه 1082 به جوار رحمتحق پيوست . . . در پاكى ذات و حسن صفات و كارشناسى و نظم و نسق سرآمد ابناى دهر بود . حقا كه در علو همت و فطرت و سلامت و پاكى ذات و حسن صفات و كارشناسى و نظم امور در امر وزارت محتاج به توصيف نيست . «اى تو مجموعه خوبى ز كدامت گويم» . (133)
نصرآبادى هم ذيل شرح حال مولانا محمد باقر با اشاره به اين كه «مدتى در اصفهان بودند و طلبه از ايشان فيضها مىبردند، مىنويسد: اين تاريخ را در صدارت نواب ميرزا مهدى گفته بعد از صدارت ميرزا حبيب الله: «صدارت به مهدى رسيد از حبيب» . (134) اين ماده تاريخ سال 1060 هجرى را نشان مىدهد .
ميرزا محمد مهدى تا اواخر سال 1071 مقام صدارت داشت . از اين سال، مهرى از وى در پاى فرمانى برجاى مانده كه به احتمال نشان از آن دارد كه در سال مزبور به وزارت رسيده است . (135) وى در دوره صدارت بنا به وظايفى كه براى صدر تعريف شده بود، به اداره امور اوقاف و اداره مدارس مىپرداخت . از جمله در باره رشيدا محمد سپهرى سابق الذكر كه پدرش ميرزا حبيب الله او را با سى تومان وظيفه در سال به سمت مدرس به مدرسه كرمان فرستاده بود، در اين ايام، «به موجب مثال ديوان الصدارة از جانب ميرزا محمد مهدى صدر به نيابت صدر فايز و با ولد ارشدش آقا محمد عرب به تدريس و نيابت صدر و كسب سكوك مشغول بودند» . (136)
در سال 1071 يا 1072، محمد بيك اعتمادالدوله از چشم شاه عباس افتاد و ميرزا محمد مهدى به سمت وزارت اعظم يا اعتمادالدوله شاه عباس منصوب شد . (137) ابوالحسن قزوينى اين رخداد را در سال 1070 دانسته و نوشته است كه ميرزا مهدى به وزارت رسيد و ميرقوام محمد برادر خليفه سلطان جاى او را در صدارت گرفت . (138) محمد طاهر قزوينى مىنويسد كه پس از عزل محمد بيك «نواب ستوده آداب مستجمع الكمال فرشته خصال ميرزا محمد مهدى صدر ممالك محروسه، خلف صدق مرحمت و غفران پناه ميرزا حبيب الله را كه به حليه سيادت و فضيلت محلى و از غش عيب و نقص معرا و مصفاست، به رتبه وزارت اعظم سرافراز نمودند .» (139)
واله گهگاه يادى از اقدامات ميرزا محمد مهدى در دوران صدارتش دارد . (140) و در ادامه از وزارت ميرزامحمد مهدى به جاى محمد بيك ياد كرده، مىنويسد كه پس از عزل او «تاسيس آن ركن ركين را به تعيين جالس سرير خردمندى ميرزا محمد مهدى صدر ممالك محروسه كه جامع الرياستين علم و عمل به شمار مىآمد، صواب شمرده خدمتش را به رتبه وزارت اعظم بين الامم سربلند فرمودند .» (141) علامه شيخ آقا بزرگ مىنويسد: وقارى در گلدسته انديشه اشعارى را كه در باره تهنيت وزارت ميرزا محمد مهدى سروده و مربوط به سال 1071 مىشود، آورده است . عبارت وى را كه متضمن متنى اديبانه و اشعار او در اين باره است، عينا از نسخه 2058 كتابخانه مركزى دانشگاه نقل مىكنيم . (142) البته اين اشعار را نصرآبادى هم با تفاوتى آورده است كه ابيات افزوده آن را در كروشه مىآوريم گرچه متنى كه در گلدسته آمده، اشعارى دارد كه نصرآبادى ندارد . گاه تفاوت ميان اشعار هم وجود دارد . عبارت وقارى چنين است:
منزوى زاويه خاكسارى محمد امين الوقارى به موقف عرض مىرساند كه چون در اين ولاء از جامه خانه يفعل الله ما يشاء خلعت وزارت عظمى بر قامت قابليت آن سلاله آل عبا بريدند، و اشهب دولت صدارت مرتب به زين و ستام (143) وزارت در زير ران اقبالش كشيدند، طايفهاى از ارباب فضل و كمال و گروهى از اصحاب استعداد و افضال، صفحه ايام را به ارقام مدايح خدايگانى مزين مىساختند و به اين وسيله اعلام خلود را الى يوم القيامه مىافراختند، به خاطر فاتر رسيد كه هر چند قوت آن ندارى كه پنجه در پنجه قوى بازوان سخن درافكنى، و قدرت آن در خود نمىبينى كه طبل همآورى با چابك سواران معركه كمال بزنى، اما به حكم من تشبه بقوم فهو منهم:
هر آن جو كه با مشك شد همعيار
به معيار مشك آمد اندر شمار
ممكن است كه بركت مقبلان، رقم قبولى بر جريده اخلاص تو بركشيده آيد و صيقل پرتو التفاتى از اشعه انوار آفتاب عالمتاب زنگ كدورت از آئينه ضمير كثرت بزايد:
كمتر از ذره نه، پست مشو، مهر بورز
تا به عشرتگه خورشيد رسى چرخ زنان
بنابر اين طريق مشايعتبزرگان پيموده و بال همت در هواى متابعت ايشان گشوده، مصرعى چند در سلك نظم كشيد و زان صفت كلافه دست آويز كرده در معرض بيع يوسف سررشته خريدارى بر دست پيچيد:
همين بس گرچه من كاسد قماشم
كه در سلك خريدارانش باشم
چه سرسبزى است عالم را كه ناهيد از پى عشرت
به بام مه كشيد از بزم عيش خويشتن توشك
جلاجل مىكند ترتيب ماه از هاله بهر دف
عطارد خامه را مضراب مىسازد پى غنچك
مسيحا تا كند سير جهان زين قصر مينايى
نهد بر ديده از خورشيد تابان هر زمان عينك
جهان آسوده شد نوعى كه در بزم سپهر اكنون
ز شادى مىزند بهرام خود چوبك زنان چوبك
به بزم آرايى عشرت سراى مشترى گويى
زحل شد چوبكى تير شهاب او را به كف چوبك
مگر صدر وزارت يافت زيب مشترى رايى
كه مىگويد زمين را آسمان هر لحظه طوبى لك
چراغ دوده آل نبى شمع سخا مهدى
سر افضال را تاج، افسر اقبالرا تارك
نظام ملك و دين دستور اعظم قدوه عالم
كه علم از پشتىاش مستظهرست وجهل مستهلك
بود اشراقيان را نور مشكات دلش مقبس
بود مشائيان را جاده اتباع او مسلك
يقين چون طوطى كلكش شكر خايى كند پيشه
گمان را بسترد زآئينه خاطر غبار شك
به امضاى تدابير قضا در عالم هستى
قدر حبل المتين راى او را كرده مستمسك
گزيند سعد اكبر زاهتمامش گوشه عزلت
چنان فارغ ز تدبيرش كه از سعى پدر كودك
شب و روزش كمر در بندگى بستند تا بردند
لقب كيوان و برجيس از جنابش سنبل و زيرك
بعهدش گوشهگير از سهم چون زاغ كمان شاهين
ز عدلش خنده زن بر باز چون كبك درى اردك
ز گل از دورباش خار قهر او صبا لرزان
به گرگ از اهتمام راعى عدلش بره شيرك
چنان ظلمت زدا شد شمع كلك معجز آئينش
كه شد خال سويدا از بياض ديده (144) دل حك
ندارد چون تو خورشيدى دبير چرخ ازآن هر مه
به انگشت مه نو مىنمايد جمله را يك يك
كند رومى نژاد رايت از عزم جهانگيرى
جهان را تنگ بر هندو كند چون ديده ازبك
چو حكم انداز راى صايبت زه بر كمان بندد
دو نسر چرخ بر فتراك شه بندد به يك ناوك
در آغوش ملك مشاطه راى تو با هر هفت
عروس هفت اقليم آورد در فرصتى اندك
تو بر دست صدارت تكيه زن بودى و مىديدم
كه مىزد شاهد شوخ وزارت دمبدم چشمك
چون آن ديدم در فيض ازل را حلقه كوبيدم
كه تاريخ از دو مصراعم گشود آرم به نظم اينك
«وزير كل ايران زيب ملكى صدر دين مهدى»
«زهى كامل زهى دستور ادام الله اقبالك» (145)
لطف لطيفه كه در اين وقت در ديوان الصداره و لله الامر از طغرانويس منشور انه عليم بذات الصدور عز صدور يافته و حسن آدابى كه در اين ولا در دارالقضاء نصيب برحمتنا من نشاء از مصدر انجمن تقدير به موجب مثال انه على ما يشاء قدير سمت تصوير پذيرفته، رفيعتر از آن است كه السنه صدور فصاحت آيين اعصار و دهور در معرض تبين و تحسين آن برآيند; و شان شهدى كه در اين عصر پنجه مشيت صفت نصفت گرفته و به نور شعله طور در شربتخانه فيه شفاء للناس به قوام آمده، احبى و اعلى از آن است كه طوطى منشيان شكرستان سخندانى و شيرينزبانى امصار و اقطار به اداى تعريف و توصيف آن لب گشوده . . . (146) (عبارت وقارى تمام شد) .
به طور معمول آغاز وزارت ميرزا مهدى را سال 1072 ياد كردهاند كه نبايد درستباشد . (147) ديديم كه در شعر وقارى، هر دو مصراع آخر تاريخ 1071 را براى تعيين تاريخ وزارت وى نشان مىداد .
محمد امين وقارى شاعر ديگر اين دوره هم قصيدهاى در «مدح نواب معلى القاب ميرزا مهدى وزير اعظم» گفته و در تمامى ابيات آن از كلمه «شمع» استفاده كرده است . گزيده اين اشعار از نسخه خطى ديوان وى به شماره 5223 كتابخانه ملك چنين است:
گل حديقه آل نبى كه شمع سخاش
براى روشنى بزم انس و جان برخاست
وزير اعظم اعدل كه شمع معرفتش
فراز شعله ادراك زيركان برخاست
جهان فضل و هنر شخص داد و دين مهدى
كه شمع عقل كل از راى او نشان برخاست
قضاش گفت كه ذات مطهرش شمعى است
كه لوث سايه هم از پيكرش روان برخاست
ز بس كه نور ضميرش جهان منور كرد
الف به صورت شمع از دل دخان برخاست
به عهد معدلت او همين ز ديده شمع
روان شد آب بدان كو چو سركشان برخاست
چراغ دولتش از نفخ صور ننشيند
كسى كه شمع چنينش ز دودمان برخاست
به شمع انجمن افروز هل اتى كه ز قدر
خيام دولتش از فرق فرقدان برخاست
چه شمعها كه ز شماع آسمان گم شد
گزان ميانه يكى همچو خور برخاست
چو شمع بزم تو گشت اين قصيده روح كمال
به عزم سير چراغان ز اصفهان برخاست
چو شمع جمله زبان شو وقارى از سر صدق
كنون كه ناله ز مرغان صبح خوان برخاست
پس از آن باز قصيده ديگرى را با عنوان «ايضا فى مدحه» آورده و مىگويد:
فلك سرير وزيرى كه از جلالت قدرش
سپهر سجده برد بر درش به هفت اندام
پناه ملت و شرع افتخار آل رسول
خدايگان وزيران خطه اسلام
گل هميشه بهار حديقه دولت
بهار انجمن آراى گلشن ايام
جهان رفعت و اقبال ميرزا مهدى
كه با جهان جلالش دو عالمست دو كام
سپهر مهر هنر منبع زلال كمال
محيط دين و دول مركز خواص و عوام
نتايج قلمش فيض بخش نور بصر
شمايم شيمش ذله بند مغز مشام
المطلع الثانى
چو با مه علمش روبرو گشتسپهر
كشيد تيغ مه نو به روى ماه تمام
محيط دولت و دين را تو مركزى و نشد
محيط مركز جاهت دواير اوهام
تو آسمان كمالى و بىگمان نرسد
به آستان جلالت معارج افهام
بود قلمرو عدل ترا چنان نسقى
كه گر به دشت غزالى جدا فتد ز كنام
ز آتش غضبتبيشه شعلهزار شود
اگر نپروردش چو دايگان ضرغام
حسود جاه تو چون لاله باد در آغاز
مخالف املت چون شراره در انجام
بسان جنس وفا بىبها در اين بازار
مثال نقد هنر ناروا در اين ايام
در برخى از مآخذ اين دوره مىتوان شمارى از اقدامات ميرزا مهدى را مرور كرد . از آن جمله نسبتبه كرمان است كه در سال 1074 طى فرمانى به وزير كرمان دستور داد تا از ايلچى هندوستان استقبال و پذيرايى كند . (148)
در 27 ربيع الاول سال 1076 شاه عباس دوم در حوالى دامغان مرد . در اين وقت، سلمان آقا يوزباشى، همه اركان دولت را جمع كرد و از آنان خواست پيش از آن كه از آن مجلس بيرون روند، شاه را تعيين كنند . شگفت آن است كه ميرزا مهدى اعتمادالدوله هم از اين كه چند فرزند پسر از شاه برجاى مانده، آگاهى نداشت . به نوشته خاتون آبادى: ميرزا مهدى اعتمادالدوله عرض كرده بود كه ما نمىدانيم كه از اولاد او كه هست! آقا مبارك گفته بود كه پسر بزرگ او مسمى به سام ميرزا - صفى و شاه سليمان بعدى - بحمدالله اكبر اولاد اوست و در دولتخانه اصفهان است . ميرزا مهدى فرمودند كه، هرگاه اكبر اولاد هستيقين كه حكومتحق اوست .» در اين وقت، آقا مبارك اعتراض گونه كرده به ميرزا مهدى مىگويد: شما نمىدانيد اين را كه او پسر بزرگى دارد؟ و اعتماد الدوله در پاسخ مىگويد: ما چه دانيم؟ ما را بر بواطن چه اطلاع است؟ (149) در همين سال از تعيين وزير خالصه كرمان توسط ميرزا مهدى ياد شده است . (150)
ميرزا محمد مهدى تا سال 1081 اعتماد الدوله شاه سليمان بود . در اين سال معزول گرديد و وى يك سال بعد، يعنى در سال 1082 درگذشت . (151) به نوشته خاتون آبادى: ميرزا مهدى پسر ميرزا حبيب الله صدر در 1081 معزول شد و در 1082 فوت شد، رحمه الله، و بعد از ميرزا مهدى، شيخ على خان [زنگنه] وزير شد . (152) كه تا زمان درگذشتش يعنى شب 11 محرم 1101 وزير بود .
نصرآبادى از مولانا محمد شريف ورنوسفادرانى نقل مىكند كه در باره تاريخ فوت ميرزا مهدى گفته است:
آفتاب از سر كلاه افكند و در تاريخ گفت
آصف دوران شد از بزم سليمان زمان (153)
وى همان جا افزوده است كه ميرزا مهدى گهگاه شعر هم مىسرود، و اين بيت از اوست:
تيغ از آن پيوسته دارد آن كمر را در ميان
مىرسد آخر بهجايى هركه صاحب جوهر است (154)
2 . ميرزاعلى رضا شيخ الاسلام
وى فرزند ديگر ميرزا حبيب الله صدر از همسرش دختر شيخ لطف الله ميسى اصفهانى است (155) كه در زمان درگذشت پدرش سى ساله بوده و همان سال به عنوان شيخ الاسلام تعيين شد . وى تا زمان درگذشتش در سال 1091 همچنان شيخ الاسلام بود . شيخ حر وى را با عبارت «كان فاضلا، عالما، محققا، مدققا، فقيها، متكلما، جليل القدر، عظيم الشان شيخ الاسلام باصبهان توفى 1091» ستوده است . (156) به نظر مىرسد وى در نوشتن اين القاب، خيلى جدى نبوده است . افندى مىگويد كه وى در مرض منجر به مرگ پدرش به شيخ الاسلامى رسيد و سى سال اين منصب را در اختيار داشت تا اين كه در اين ايام (كدام ايام!) درگذشت و اولاد و احفاد وى در زمان ما هستند . (157) مرحوم معلم حبيب آبادى بدون اشاره به منبع خاصى، تاريخ خاتمه شيخ الاسلامى ميرزا على رضا را سال 1074 دانسته است . (158)
محمد امين وقارى كه اشعار در ستايش ميرزا مهدى وزير اعظم و برادر ميرزا على رضا داشت، قصيدهاى هم در ستايش ميرزا عليرضا گفته است . عنوان آن چنين است: در مدح نواب علامى فهامى شيخ الاسلامى ميرزايى ميرزا عليرضا دام ظله:
دميد صبح نشاط و وزيد باد صبا
رسيد موسم گلگشتسبزه و صحرا
به گنج زاويه غم نشسته بودم دوش
سرى مصاحب زانو ولى جهان پيما
كه حلقه بر در كاشانه زد يكى گفتم
بنو غمى است كه كرده است منزلم پيدا
چو در گشادم ديدم بتىاست غاليه موى (159)
كه از فروغ جمالش ضيا برد بيضا
خدايگان افاضل پناه ملت و شرع
عليرضا ادبآموز صاحب جوزا
بهين گل چمن آن مصطفى كه دهد
ز نور راى فروغ شريعت آبا
چو گشت هادى من شمع راى انور او
قلم گرفتم و كردم همان زمان انشا
چو ديد گفت كنون من نشستهام برخيز
برو بخوان و همان تهنيتبگوى و بيا
المطلع الثانى
اساس شرع به نوعى نهادهاى كه اگر
خللپذير شود سطح ارض و سقف سما
بود محال كه خشتى از او شوع زايل
به دامنش نرسد دست منجنيق فنا
شهامت تو چو گيرد قلم فرو بندد
دواتوار لب از نطق بوعلى سينا
وقارى آتش دل شعله زد كنون وقتست
كه بوستان دعا را شوى چمن بيزا
ايضا فى مدحه رفع شانه
بگير دست فروماندگان كه دست دعا
ستون خيمه دولتشناسد اهل سخا
به راه سيل بلا سد آهنين گردد
هر آن غبار كه بردارى از دلى به عطا
وقارى ارچه زرتنيست گنج گوهر هست
مكن مضايقه، خست نزيبد از دريا
هزار بحر لبالب ز شبچراغ كم است
نثار مسند سلطان شرع و تمكين را
عليرضا كه نسيم رياض معرفتش
بود حديقه اسلام را چمن بيزا
فضاى صفه قدرش مدينة السادات
حريم كعبه فضلش بنية الفضلاء
تو آن فرشته خصالى كه عاكفان درت
به كعبه باز دهند ارمغان خيف و منى
اين قصايد مشتمل بر اشعار فراوان ديگرى است كه ما تنها به ارائه گزيده آن اكتفا كرديم . (160)
فرزندان ميرزا مهدى صدر
1 . ميرزا محمد معصوم شيخ الاسلام
وى فرزند ميرزا مهدى است كه در سلك علما بوده و دختر خليفه سلطان را كه خود از عالمان برجسته و روزگارى دراز اعتمادالدوله بود، به همسرى داشته است . (161) شيخ حر در باره وى مىنويسد: كان عالما، فاضلا، محققا، جليل القدر، عظيم الشان، شيخ الاسلام فى اصبهان . (162) اين ستايشها، افندى را به انتقاد از شيخ حر واداشته است . (163) شگفت آن است كه افندى در ادامه مىگويد: ميرزا معصوم تنها كسى بود كه (از جمع اولاد سيد حسين) بهرهاى از علم داشت . وى بعد از وفات عمويش، شيخ الاسلام از وى هم بهعنوان يكى از متوليان آستانه قم ياد شده است . (165) بر اساس گفته شيخ حر، در همان منبع پيشگفته، وى در سال 1095 درگذشته است و اگر وى پس از درگذشت عمويش ميرزا علىرضا در سال 1091 شيخ الاسلام شده باشد، طبعا تصرفى هم در امور كرده است . در گلدسته انديشه متنى را آورده كه در پاسخ پرسش محمد معصوم بن ميرزا محمد مهدى نوشته بوده است . (166)
2 . ميرزا محمد امين و پسرش قاضى اصفهان
ميرزا محمد امين فرزند ميرزا محمد مهدى بود كه به سال 1116 به عنوان قاضى اصفهان معين گرديد . برخى از اسناد گواه آن است كه وى در سال 1102 و 1104 متولى آستانه قم بوده است . (167) ممكن است پس از پدرش توليتبه وى منتقل شده باشد . به نوشته خاتون آبادى وى «از جمله نجباء و سادات بود و فى الجمله طالب علمى داشت و نواده ميرزا حبيب الله صدر بود و پدرش ميرزا مهدى اعتماد الدوله بود و يكسال اين منصب را كرد و فوت شد» . پس از درگذشت وى، منصب قضاى اصفهان را به فرزند او سيد محمد دادند كه «فاضل و متدين بود و آثار نجابت در او واضح و لايح بود» . «و اين منصب را به كدخدايى و اصلاح بين الناس مىكند و بسيار خوب سلوك مىكند و آلوده نكرده خود را به رشوه گرفتن و امثال آن» . (168) وى در جاى ديگر هم يادآور شده است كه سيد محمد قاضى نواده ميرزا مهدى اعتماد الدوله در مراسم افتتاحيه مدرسه چهارباغ اصفهان حضور داشته است . (169) همچنين وى در مجلس جشن 13 رجب كه به قول خاتون آبادى «اين عيد از مخترعات شاه سلطان حسين است» (170) در كنار علمايى مانند آقا جمال خوانسارى (م 1122) ميرمحمدباقر خاتون آبادى (م 1127) و شمارى ديگر حضور داشته است . (171)
ب: شاخه ميرداماد
داماد ديگر محقق كركى (172) مير شمس الدين محمد حسينى استرآبادى بوده و فرزندش محمدباقر مشهور به ميرداماد (969 - 1040) (173) يكى از عالمان برجسته عصر ميانى صفوى به شمار مىآيد . طبعا دخترزادگى وى نسبتبه محقق كركى يكى از ويژگىهاى وى به شمار مىرفت . اسكندر بيك در سال 1025 شرح حالى براى او نوشته و در آغاز آورده است كه «مير خلف صدق مرحوم سيد محمد داماد استرآبادى است و دختر زاده مجتهد مرحوم مبرور شيخ على عبدالعالى . پدرش بدين جهتبه داماد شهرت داشت» . (174)
واله هم به پيروى از اسكندر بيك، در باره او نوشته است: آن داناى رموز آگهى و سداد، از اعاظم سادات دارالمؤمنين استرآباد و گرامى خلف سيد محمد داماد و دختر زاده مجتهد مبرور شيخ على عاملى بوده و بنابر متابعتشهرت والد ماجد به دامادى مجتهد مبرور، آن جناب نيز به داماد اشتهار يافت . (175) ميرداماد با تبجيل از جد مادريش ياد كرده او را «الجد القمقام» مىنامد . (176)
بدون ترديد ميرداماد يكى از چهرههاى درخشان علمى در دوره صفوى و بنيانگزار مكتب فكرى خاصى است كه پس از وى به صورتى محدود ادامه يافت . اين مكتب در آموزههاى خاص مكتب استرآباد است كه بيش از همه از طريق فخرالدين سماكى استرآبادى استاد مير، به او انتقال يافته است . وجود برخى از عناصر شگفت در افكار ميرداماد و طرح مطالب غامض و احيانا سرآميز، به اين بخش از تفكر وى كه وامدار انديشههاى موجود در استرآباد پيش از صفوى است، باز مىگردد . (177)
در واقع تنها مانعى كه بر سر راه رشد مكتب مير پديد آمد، جداى از مغلق نويسىهاى خود او، و ادعاهاى عجيب و غريبش در اين كه بيش از همه مردم مىفهمد، (178) برآمدن ملاصدراى شيرازى بود كه مكتب فلسفىاش بر ساير جريانها غلبه يافت و از آن جمله مكتب ميرداماد را هم محدود ساخت . با اين حال، كسان اندكى مسير مير را در تصوير نوعى نگرش اشراقى ادامه دادند .
به هر روى، وى در دوره شاه عباس اول، از چهرههاى اول علمى - دينى اصفهان بود و به دليل همين نفوذ است كه براى وى و چهره شناختهشدهتر از او يعنى شيخ بهايى، داستانها بر سر زبانها بود . (179)
بسيارى از آثار ميرداماد به چاپ رسيده است . شمارى از آنها اخيرا چاپهاى انتقادى شده ومجموعهاى از رسائل وى هم توسط استاد نورانى در حال چاپ است . به علاوه شرح حالهايى هم براى او نوشته شده و ضمن آنها ديدگاهها و آثار او معرفى شده است . (180)
وى نزد شاه عباس اول محبوب بوده و شاه در برخى از مسائل مهم از وى استفتاء مىكرده است . از آن جمله در باره وجوب و لزوم جنگ با عثمانىها كه متن استفتاء وپاسخ ميرداماد بدين شرح است:
چه مىفرمايد بندگان نواب مستطاب معلى القاب سيد اعاظم المحققين و سند افاخم المدققين استاد اهل الحق و اليقين و اسناد الخلائق اجمعين، فحل الفحول، امام العقول، حلال المشكلات بفكره الصائب، كشاف المعضلات برايه الثاقب سلطان العلماء الراسخين، برهان الحكماء المتالهين، وارث علوم الانبياء و المرسلين، محيى مراسم آبائه الطاهرين، شمس المشرقين، بدر الخافقين، ثالث المعلمين بل المعلم الاول، لو كشف الغطاء عن البين جر العقول عن المين، آية فى العالمين، عصام الفقهاء المتمهدين، اعلم المتقدمين و المتاخرين، خاتم المجتهدين، سمى خامس اجداد المعصومين محمد باقرا لعلوم الاولين و الاخرين - ايده الله تعالى على مسند الارشاد و الاجتهاد الى يوم الدين:
در اين مساله شرعيه كه عسكر روميه كه قلعه دارالسلام بغداد را محاصره كردهاند، شرعا با ايشان مقاتله و محاربه و جنگ و جدال واجب است و هر مؤمن كه ايشان را قربة الى الله بكشد غازى و جهاد كننده در راه خداست و هر مؤمن كه در دست ايشان در اين محاربه و جنگ كشته شود شهيد است، و فرار و گريختن از جنگ ايشان حكمش گريختن از جنگ و جهادى است كه در خدمت امام - عليه السلام - باشد يا نه؟
جواب استفتاء:
بسم الله الرحمن الرحيم . آنچه مرقوم شده كه از من ماخوذ است مطابق واقع و مقتضاى دين مبين و حكم شرع مقدس در مساله مسؤول عنها همين است، مجاهده با عسكر روم كه محاصر قلعه مدينةالسلام بغدادند جهاد شرعى است و در حكم آنست كه در معسكر امام واجب الاطاعه واقع بوده باشد; و تقاعد از اين جهاد به منزله فرار و گريختن از معركه قتال اهل بغى است، هر مؤمن كه در اين واقعه خالصا مخلصا لوجه الله الكريم و از براى ابتغاء رضاى الهى مقاتله و محاربه نمايد، غازى فى سبيل الله است; و اگر مقتول شود به زمره شهدا ملحق و رتبه درجه شهادت را مستحق خواهد بود; و الله سبحانه يحق الحق و يهدى السبيل . (181) محل مهر ميرمحمدباقر داماد .
گفتنى است كه گزارشى از محمدباقر استرآبادى - كه گويا بايد همين ميرداماد باشد - در دست است كه در جريان محاصره بغداد توسط عثمانيان، به علماى بغداد نگاشته است . او در سفر حج گزارش وقايع مصيبتبار اين شهر را از زبان زائران شنيده است، آن گونه كه «هر روز جمع كثير از صغير و كبير و برنا و پير در قلعه از فقدان قوت، فوت و تلف و ملحق به سايرين سلف مىگرديدند» . وى طى اين نامه به علما و زمامداران بغداد نوشته است كه اگر احمد پاشا را «هوس حكمرانى و فرمانروايى باشد، عجزه و ضعفا كه بهين وديعه كارخانه ابداعند از اين دو حالتبرى و لامحاله به نافذالامرى مبسوط اليد در مقام رعيتى و فرمانبرى مىباشند و ايشان را در آن ميانه تقصيرى نيست كه پامال جنود و محن و غارت زده سپاه فتن شوند» . در نهايت هم تاكيد كرده كه اگر اين نصايح را نپذيرند بايست «خون همه مسلمانان را به گردن گيرند .» (182)
ميرداماد در جريان روى كار آمدن شاه صفى هم نقش اول را داشته است . اين نقش عبارت از آن بود كه در وقت جلوس شاه جديد، مىبايستيكى از علماى درجه اول، خطبه جلوس را بخواند و مير خواند . (183) به نوشته ملاكمال: ميرمحمدباقر داماد در مسجد جامع شاهى، خطبه به اسم مباركش خواندند . (184) مىتوان تصور كرد كه پس از درگذشتشيخ بهايى در سال 1030 منصب شيخ الاسلامى در اختيار وى بوده است; چه حتى پيش از آن نيز مرجعيت علمى وى استوار بوده و به نوشته اسكندر بيك در سال 1025 «فقهاى عصر فتاوى شرعيه را به تصحيح آن جناب معتبر مىشمارند .» (185) وى در دوره شاه صفى، به «اداى نماز جمعه و دعاى دوام دولت ابد قرين» اقدام مىنموده است . (186)
از جمله داستانهاى شگفتى كه ميرمحمد اشرف نواده وى در باره ميرداماد نوشته آن است كه وقتى خسروپاشا با سپاه خود عازم همدان شد و سپاهيان قزلباش از برابرش گريختند «آخر الامر نواب اشرف اعلى [شاه صفى] خود آمده نزد جد داعى [يعنى ميرداماد] و به التماس او را ملجا در توجه به دفع روميه شوميه مىنمايند . بناء عليه ايشان متوجه شده بعد از توجه و خواندن دعا، اسبابها گذاشته آن ملعون خود با لشكرى فرار مىنمايند .» وى سپس متن دعا را هم آورده است . (187)
زمانى كه ميرداماد در 24 شعبان 1040 در ميانه راه نجف و كربلا درگذشت، وى را به نجف آوردند و پس از تجهيز و تكفين، وى را «در سردابه شيخ على [محقق كركى] جدش مدفون ساختند .» (188)
از ميرداماد فرزند پسرى نمىشناسيم . دختر وى هم، همسرى پسر خاله خود سيد احمد علوى عاملى را برگزيد كه ميرزا عبدالحسيب ثمره آن بود و در باره آنها ذيلا سخن خواهيم گفت .
متن نامه ميرداماد به شاه عباس اول
از آنجا كه شناختبيشتر نقش ميرداماد در اين مقطع تاريخى، به بحث ما كمك خواهد كرد، نامهاى از ميرداماد را به شاه عباس مىآوريم . اين نامه قاعدتا بايد در پىكدورتهايى بوده كه ميان شاه و مير به وجود آمده و اسباب آزار و اذيت مير شده است . به ويژه از پايان نامه به دست مىآيد كه در ميان مردم شايع شده بوده است كه شاه عباس از اقامه نماز جمعه توسط مير ناراضى است و به همين دليل مير آن را ترك كرده است .
تا آنجا كه بنده خبر دارم، اين نامه پيش از اين به چاپ نرسيده است .
«بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين
و صلوته على سيد المرسلين و اوصيائه المعصومين
و عترته الطاهرين
اينت نرسد كه گوييم دوست مدار
آرى اگرم دوست ندارى رسدت
نتوان ز غم تو دل به تدبير بريد
كودك نتوان به مهد از شير بريد
با من نتوان داشتبه زنجير دلت
وز تو نتوان دلم به شمشير بريد
«واجب العرض دعاگوى مخلص عاشق محمد باقر الداماد الحسينى: اول آن كه همانا بر ضمير آفتاب تنوير اقدس اشرف مانند راز روز ظاهر و هويدا باشد كه شكسته ضعيف را از حيات اين نشاه و لذات مآكل و مناكح و خواب شب و خورش روز چندان حظى و نصيبى نيست و بحمدالله سبحانه در عبادت الهى و خدمت دين مبين ائمه معصومين - صلوات الله عليهم - عمرى گذرانيده شده است و در تشييد و تثبيت ملت اسلام و احصاف و احكام مذهب حق و رد و ابطال مذاهب باطله تصانيف عالية المرتبة پرداخته و در اطراف عالم منتشر آمده است و اكنون شوق لقاى الهى و ملاقات سيد المرسلين و اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و تشوق هجتحقه نشاه باقيه فوق الحد و بيرون از اندازه است; اگر العياذ بالله از وجود بىبود اين خاكسار غبارى بر ساحتخاطر همايون بوده باشد، ملاحظه و تاملى در كار نيست:
خونم كه به تيغ غمزه ريزى
هم شكر تو بر زمين نويسد
تيغت كه به خون من شود سرخ
بر دست تو آفرين نويسد
به هر سلاح كه خون مرا بخواهى ريخت
حلال كردمت الا بتيغ بيزارى
تو خون مرده وحشى چرا نمىريزى
بريز و باك مدار آب زندگانى نيست (189)
«چندينى را دشمنان كشتند اگر يكى را دوستبكشد چه شود سهل باشد; و الامر اعلى .
ديگر عرضه مىدارد كه اگر طبع همايون را از اين امر استنكافى بوده باشد، چون اين معنى از بديهيات اوليه است كه مخالفين، مرا يك روز زنده نمىگذارند، على الخصوص كه تقيه در طاعات و عبادات بر من دشوار است و نيز تقيه با اين اشتهار و انتشار تصنيفات چه فايده داشته باشد؟ پس استدعاى رقم اشرف مىنمايد در باب رخصت زيارت روضه منوره خير البرية اميرالمؤمنين صلوات الله و تسليماته على روحه و جسده تا شايد به طريقى كه بعضى از اعاظم مجتهدين به سعادت شهادت فايز شدهاند، اين شكسته عاجز نيز در عتبه مقدسه يعسوب المسلمين بر دست اعداى دين، ريش سفيد را به خود مرده خون رنگين بيند و از درجه شهادت محروم و از زمره شهدا بيرون نباشد; و الامر اعلى .
«ديگر به عز عرض همايون مىرساند كه اگر از سيد عالم زاهد مخلص دعاگوى كه در دلهاى شب داج به دعاى ذات اشرف كه پناه دين و حامى حوزه ايمانستبىطمع و بىريا مشغولى نموده به تضرع و ابتهال حيات خود عالميان را فدا مىسازد، وقتى از اوقات از باب سادهدلى و بىوقوفى در مهمات دنيا تقصيرى يا سهوى واقع شده باشد اين همه ندارد و محل گنجايى اين مقدار رنجش نمىنمايد، و الامر اعلى .
ديگر به ذروه عرض مىرساند كه آيا در غيرت تشيع و ايمان و دين پرورى مثل تو پادشاه سيد صحيح العقيده قوى التصلب قويم الاعتقاد مىگنجد كه مردم به اظهار تخيل كاذب آن كه شايد خاطر اشرف را خوش آيد با اين ضعيف شكسته بىادبىها كننند و به طريقه سنيان متعصب عنيد در مملكتخواندگار روم با عبدالله خان بخارا لعنهما الله تعالى با مجتهدين و علماى دين اماميه سلوك نمايند . حاشا كه اين قسم امور مستحسن طبع اقدس ولى نعمتشيعيان و پناه اهل ايمان بوده باشد، ديگران را نمىرسد كه تقليد شاه دين كنند، حقا كه هر چند اصحاب اراجيف لاطائلات مىگويند باور نمىتوانم داشت و به هيچ وجه در خاطر شكسته نمىنشيند كه محبت اين ضعيف دعا كار مكنون ضمير همايون نبوده باشد و باطنا كمال توجه و التفات در باره اين دعاگو نداشته باشند به دليل آن كه محال مىنمايد كه صورت مرتبه اخلاص مخلصترين دعاگويان در مرآت صافيه مجلوه ضمير آفتاب تنوير حامى دين و پناه اهل ايمان انطباع نداشته باشد و هرگز هيچ محبوبى محب خود را و هيچ معشوقى عاشق خود را و هيچ تندخويى دوستخود را و هيچ پادشاهى گداى دعاى گوى خود را دشمن نداشته است و اگر معشوق دشمن باشد به از آن كه ديگران وستباشند و الامر اعلى .
«ديگر به موقف عرض اشرف مىرساند كه افضل عبادات فرايض يوميه است و افضل صلوات يوميه نماز جمعه است مع تحقق الشرائط و الامن من المخالفين و عند الزوال فى يوم الجمعة و مابين الخطبتين و ما بعد صلوة الجمعة مظان استجابت دعاست . بناء على ذلك با جمعى از اخيار اهل علم و صلحاى مؤمنين به اداى فريضه جمعه و دعاى دوام عافيت مزاج همايون و ثبات دولت ابدى الاتصال روز افزون و نگونسارى مخالفين دين مبين و اعداى دولتبىزوال قيام مىنمود، گاهى در جامع جديد شاهى و گاهى در مسجد مزار شيخ يوسف بنا . و شيعيان بزرگ غنيمتى مىشمرند كه به دولت همايون و در ظل حمايتسلطان سلاطين عالم خلد الله ملكه ابدا اين نوع عبادتى بىشائبه تقيه و خوف اعادى منعقد مىشود .
«ناگاه در افواه مرجفين و مفسدين افتاده كه انعقاد اين امر موافق رضاى اشرف اعلى نيست اگرچه تصديق اين حكايت مشكل توان كرد، اما چون بر السنه عوام داير شده بود ترك آن عبادت نمود; و الامر ارفع و اعلى .»
ميرمحمد اشرف پس از نقل اين نامه مىنويسد: و بعد از وصول فصول به خدمت نواب همايون از موثقين معمرين مسموع شد كه نواب اشرف خود تشريف به خانه جد داعى آورده از سر معذرت و روى ملاطفت معانقه و بغلگيرى و لوازم محبت فرمودند و در آنچه از دست آمده پاى تلطف فشردند و فصول را مفصلا معذرت خواه گرديدند . (190)
ميرمحمد اشرف در همين كتاب، براى نشان دادن روابط آباء و اجدادش با شاهان صفوى، فرمان شاه طهماسب را در باره سيورغالات محقق كركى كه مربوط به سال 939 يعنى يك سال پيش از وفات محقق كركى بوده آورده است . اين متن ايضا در رياض العلماء هم آمده كه پيش از اين بدان اشاره كرديم . مير محمد اشرف پس از درج اين فرمان و توصيههاى مؤكد شاه طهماسب مىنويسد: و صورت آن مرقوم شد كه معلوم گردد كه هر كسى چه حكم داشته [است] و پادشاهان فلك شان هر كس را به قدر قامت قابليتبه چه لباس آراسته مىداشتهاند; پس اگر كوتاهى واقع شود، از نقص خود يا بخت و طالع است .
هر چه هست از قامت ناساز بىاندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست
لمؤلفه
اينچه عصرى است كه صبحش همه چون شام غم است
مرغ دل در قفس غصه و در دام غم است
مخفى نماناد كه الطاف پادشاهان فلك شان و مرحمت و احسان خواقين جنت مكان زياد از اين نوشتهها و افزون از حد و بيان خامه عبارت آرا بلكه لاتعد و لاتحصى بود . ليكن به همين قدر اكتفا نمود و همچنين ساير احوالات غريبه مغبوطه محسوده ايشان كه بعضى در افواه خاص و عام مشهور است و ذكر ننمود كه مبادا باعث زيادتى كدورتى بعضى از سامعين و مورد تخيلات جاهلين گردد . (191)
يكى از شيفتگان ميرداماد، زلالى خوانسارى شاعر معروف عهد عباسى اول است، اشعار فراوانى در «مدح اشراق» يا «خطاب به اشراق» دارد كه مقصودش ميرداماد است . از جمله مىگويد:
ز اشراقى قدح آمد به دستم
سبو بر فرق مشائى شكستم
ز علم حقشناسىها در آفاق
بحق حق كه اشراقست اشراق
و در مورد ديگرى مىگويد:
اى به عروسىكده معنوى
باقر داماد دم معنوى
نقش پى رايت مهر بلند
اختريان سوختگان سپند
بلبل گلدسته باغ سخن
بال و قفس گشته زبان و دهن
حلقه به گوش دربارت هلال
خانه فروشى سركويتخيال (192)
شايد ختم اين مبحثبا اين شعر ميرداماد زيبا باشد كه مىگويد:
وقت مردن اين كلامم هست ز افلاطون به ياد
حيف دانا مردن و افسوس نادان زيستن
ج: شاخه سيد احمد علوى
زين العابدين بن عبدالله بن محمد علوى، سرسلسله سادات علوى عاملى است كه مقيم جبل عامل بوده، ظاهرا در نجف تحصيل مىكرده و از شاگردان محقق كركى بوده است . وى يكى از دختران كركى را به همسرى گرفت . (193) فرزند وى از اين همسر، سيد احمد علوى عاملى (متوفاى پس از سال 1054 و پيش از 1060) (194) پسرخاله و داماد سيد محمد باقر ميرداماد و يكى از برجستهترين شاگردان اوست كه تقريبا در تمام عمر علمىاش دلداده آثار ميرداماد بوده است . او به دليل شاگردى ميرداماد، كار عمدهاش در زمينه مباحث فلسفى بود، بيشتر به مباحث فلسفى و عقيدتى پرداخته است . شرح حال اجمالى وى را شمارى از علماى روزگار صفوى و پس از آن تا دوره معاصر آوردهاند . (195)
ميرسيد احمد سخت دلباخته ميرداماد بود و روى عقايد وى تعصب خاصى داشت . قزوينى عدم شهرت وى را ناشى از همين تعصب وى روى ميرداماد دانسته است، بويژه كه او به همين دليل در كتاب النفحات اللاهوتيه فى العثرات البهائيه بر آراى شيخ بهائى خردهگيرىهايى كرده است . (196) گرچه گفته شده است كه وى نزد شيخ بهايى نيز تحصيل كرده است . (197) در اجازهاى كه ميرداماد در سال 1017 براى مير سيد احمد نوشته، با ستايش فراوان از او به بخشى از كتابهايى كه او نزد وى خوانده نام برده است . اجازهاى هم در سال 1019 براى وى در تكميل همان اجازه پيشين نگاشته است . (198) وى در اين اجازات به نوع تحصيلات سيد احمد نزد خود و همچنين قدرت درك و فهم او تصريح كرده است . شيخ بهايى هم در سال 1018 يك اجازه روايتى براى او نوشته است . (199)
سيد احمد بعد از درگذشت ميرداماد هم به آثار وى عشق مىورزيد . يكى از كارهاى علمى وى شرحى است كه بر قبسات نوشت . وى در مقدمه اين شرح با اين القاب از ميرداماد ياد مىكند: «هو الحكيم العظيم، آيةالله الكريم، باقر علوم الاولين و الاخرين» . سپس در باره ارتباط علمى خود با او مىنويسد: و آنست نارا من قبسات صحبته الملكية فى دهر طويل و اصطليت من جذوات ملازمته البهية فى اوان المدارسة و غيره فى امد بعيد» . (200) شاه صفى پس از درگذشت ميرداماد، به سيد احمد علوى دستور داد تا مجموعه اشعار مير را گردآورى كند كه او نيز چنين كرده، آن را مصدر به نام شاه ساخت . (201) افندى اين ديوان را در شهر سارى ديده است . (202)
مقام بلند سيد احمد در فلسفه شيعى، همچنان ناشناخته باقى مانده، و در ميان متاخرين، تنها كسى كه به وى توجه كرد، هانرى كربن فرانسوى بود . وى در گفتارى تحت عنوان جريان ميرداماد، به بررسى آثار و عمق بينش فلسفى سيد احمد پرداخته و گرايش اشراقى وى را مورد توجه قرار داده است . (203)
يكى از مهمترين وجوه زندگى علمى ميرسيد احمد برخورد وى با انديشههاى مسيحى رايج زمان صفوى است كه توسط مبلغان و ميسيونرهاى مسيحى در هند و ايران انتشار مىيافت . وى علاوه بر تاليف مصقل صفا (204) و لوامع ربانى (205) به صورتهاى ديگرى هم مورد مشورت مردم در برخورد با اين انديشهها قرار مىگرفت . (206) ما در اين باره، در جاى ديگرى سخن گفتهايم . (207)
فهرست 24 كتاب از تاليفات سيد احمد را استاد سيد محمد على روضاتى - دام ظله - بدست داده و نسخههايى كه از هركدام مىشناختهاند، ياد كردهاند . (208) از عناوين كتابهاى او چنين به دست مىآيد كه وى در زمينه فقه، فلسفه، تاريخ و نيز اديان و مذاهب آشنايى داشته و تاليفاتى از خود برجاى گذاشته است .
در شرح حال سيد احمد علوى اشاره به اين كه عهدهدار منصبى ادارى شده باشد، نشده است . آنچه هست، فعاليت وى در عرصه علمى و دينى در اين دوره است . با اين همه، فرزند وى عبدالحسيب، در قواعد السلاطين از رفت و آمد وى در دربار و ارتباطش با سلاطين صفوى به تفصيل ياد كرده كه متن آن خواهد آمد .
علاوه بر آن بخشى از يك متن كوتاه هم در باره رابطه شاه صفى با سيد احمد توسط نواده او ميرمحمد اشرف برجاى مانده است . وى مىنويسد: و نواب خاقان رضوان مكان شاه صفى - برد الله مضجعه - به والد والد داعى مير سيد احمد (209) - عليه ال رحمه - رقعهاى قلمى فرمودهاند و از جهت علو رتبت و رفعتشرع و رواج ملت از روى عزت در ظهر آن نوشته، ذيلش را به مهرى كه احكام را مهر مىفرمودهاند مهر نمودهاند و بالفعل موجود است و عبارت آن اين است: سيادت و افادت و افاضت پناها، حقايق و معارف آگاها، مجتهد الزمانا و مقتدى الدورانا، الحمد لله و المنة كه ذات اقدس و مزاج مقدس نواب همايون ما به يمن تفضل و توجه بواطن حضرات ائمه معصومين - صلوات الله عليهم - و به بركت دعاى آن سيادت و افادت و افاضت پناه قرين صحت و عافيت است و مطلقا مكروهى در مزاج اشرف نيست كه دعاى ايشان را اثر عظيم است . ايام افادت و افاضتبماناد و نواب جمجاه جنتبارگاه . . . (210)
خاندان سيد احمد علوى
فرزند شاخص سيد احمد، ميرزا عبدالحسيب علوى است كه مؤلف آثار چندى از جمله سدرة المنتهى و العطية العظمى (تاليف در 1062) در عقايد و اصول دين است كه در 720 صفحه در سال 1400 قمرى چاپ شده است . كتاب ديگر او الفطرة الملكوتية فى شرح الاثنى عشرية از شيخ بهايى است . همين طور كتابهايى با عناوين شرح دعاء صباح، الجواهر المنثورة فى الادعية الماثورة، تقديس الانبياء و تمجيد الاوصياء و مناهج الشارعين دارد كه كتاب اخير را در سال 1068 تاليف كرده و آن هم ضمن 852 صفحه به صورت عكسى به كوشش آقاسيد جمال الدين ميردامادى چاپ شده است . ميرزا عبدالحسيب قاعدتا پس از عمرى دراز در سال 1121 درگذشت و در تكيه آقارضى شيرازى در تخت فولاد اصفهان مدفون گرديد . (211) يكى ديگر از آثار او كتاب قواعد السلاطين است كه پس از اين به آن اشاره خواهيم كرد .
به نوشته علامه روضاتى، ميرزا عبدالحسيب، سه فرزند پسر داشت: ميرزا اشرف، ميرزا صدرالدين محمد، ميرزا زين العابدين . از ميان اين سه نفر، ميرزا صدرالدين، فرزندى با نام ميرزا غياث الدين احمد داشت كه اهل شعر و ادب بوده و حزين گيلانى (1103 - 1181) در باره او نوشته است: ميرزا غياث الدين احمد، برادر زاده ميراشرف مرحوم و خلف مرحمت و غفران پناه ميرزا صدرالدين محمد بن ميرزا عبدالحسيب است . تحصيل علوم نموده، در تقوا و حسن اخلاق يگانه آفاق بود . به موزونى طبع از بدايات عمر به شعر و شاعرى رغبت نموده خيال تخلص ايشان است . در غزل و رباعى هم به موافقت فقير درى مىسفت . يكسال بعد از آن كه عم بزرگوارش جهان بىوفا را بدرود گفت، اين سيد والاتبار هم ديدار گرامى در احتجاب نهفت . (212) با توجه به اين كه حزين، تاريخ درگذشت عموى وى ميراشرف را 1133 نوشته است، بايد ميرزا غياث الدين احمد در سال 1134 درگذشته باشد .
مير محمد اشرف فرزند ميرزا عبدالحسيب از علما و شعرا بوده و آثار برجاى مانده از وى نشان از عمق تحصيلات و مطالعات وى دارد . وى نزد بسيارى از اعلام دوره اخير صفوى از جمله ملامحمد سراب، ملامحمدباقر مجلسى، پدرش ميرعبدالحسيب و شمار ديگر شاگردى كرده و از جمله به تصريح خودش، شرح لمعه را نزد «افضل المحققين و سيد المجتهدين رفيع الملة و الدين ميرزا رفيع الدين محمد نائينى» خوانده است . (213) حزين گيلانى در باره ميرمحمد اشرف مىنويسد: ميرزا اشرف، خلف مرحوم ميرزا عبدالحسيب، صبيه زاده سيد الحكما امير محمد باقر الداماد الحسينى قدس الله روحه . به علو حسب و نسب معروف، و به فضائل نفائس موصوف بود . روزگارى به عزت و احتشام در اصفهان گذرانيد . در سنه 1133 به روضات جنان انتقال نمود . «او رفت و خوشدلى ز جهان خراب رفت» . . . . به حكم وراثت در مراتب علمى افادت پناه و از معارف ذوقى آگاه بود و در سخن فهمى صاحب دستگاه . گاهى التفات به گفتن شعر مىفرمود . اشعار سنجيده دارد . (214) استاد روضاتىاز برخى منابع نقل كردهاند كه تاريخ درگذشت ميراشرف را سال 1145 آوردهاند، اما نظر حزين را صائبتر دانستهاند . (215) مقبره وى بنا به نوشته مرحوم مهدوى، در بقعهاى خارج از قريه ورنوسفادران بوده است . (216) ميرمحمد اشرف جد مادرى خود را هم به ميرزا ابوالولى انجو، از صدور معروف دوره صفوى مىرساند . (217)
ميرمحمد اشراف اشعار زيادى از خود در مطاوى آثارش از جمله فضائل السادات آورده است . اين كتاب در واقع يكى از مهمترين آثار اوست كه به سال 1314 ق در تهران چاپ شده است . چاپ حروفى آن كتاب در سال 1339 ش توسط كتابفروشى شرق قم عرضه شده است . وى ابتدا اين كتاب را (در سال 1102 و 1103) با عنوان اشرف المناقب براى شاه سليمان صفوى و سپس «باضافه ما سبق بوجه ابسط و انشط ببركات عهد و اوان» پادشاه جديد، تحرير جديد آن را با عنوان فضائل السادات به نام شاه سلطان حسين صفوى تاليف كرد . (218) استاد روضاتى نوشتهاند: وى از آغاز تا انجام اين كتاب از آثار دو نياى دانشمندش ميرداماد و مير سيد احمد بن زين العابدين نظما و نثرا بسيار نقل كرده، از اشعار نغز خود نيز هرجا كه مناسب افتاده آورده است . (219) يك رباعى وى چنين است:
«مجنون توام خانه به صحرا دارم
و از اشك كنار جوى دريا دارم
ترسم كه ترا به من نباشد يارى
گر تو ز منى من ز كه پروا دارم (220) »
كتاب ياد شده با استناد به آثار فراوان فقهى و حديثى و تفسيرى (221) كوشيده است تا موقعيتسادات را به لحاظ دينى نشان دهد . وى در اين كتاب از اجدادش هم مطالبى نقل كرده است . از جمله از كتاب نفحات اللاهوت محقق كركى كه از وى با تعبير «المحقق الثانى جدى الاعلى الشيخ على بن عبدالعالى» ياد كرده است . (222) همين طور از تقويم الايمان ميرداماد با تعبير «جد داعى شمس الخافقين وثالث المعلمين مير محمد باقر داماد الحسينى» (223) و نيز از منهاج الصفوى (در فضائل سادات) مير سيد احمد با تعبير «جد داعى اعنى السيد المحقق الامجد مير سيد احمد» . (224) وى همچنين بخشهاى زيادى از كتاب سيادة الاشراف سيد حسين مجتهد كركى را هم در كتاب خود درج كرده است . (225)
ميرمحمد اشرف در اين كتاب سه اجازه از ميرداماد براى ميرسيد احمد علوى آورده و در مقدمه آن اشاره به روابط خانوادگى آنان كرده مىنويسد: «جد امجد امى والد داعى سيد المحققين و سند حكماء المتالهين سلالة سيد الثقلين ثالث المعلمين ميرمحمد باقر الحسينى الداماد . . . كه با والد والد داعى نسبتخالهزادگى داشتند و هر دو از جانب ام، نواده افضل المجتهدين و اكمل فضلاء المتبحرين شمس سماء فلك التحقيق شيخ على بن عبدالعالى الكركى قدس الله نفسه الزكيه بودند . . . (226)
محمد اشرف حاشيهاى هم بر قبسات داشته است . وى يك كتاب رجالى هم در شرح مشيخه تهذيب الحديث داشته است كه نسخه اصل آن در دستبيان الواعظين صاحب كتاب خلد برين بوده است . وى مصائب النواصب قاضى نورالله را هم ترجمه كرده كه نسخهاى از آن در كتابخانه آستان قدس موجود است . (227) همچنين كتاب المزار دارد كه ضمن آن زيارات ائمه معصومين (ع) و برخى از امامزادگان را آورده است .
كتاب ديگر او علاقة التجريد شرح فارسى تجريد الاعتقاد است كه استاد ارجمند جناب آقاى روضاتى به تفصيل به معرفى آن پرداختهاند (228) و اخيرا هم در دو مجلد به چاپ رسيده است . (229)
از مير اشرف دو فرزند مىشناسيم: نخستين آنها سيد مرتضى (م 1160) از شاگردان شيخ جعفر قاضى و آقا جمال خوانسارى بود و پس از تحصيل در قريه خوزان ساكن گرديد . وى ذوق شعرى هم داشت و با تخلص «سيد» اشعارى از وى مانده است; از آن جمله:
شبها ز غمت گريستم من
بىگريه شبى نزيستم من
باقى است وجود من به معنى
در صورت اگرچه نيستم من (230)
به نوشته استاد روضاتى، اعقاب سيد مرتضى فراوان و در آنها جمعى از دانشمندان پديد آمدهاند . (231)
فرزند ديگر وى ميرزا عبدالرحيم كبير (م 1181) هم در شمار علما بوده، ذوق شعرى داشته و اين دو بيت از او است:
از مادر دهر هر كه آيد برود
با دست تهى كآمده بايد برود
اين دار فنا محل هستى نبود
هر كس كه به اين خرابه آيد برود (232)
فرزندش ميرزا عبدالله (صفر 1165 - محرم 1251 يا 1143) نيز از فقها و دانشمندان بوده و نزد وحيد بهبهانى و ميرزاى قمى تحصيل كرده و با مرحوم حجة الاسلام شفتى و حاجى كرباسى رفاقت و ارتباط نزديك داشته است . وى تاليفاتى هم داشته كه استاد روضاتى برخى از آنها را شناساندهاند . (233)
بخشى از قواعد السلاطين در باره روابط شاهان صفوى و خاندان كركى از زبان سيد عبدالحسيب علوى
قواعد السلاطين اثرى است در اخلاق سياسى از سيد عبدالحسيب علوى فرزند مير سيد احمد علوى و نواده ميرداماد كه به سبك كتابهاى سياستنامه نگاشته شده و ضمن مباحث مختلفى كه با قلم اديبانه و زيبا در آن آمده، داستانهايى از زندگى شاهان و اميران گذشته هم در آن درج شده است .
مولف در بخش ويژهاى از اين اثر به شرح ارتباط اجداد خويش، يعنى محقق كركى و ميرداماد و پدرش ميرسيد احمد علوى با سلاطين صفوى پرداخته است . اصل كتاب در حال تصحيح است كه ان شاء الله منتشر خواهد شد . عجالتا بخش مورد نظر كه مكمل مقاله حاضر است، در اينجا درج مىشود:
«و كمترين لازم دانست كه از غنج و دلال، شاهد مقال حقانيه آنچه بىشايبه غبار تكلف باشد، در آيينه سكندرى و جام جمشيدى و آراى علامات الهى آيات، و لوح صفات قدسى سمات ملك الملوك سلسله عليه صفويه بنگارد تا كه بر صفحه وجود عالم مثبت و منتشر گردد، و برلوح ضمير خورشيد تنوير اشرف همايون وضوح يابد كه اجداد عاليه اشرف اعلى - انار الله برهانهم - چگونه تعظيم و تكريم علما به صحن عرصه ظهور مىرسانيدند; خصوصا نسبتبه اجداد و آباى اين بنده بىاعتبار و ذره بىمقدار; و چهره حال باجمال آن لاله باغ آل عبا از فروغ تعظيم و تبجيل علماء امتى كانبياء بنى اسراييل برافروخته، و قامت كمال بىمثالشان را از نشو و نماى محمدت و ثناى العلماء ورثة الانبياء بر افراخته .
«از آن جمله در نوبتسلطنت ميمون عهد دولت صاحبقران، پادشاه جهان اسلام، مالك رقاب انام، رافع لواى شريعت مقدسه نبويه، و مظهر كلمات عاليات اماميه اثنا عشريه شاه اسماعيل ماضى - انار الله برهانه - چون به مسند رفعت و سلطنت متمكن گرديد، اهل سنت را به عقوبات گوناگون معاقب مىفرمود، و به عرصه عدم شتابان مىساخت، و صفحه عالم را از وجود خبيث ايشان پاك و پاكيزه مىگردانيد، علماى كرام و سادات ذوى الاحترام را به كمال اوج عزت، به سرير مكرمت مستقر و متمكن مىساخت، و اعلام زرافشان علوم دينيه را چون جمشيد خورشيد برين طاق نه رواق نيلگون بر افراخت، و كمند انوار علوم را بر كنگره قصر محكم حكمت و معرفت و شريعت انداخت .»
قبل از ورود رافع رايات مذهب اثنا عشرى، خالع صفات ذميمه بشرى مجتهد على الاطلاق و مرجع فضلاى آفاق شيخ على - اعلى الله تعالى مقامه - كه جد جد اين فقير است، در علم و عمل يگانه آفاق بوده و سواى ايشان كسى يافت نمىگرديد كه معرفتبه علوم دينيه حقيقيه و علم به مسائل فقهيه داشته باشد، و انتشار احكام شريعت مقدسه مطهره نمايد .
چون شيخ از جبل عامل متوجه سرير خدمت اعلى مسير گرديد، وقتى كه به دولت آباد اصفهان رسيد، حجاب بارگاه جلالت و اركان بانيان آن دولت، اين خبر مسرت اثر را به سمع مبارك نواب اعلى رسانيدند . آن اعلى حضرت، با اركان دولت متوجه استقبال شيخ گرديد و با كمال شفقت و مهربانى، داخل دارالسلطنه اصفهان ساخت، و هميشه به فتاوى و احكام شيخ - اعلى الله تعالى مقامه - عمل مىفرمود، و سيصد نفر از غلامان خاصه خود را ملازم شيخ گردانيد كه در ركاب سعادت انتسابش ترويجشريعت غرا به وقوع مىرسانيده باشند .
و چون مشاطه آفتاب، نقاب سياه والليل اذا يغشى از جمال با كمال والنهار اذا تجلى (234) برداشت، عرايس علوم ابكار از مطلع افق جمال روى بنمودند و گوى اناره در ميدان استداره از كرات نيرات ثابت و سيارات بربودند . چون طليعه لشكر در معركه . . . (235) و انجمن ملك علم نور علم از مطلع ظهور برافراشت و طوق و بيرق عسكر ظلمت جهل پيكر غسق را به نيروى بازوى فلق از صحن اين مرغزار زبرجد نسق برانداخت، و جواهر مسايل بىمساعدت خاطر آن صاحب عيار كامل در ميزان خرد وزنى و خطرى نداشت، و سبيكه دلايل را بىامتحان صراف طبع نقاد او در چهارسوى ضماير ارباب بصاير، گرمى بازارى نبود; نقود اصول و فروع كه چهره رواج و ناصيه ابتهاجشان از دست قلب پرستان مذاهب فاسده چهارگانه در چهار سوى زمانه دژم و درهم بود، به حسن اهتمام ضمير صاف بىغش او رواج تمام يافت، و سيم روىاندود بدعت و بهتان، و تشريع قياس و استحسان كه دستگاه دكانداران بىسرمايه و قلابان چهارسوى غوايتبود، در بوته امتحان طبع جوهر شناس او به آتش حجت و برهان سوخته گرديد .
و نواب اعلى در ملاقاتى با شيخ كه وقوع مىيافت، او را بر سرير عزت سير خود متمكن مىگردانيد، و به نفس مبارك خود به كمال اشفاق و مهربانى در مقابل شيخ جلوس اختيار مىكردند، و در هنگامه انحلال مجلس خلد آيين، مشايعت، زينتبخش خرام خويش مىساختند، و كمال ملاطفت و مكرمتبه اوج رفعت، عزت مىرسانيدند .
مرتبه رواج مقالات شيخ نوعى صعود نموده بود كه روزى صدر آن زمان كه كامل النصاب در مراتب علميه بود، از وجه حسد، سخنى بىادبانه نسبتبه شيخ متوجه گردانيد . شيخ خطاب لازم العتاب متوجهش فرمود كه از منصب صدارت تو را مطلق العنان ساخته، ازين مرتبه تو را معزول گردانيدم . چون اين مقالات را به سمع شريف اشرف رسانيدند، او را به منزل حضيض اعزال نزول فرموده، احدى از تلامذه ايشان را به تجويز او منصوب گردانيد . (236)
به عزت و احترام او و اولادش، غايت مبالغه مىفرمود و نسيم مراحم مهب مكارم به مشام خاص و عام مىرسانيد به مرتبهاى كه به شرح و بسط درنمى آمد، و سيورغالات بسيار كه تقريبا جمع آن هشتصد و نهصد تومان مىشد، به ايشان تفويض فرمود; و بعد از آن به اولاد آن عالى نشان عطيه نمود .
و بعد از رحلت مظهر فيض ذوالجلال، مظهر فضل ان الله جميل [و] يحب الجمال حامى بيضه دين، ماحى آثار مفسدين، ناشر ناموس هدايت، كاسر ناقوس غوايت، متمم قوانين عقايد، حاوى اساليب فنون نقليه، محيط دايره درس و فتوى، مركز مدار شرع و تقوى، ثالث المعلمين، باقر (237) علوم الاولين و الاخرين فى زمانه - رفع الله تعالى قدره - جد امجدم كه در صغر سن و طفوليت داخل محفل بهشت آيين فارس مضمار عدالت گسترى، ناظم مناظم برترى و سرورى، آن كه چراغ دين مبين از مشكات يقين او افروخته و خرمن اعمار اعداى خاكسار از بارقه ذوالفقارش برق شعار او سوخته، ملاذ اعاظم سلاطين عاليمقدار، پايه افزاى خواقين بلند اقتدار، شهسوار مضمار نصفت و امتنان، مظهر آثار ان الله يامر بالعدل والاحسان (238) شاه طهماسب - رضوان الله تعالى عليه - مىگرديد، آن اعلى حضرت متصل به خود مستقرش مىفرمود، و در مسند عز با خود متمكن مىساختش، با وفور كثرت علماى آن زمان، هيچ يك با وجود كبر سن جرات تقديم نداشتند; و قصر ملت زهرا و بيضه شريعتبيضا به زيب وجود و نور شهود او آراسته گشت و ساحت دين مبين از شوكت ضلالت و خاشاك بدعت و جهالتبه ميامن مساعى جميله او پرداخت و پيراسته شد .
و جد ماجدم در يكى از مصنفات خود تحرير فرموده كه آن شاه غفران پناه رضوان آرامگاه (239) ساير اعياد را به روز عيد غدير كه روزيست كه حضرت خاتم المرسلين - صلى الله عليه و آله اجمعين - امر خلافت را به فاتح اوصياء على مرتضى - عليه السلام - تفويض فرمود، موقوف مىداشت، و درين روز جشنى عظيم موافق شرع مقدس نبوى مىآراست، و مجتهدين مذهب و علماى دين را درين روز به خلاع فاخره، و انعامات وافره مخصوص مىساخت، و امراء و وزراء را و اركان دولت قاهره را مناصب و مراتب مىافزود .
و باز جدم مىفرمود كه پادشاه فلك بارگاه، بحر مواج فطرت و فطانت، لجه زخار مرحمت و كرامت، واسطه و رابطه نظام انتظام ارباب دين مبين، و اعتضاد و اعتصام قاطبه اصحاب يقين، شاه عباس ماضى - انار الله برهانه - كه ساحتبارگاه و عتبه اسلام پناهش پيوسته محل توجه سالكان آگاه و مقصد امان و آمال سايران الى الله بوده، در ايام متبركه، خصوصا روز مبعثخاتم الانبياء - صلى الله عليه و آله الاتقياء - كه رسالت نامه بارعه و سفارت خاتمه جامعه درين روز بوده است، و به جن و انس از براى اكمال دين و اتمام شريعت مبعوث شده است كه آن روز بيست و هفتم ماه رجب المرجب است، زيارات ماثوره را با من به جاى مىآورد، و نكهت و گلهاى دلگشاى مضامين شفقت آيينش، به گلشن پيراى عقيدت و مشام آراى خلوتيان انجمن طريقت و حقيقت مىگشت، و تصدقات بسيار به عرصه وجود مىرسانيد . چنانچه در يك سال از آن سالها، مبلغهاى كلى تفويض فرمود كه بر طلبه علوم و مستحقين اهل صلاح قسمت نمايد . و دو دفعه ديگر هر دفعه يكهزار تومان از مسكوك به طلبه و ارباب استحقاق رسانيدم . و در دفعه ديگر كه مزاج شريفش را عارضه رو داده بود، قريب به هزار تومان طلاى غير مسكوك عطيه فرمود كه تصدق نمايم . قطعه قطعه طلا به مستحقين مىدادم .
و جدم مىفرمود كه من مباشر اين خيرات و مبرات بودم، و در شبهاى ماه مبارك رمضان با جمعى مخصوص از اهل علم افطار مىفرمود، و بعد از افطار تا قريب به نصف شب، به صحبت علمى و مباحثات علما با يكديگر مشغول مىشدند . تا زمان ممهد مهاد عدل و انصاف، هادم بنيان جور و اعتساف، مشيد قواعد عقايد اسلام، مسدد مجارى ظلم و ظلام، بهشت آرامگاه شاه صفى - ثقل الله ميزان حسناته و انزله روضات جنانه - باقى بودند و پادشاه مغفور شيوه استقبال و مشايعت پيش گرفته، به جهت اعزاز و احترام در وقت دخول به مجلس بهشت نشان، در مقامى از مركب نزولش مىفرمودند كه ساير مقربان تصور عبور از آن مقام نمىتوانستند نمود، و به قوت مخيله نمىتوانستند در آورد .
و در آن زمان، عزت و مدخليت در امور سلطنت در كمال بود به مرتبهاى كه عقول عقلا به وصول اوج احترامش عاجز و ادراك عقول از تصور مراتب استقلالش قاصر مىشد، و در اكثر جمعهها در مسجد تشريف مىآورده، در عقب ايشان به نماز جمعه اشتغال مىجسته، دقيقه فروگذاشت نمىفرمودند، و مبالغ كلى به جهت تلامذه ايشان وظيفه مقرر نمودند .
و بعد از انتقال جد ماجد فقير از اين نشاه فانى و وصول به درجات برزخى كه مصر بقا و يثرب حيات، موطن حقيقى و حيز طبيعى است، نواب همايون نسبتبه مجدد مآثر شريعت مصطفوى، مجدد جهات طريقه مرتضوى امير سيد احمد العلوى العاملى - اعلى الله تعالى درجته - والد ماجدم، نهايتشفقات و احترام مرعى داشته، و اكثر اوقات به مجلس اعلى افتخار احضار مىيافته . نواب اعلى ابواب شفقات و مراحم گسترى را مفتوح مىساخته، به منزل ايشان تشريف شريف ارزانى مىداشته، و به انعامات شاهانه و خلاع عالى همتانه مفتخر و سرافرازش مىساخت، و از ايشان استفادات مىنمودند . فقير نيز در ملازمت ايشان ادراك صحبت و مهربانى مىنمود . و هر مرتبه كه داعى به نظر كيميا اثر آن سلطان ذى شان درمىآمد، و ظل عنايت و مهربانى را بر سر اين فقير گسترانيده مىساختند، و به منطقه گوهرنثار مىراندند كه نسايم روايح معطره جدش ازو استشمام مىشود; و سخنان عنايت و شفقت احتشام از آن اعلى حضرت به عرصه ظهور مىرسيد، و انعامات گوناگون به وقوع مىانجاميد; از غايت روشندلى، زواياى شبستان تاريك دلهاى شكستگان را چون روز روشن، منور مىگردانيد; ظلمت آباد زندان مجاعت و محنت آباد گرسنگان بىاستطاعت را به بخور نور سرور معطر مىساخت . و اعزاز اين بنده از قديم الايام استمرار داشت و سواى والد مغفورم، احدى به بنده تقديم نمىجست و جهات و مراتب را مرعى مىداشتند .
و نيز پادشاه جمجاه فلك جناب قمر ركاب خورشيد انتساب، آن كه اورنگ شاهى را از جلوس همايون پايه فلك البروج بخشيده، و نقد اخلاص فدويان جان نثار را به دو كفه عدل و احسان سنجيده، اعنى پادشاه كشور گشاى صاحبقرانى، و خسرو عالى راى پادشاه نشان شاه عباس ثانى - انار الله برهانه و جعل فى اعلى العليين مقامه - با علما و فضلا صحبتبسيار مىداشت; و بنده نيز در آن مجالس از جمله ايشان حاضر مىبود; و تصدقات بسيار به مستحقين و اهل علم مىفرمودند .
چنانچه روز جمعه از جهت گذاردن نماز در مسجد تشريف ارزانى داشت و با والدم نماز گذارد، و وزير اعظم آن زمان ميرزاتقى بود . يكهزار تومان وضع فرموده، به تجويز والدم به مستحقين رسانيدند .
و نيز سلسله تعليم و تعلم فقير، دستبه دست و سينه به سينه اتصال به حضرات ائمه هدى - عليهم السلام - مىيابد . و نيز اگر چه خاكسار همه مخلوقاتم، ليكن الحمدلله از وجه نسب به ساير انام امتيازى داشته، نيز از وجه فضل و رجحانيت استغنا صدور ازين داعى مىيابد . و نيز ملاحظه فرمايند كه هيچ يك از طبقه علمايى كه درين عصر امتياز و اشتهار يافتهاند، از وجه جد و پدر در اهل عالم به عرصه ذكريه انتشار نيافتهاند، و مرتبه تحصيل وظايف و انعامات از سلاطين نداشته، برى از منهج تفاخر و امتياز و سرافرازى بودهاند، و از وجه تحصيل علم خود وظايف به حصول پيوست . و فقير آن چه وظيفه و غير آن دارد، از عطاياى سلاطين است كه شفقت فرموده; زياده بر آن صدورپذير نگشته . چنانچه نواب اشرف اقدس همايون اعلى اطلاع دارند كه وجه وظيفه كه به جدم، سلاطين سابقه عنايت فرموده بودند كه يك صد و پنجاه تومان بود، بنده از وجه كمال اضطرار و احتياج از جهت كثرت اهل و عيال كه آن چه داشتند مدار نمىگذشت، به سرير عرش اشتباه رسانيده; چون بنده از احدى هيچ بار به معرض طلب در نيامده بودم، مشاهده مىفرمودند كه چگونه احوالم تغيير يافته، خود را فراموش گردانيده، قدرت تقرير احوال به عتبه عاليه نداشتم . نواب اعلى گستاخى را عفو فرموده، از ممر علو همت، و شمول مرحمتسلطانى، آفتاب وار به نفس نفيس اشرف خود عنايت نمودند و آنچه از وظيفه و سيورغالى كه بود، به بندهزادهها مقرر داشتند كه همواره به اداى دعاى عرش فرساى، مسامع ملايك قمه عليا را مطنن و در اثناء ثناى فرش پيمايى مجامع ممالك قبه غبرا را مزين گردانيده، موجب معيشت جمع كثيرى از سادات گشته كه وجه معيشتبنده و بعضى از بندهزاده منحصر در آن بود كه به قناعت مىگذرانيدند; بيت:
سخن شاه شاه هر سخن است
به همه حال پاس بايد داشت
تا نگردد نقيض آن ظاهر
بايد آن را به لوح جان بنگاشت
بنده و بنده زادهها همگى بنده اين دودمانند، و هميشه آباء و اجداد اين خاكسار از خوان نعمت اين آستان مدار و معيشت مىگذرانيدند، و به غير ازين عتبه، جاى ديگر نمىدانستند، و وظيفه خوران انعام شاهنشاهى و ثناگويان عواطف نامتناهى بودند .
و چون ولى نعمتحقيقى شفقت فرمودهاند، درين اوقات بعضى از مباشرين ديوان به صدد تعويق درآمده كه از حيز استمرار اسقاط سازند كه وجه معيشت چندين نفس همين گشته; بنابرين به لوح عرض اعليحضرت القا نموده، به مقتضاى اوامر الملوك لاترد كه بندگان ايشان، مخدوم جهانيان، وكيل رحمان كه هديت و هدايت از جناب صمديت در شان و ذات همايون او ظاهر و متظاهر است و حسن اشفاق بر حال مآل و مملكت پادشاه ولى نعمت و نزاهت عرض جنت نزهت و نباهت فصل مانند تباشير صبح مشهور بر صفت مناشير عطارد منشور است، شفقت فرموده، صرف درويش و زنان بيوه صله رحم و اطفال نارسيده و جمع كثيرى مىشد، و مستوفيان عطارد رقم در ديوان اعلى حضرت به هنگام وجوهانگيزى ثبت نمودهاند كه سال به سال به تمام و كمال برسانند، و حجت و مكتوب تازه نطلبند، و كوكب طالع اين سادات به رغم معاندين ذوى معادات از درجه احتراق چند وقتى بيرون آمده; و درين سال به احتراق و مذلت رسيدهاند كه جمعى شيوه توقف را پيش گرفته، معوق مىدارند . بارى اسلاف تحصيل منقبت نيكنامى به تعلق چندين همم و خواطر به تاثير و للهمم آثار حراست ذات پادشاه و دوام دولت روز افزون را لشكر سحرگاهى و سلاح ثنايى و صلاح دو جهانىاند مىنمودند . و بايد كه در ميزان همت كيوان رفعت، مقدار قنطار و قيراط يكسان نمايد تا كه مثوبات جزيله متوجه ايشان گشته، از گلشن هميشه بهار عمر برخوردارى يابند . و بنده را توقع نظر التفات ديگرستبه سده اعلى كه فىالجمله نسبتبه ساير قوام ابواب گلشن شفقات را مفتوح فرموده، باغ رياض زندگى را به امداد زلال سرچشمه مداد و آبيارى خامه استعداد سرسبز و شاداب دارند، و نوعى فرمايند كه ميان اقران امتياز به حصول پيوندد; چنانچه توجهاتى كه نسبتبه اجداد اين داعى به ظهور مىرسانيدند، نسبتبه بنده عشر عشير آن به صفحه وقوع شتابان شود، از مكارم اخلاق آن اعلى حضرت بعيد نخواهد بود .
بنده را نسبتبه جمعى، بندگى قديم درين آستان است . حق عليم است كه بنده را توقع و خواهشى نيست، بلكه مقصد اقصى تحصيل معيشت جمع كثير از سادات و اطفال ايشان است كه هميشه به يمن دولتسلاطين اين سلسله مدار مىگذرانيده، به همت والانهمت اعلى، معيشت ايشان بگذرد و باعثشماتت اعادى اهل بيت رسول الله نگردد . اميدوارى به درگاه كبرياى بارى - تعالى سلطانه - واثق است كه دعاى اين پير فقير ضعيف را اجابت فرموده، مسالت اين شكسته عاجز را رد نانموده، شاه جوان بخت ما را اعنى پادشاه مؤيد مسدد كامكار ديندار، كواكب سپاه خلايق پناه عدل گستر شرع پرور بلند افسر پاكيزه گوهر، عالى همت والانهمت همايون، ذات ملكوتى صفات اشرف ارفع اعلى را عمر دراز و ملك بىانباز و معدلت پرآوازه و مملكتبيرون از اندازه ارزانى فرمايد، و براى تعظيم و تكريم سادات و علما و ترويج قوانين شريعت مقدسه و تمشيت احكام دين مبين از اتيان به اوامر و اعراض از نواهى موفقش بداراد، و مرتبه سايه بلند پايهاش به حسب حمايتحوزه دين اسلام و رعايت زمره سادات و علماى اعلام به درجه متعاليه اجداد كرام - عليهم رضوان الله الملك العلام - و فوق آن برساناد . انه على ما يشاء لقدير و باجابة دعوة من يدعوه و يرجوه لجدير .
پىنوشتها:
1) كرك يا كركو به معناى قلعه است . نوح يا نوه افزون بر آن كه به معناى راحتى و آرامش و سلم است، به مناسبت قبرى منسوب به حضرت نوح در اين ناحيه نامگذارى شده و بنابر اين بايد آنجا را قلعه نوح دانست . اين شهر از توابع شهر بعلبك و در منطقه بقاع در لبنان واقع شده است . بنگريد: حياة المحقق الكركى و آثاره، (تحقيق محمد الحسون، قم، 1423) ج 1، صص 81 - 83 .
2) مساله ولايت فقيه و اعتبار راى مجتهد زنده از پيش در فقه شيعه مطرح بود; اما بازنمايى آن توسط محقق كركى به عنوان يك فقيه برجسته، آن هم در دورهاى كه يك حكومتشيعى مستقر شده بود، تعريف جديدى از نفوذ و قدرت فقها به حساب مىآمد . وى به ويژه در بحث «اعتبار راى مجتهد زنده» نخستين كسى بود كه رساله مستقلى نوشت و پس از وى اين مبحث، معركه آراء ميان فقها شد (حياة المحقق الكركى، ج 2، ص 445 - 446) اما مانند برخى از مسائل ديگر، همچون نظريه وى درباره نماز جمعه، راى وى در فقه شيعه اعتبارى تام به دست آورد .
3) بحار الانوار، (بيروت، مؤسسة الوفاء) ج 105، ص 100; و بنگريد: تكملة امل الامل، (سيد حسن الصدر، تحقيق سيد احمد اشكورى، قم، كتابخانه مرعشى، 1406) ص 186
4) خبر دستگيرى سيد محمد كمونه و تلاش وى را در جهت تثبيت دولت صفوى در عراق عرب، بنگريد در: روضة الصفوية، (تصحيح مجد طباطبائى، تهران، موقوفات محمود افشار) ص 209 - 213 . در آنجا از شيخ على كركى ياد نشده است
5) عبدالعال نام جد كركى است; اما در اينجا به قرينه آنچه قبل و بعد از آن آمده، مىتوان دريافت كه مقصود خود محقق است .
6) خلاصة التواريخ، (قاضى احمد بن شرف الدين حسينى قمى، تصحيح احسان اشراقى، تهران، 1363) ج 2، ص 934 .
7) رسالة تعيين المخالفين لاميرالمؤمنين، ص 4 به نقل از حياة المحقق الكركى، ج 2، ص 485
8) رياض العلماء، (قم، كتابخانه مرعشى، 1401) ج 3، ص 445 . حاجى نورى با اشاره به اين مطلب از كشته شدن سيف الدين احمد بن يحيى بن محمد تفتازانى به دستور شاه اسماعيل ياد مىكند و مىنويسد پس از ورود محقق كركى به هرات، وى از اين كه او را كشتهاند ناراحتشد و گفت: امكان اين وجود داشت كه با دليل و برهان وى را از مذهب تسنن باز دارد و به دنبال آن تمامى خراسانىها و ماوراءالنهرىها را به مذهب تشيع وا دارد . اصل اين خبر در «تاريخ جهانگشاى خاقان» (تصحيح الله دتا مضطر، پاكستان، مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان، 1986) ص 395 آمده است . ميرزا بيك جنابذى هم اين حكايت را در «روضة الصفوية» ، ص 247 ياد كرده مىنويسد: بعداز كشتن وى - يعنى مولانا احمد بن يحيى تفتازانى شيخ الاسلام هرات، (بنگريد: حبيب السير، 4/309) به دستور شاه اسماعيل و به دليل سنىگرى او، - خاتم المجتهدين شيخ على بن عبدالعالى داخل دارالسلطنة هرات گرديده بر قتل وى اعتراض فرمود; چه اگر به قتل نمىرسيد خدمتخاتم المجتهدين فرموده بودند كه به حجت و براهين عقليه و نقليه وى را از مذهب اهل سنت و بدعت ملزم و ساكت مىساخت و از الزام وى جميع ماوراءالنهر و خراسان به مذهب عليه اماميه اثنا عشريه اذعان مىنمودند . از اين جهتخدمتشيخ العارفين بر قتل وى متاسف بودند . مرحوم ميرزاى نورى (خاتمة المستدرك، (چاپ مؤسسة آل البيت، 1420 ق، ج 2، ص 278) اين حكايت را از ميرزابيك جنابذى نقل كرده است; اما نويسنده «حياة المحقق الكركى» اين نويسنده را با ميرزا بيك منشى نويسنده «تاريخ عالم آراى عباسى» خلط كرده نام او را آورده و ارجاع به كتاب او هم داده است! . البته نورى كتاب «روضة الصفويه» را نديده و مطلب را از رياض نقل كرده است . مصححان رياض - كه گويا مطلب را در رياض چاپى نيافتهاند، به نسخه خطى آن (القسم الثانى: 122) ارجاع دادهاند .
9) بنگريد: رسالة الجعفرية، ص 93; نفحات اللاهوت، ص 194; حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 200 - 201 . اين رساله در زمان شاه طهماسب و به دستور وى توسط يكى از شاگردان محقق كركى با نام سيد محمد بن ابىطالب موسوى با عنوان لعنيه به فارسى ترجمه شد .
10) عالم آراى صفوى (به كوشش يدالله شكرى، ، تهران، 1363) ص 479 . مانند همين مطالب با عبارات ديگر در: عالم آراى شاه اسماعيل (به كوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، 1349) ص 516 - 517 آمده است .
11) جهانگشاى خاقان، ص 225 .
12) لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص 513 .
13) در متن چاپى: جفريه .
14) حبيب السير، (خواند مير، غياث الدين بن همام الدين، تهران، خيام، 1362) ج 4، ص 609 - 610
15) حبيب السير، ج 4، ص 610
16) آقاى حسون معتقد است نظر افندى خطاست; اما هيچ توضيحى در باره اين نكته كه اگر اينها يك نفر باشند بنابر اين كركى در سال 928 و 929 در ايران بوده استيا نه، نداده است . وى بر اين باور است كه كركى پس از بازگشتبه عراق در سال 918 يا 919 تنها در سال 936 به ايران بازگشت . البته دو اجازه از وى نشانگر آن است كه در ماه صفر و رجب 928 و رمضان 929 در نجف بوده است . حياة المحقق، ج 1، ص 204 . قابل توجه است كه در متن حبيب السير تاريخهاى ياد شده حروفى است نه عددى كه احتمال خطاى نگارشى در باره آنها باشد .
17) فرهنگ ايران زمين، (مقاله «وقفنامه آب فرات از عهد شاه طهماسب» به كوشش ايرج افشار) ج 14، صص 311 - 38 در ص 318 (در متن چاپى «عبدالعالى» .
18) البته از محقق كركى دو اجازه يكى براى على بن حسن زوارهاى با تاريخ جمادى الاولى 939 در هرات و ديگرى براى كمال الدين درويش محمد با تاريخ 939 در اصفهان در دست است كه نشان مىدهد دست كم تا نيمه اين سال در ايران بوده است . بنگريد: حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 210
19) حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 165
20) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 196
21) تاريخ جهان آراء، ص 285 (قاضى احمد غفارى، تهران، 1343) ; روضة الصفوية، ص 409; تكملة الاخبار، (عبدى بيك شيرازى، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1369) ص 66; جواهر الاخبار (بوداق منشى قزوينى، به كوشش محسن بهرام نژاد، تهران، 1380)، ص 159
22) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 237
23) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 236 . طبعا چندان مخفى نبود كه ديگر نتوان آن را شناخت . وقتى صد سال بعد يعنى سال 1040 ميرداماد درگذشت، او را در نجف در سردابه جدش يعنى محقق كركى دفن كردند . (بنگريد به مباحثبعدى) .
24) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 238
25) بنگريد: احسن التواريخ، (حسن بيك، روملو، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، بابك، 1357) ص 333; نيز بنگريد: خلاصة التواريخ، ج 1، صص 237 - 238، 297; خلد برين، (واله اصفهانى، ميرهاشم محدث، تهران، بنياد موقوفات افشار، 1372) صص 427 - 428; وقايع السنين و الاعوام، (عبدالحسين خاتونآبادى، تصحيح محمدباقر بهبودى، تهران، اسلاميه، 1352) ص 490; طباطبائى، زمين در فقه اسلامى، ج 2، صص 76 - 77; در باره اختلاف ميرغياث الدين دشتكى با محقق كركى بر سر مساله قبله مساجد عراق بنگريد: فارس نامه ناصرى، ج 1، صص 101 - 102; تعليقات تكملة الاخبار، ص 193 - 194 (در آنجا آمده است كه يكى از علل اختلاف بر سر تغيير قبله مساجد ايران بود كه كركى خواستار آن بود و ميرغياث الدين با آن مخالفت مىكرد وبر سر اين موضوع نامهاى هم از كركى به ميرغياث الدين نقل شده است) . كركى مخالفان ديگرى هم در باره فتوايش در تغيير قبله داشت كه از آن جمله شيخ حسين بن عبدالصمد پدر شيخ بهايى بود كه رسالهاى با عنوان «تحفة اهل الايمان فى قبلة عراق العجم و خراسان (مرعشى، مجموعه 744) نوشت و ضمن آن به رد عقايد محقق كركى كه از وى با عنوان «شيخنا العلائى» ياد مىكند، پرداخت . استرآبادى هم در الفوائد المدنية (ص 178) شيخ على كركى را به خاطر تغييرى كه در قبلههاى مساجد ايران داد، مورد انتقاد قرار داده است . و نيز بنگريد: حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 259 . يك نمونه از اين تغيير قبلهها را مؤلف اين سطور در مسجد جامع ابرقو ملاحظه كرده كه هم قبله قديم و هم قبله جديد قابل مقايسه است و به احتمال مربوط به همين دوره مىباشد .
26) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 195 .
27) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 296 .
28) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 296 - 297 ; اين حكايت در احسن التواريخ ص 248 - 249 به لحاظ تاريخى قدرى مشوش آمده است . روملو ذيل وقايع سال 931 اين حكايت را آورده و به علاوه آن را در سفر اول محقق كركى عنوان كرده است . به نظر مىرسد مطالب وى نادرستباشد .
29) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 297; مقايسه كنيد با احسن التواريخ، ص 248 - 249 .
30) تذكره شاه طهماسب، (تهران، شرق، چاپ دوم 1363) ص 14 .
31) خلاصة التواريخ، ج 1، صص 313 - 314; مقايسه كنيد با: احسن التواريخ، صص 406، 510 - 511 .
32) جواهر الاخبار، ص 185 .
33) احسن التواريخ، ص 511 . به عكس بوداق منشى، عبارت روملو در ستايش مير شوشترى غلوآميز است .
34) بنگريد: صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، (رسول جعفريان، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379) صص 214 - 216 در آنجا متن تصحيح شده اين فرمان را بر اساس نسخه دستنويس افندى آوردهايم . نسخه چاپى آن در رياض فوق العاده مغلوط است . در باره كتاب ميرمحمد اشرف بعد از اين سخن گفتهايم .
35) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 236 - 237 .
36) خلاصة التواريخ، ج 2، ص 947 .
37) صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 431 - 432 .
38) صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 435
39) همان، ج 1، ص 439 - 440
40) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 237
41) خلاصة التواريخ، ج 2، ص 773 . اين كه در سال 926، جمعه 12 ذى قعده باشد، با تقويم وستنفلد كه اول ماه مزبور را روز شنبه دانسته (تقويم تطبيقى هزار و پانصد ساله هجرى، ص 186) سازگار نيست; چه در آن صورت چهارشنبه 12 ذى قعده است؟ اما تاريخ تولدى كه محقق كركى براى فرزندش نوشته روز تولد را نهم ذى قعده دانسته: «تاسع ذى القعدة الحرام عام 926» و روز هفته را معين نكرده است . بنگريد: احياءالداثر «طبقات اعلام الشيعة، قرن 10» ، (به كوشش على نقى منزوى، قم، مؤسسة اسماعيليان) ص 122 - 123 . استاد روضاتى مرقوم فرمودند: در جايى بدون ياد ازماخذ، تولدش را شب جمعه دهم ذىحجه يادداشت كردهام .
42) نام پدرش حسين بن على بن محمد بن عبدالعالى است . بدين ترتيب نام نياى خويش را روى فرزندش گذاشته است .
43) در منابع دوره صفوى، در بسيارى از موارد، به غلط، به شيخ على كركى، عبدالعالى اطلاق مىشود . از جمله بنگريد: از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، (سيد حسن استرآبادى، تصحيح احسان اشراقى، تهران، 1366) ص 157
44) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 154 (به كوشش ايرج افشار، تهران، امير كبير، 1334) . همين عبارت را واله با تحرير جديدى آورده است . بنگريد: خلد برين، ص 430 .
45) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 458 .
46) بنگريد: امل الامل، (شيخ حر عاملى، تحقيق سيد احمد اشكورى، نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق). ج 1، ص 110 . نسخهاى از اين رساله در كتابخانه دانشگاه تهران به شماره 3597 وجود دارد كه به اشتباه به محقق كركى نسبت داده شده است .
47) رياض العلماء، ج 3، ص 132 - 133 و بنگريد: حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 106 - 107 .
48) بنگريد: خلاصة التواريخ، ج 2، ص 626، 712 .
49) نقاوة الاثار، محمد بن هدايت الله افوشتهاى، به كوشش احسان اشراقى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 41 .
50) رياض العلماء، ج 3، ص 133 .
51) خلاصة التواريخ، ج 2، ص 773; رياض العلماء، ج 3، ص 132 - 133 .
52) خلاصة التواريخ، ج 2، ص 773 .
53) نقد الرجال، تفرشى، ص 188 .
54) هفت ديوان محتشم كاشانى، (تهران، تصحيح نوائى، صدرى، ميراث مكتوب، 1380) ج 1، صص 412 - 415 .
55) مع الاسف مصحح كتاب نه تنها متوجه نشده بلكه در توضيحاتى هم كه در صفحه 1686 آمده، چندين خطا مرتكب شده و وى را با محقق كركى درهم آميخته است .
56) هفت ديوان محتشم، ج 2، ص 1620 - 1621 . بر اساس محاسبه مصحح، اين ماده تاريخ، سال 993 را نشان مىدهد .
57) هفتديوان محتشم، ج 2، ص 1544 - 1545 .
58) رياض العلماء، ج 1، ص 260 .
59) دوازده رساله فقهى در باره نماز جمعه، ص 183 .
60) در المنثور من الماثور و غير الماثور، (على بن محمد بن حسن بن شهيد ثانى، قم، مرعشى، 1398 ق)، ج 2، ص 245 .
61) شرح حال سيد ضياءالدين ابىتراب حسن پدر سيد حسين كركى را بنگريد در: رياض، ج 1، ص 165; روضات الجنات، (آيت الله محمد باقر موسوى اصفهانى چارسوقى، قم، مكتبة اسماعيليان، 1391 ق) ج 2، ص - 295 - 294 . وى استاد شهيد ثانى، حسين بن عبدالصمد و شمار ديگرى از فقيهان آن روزگار بوده است . افندى در شرح حال سيد حسين كركى، نام پدرش را سيد ضياءالدين ابىتراب آورده اما در حاشيه همانجا افزوده است كه گويا پدرش بدراالدين حسن (بن سيد جعفر بن فخرالدين حسن بن ايوب بن نجم الدين حسينى عاملى كركى) فرزند خالوى محقق كركى بوده است . نيز بنگريد: امل الامل، ج 1، ص 56 . گفتنى است كه سيد حسين كركى در كتاب «دفع المناواة» نام پدر خويش را ضياءالدين ابىتراب حسن آورده است . بنگريد: فهرست كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، (عبدالحسين حائرى)، ج 10، ص 2158 . در باره اين كه آيا سيد حسين بن بدرالدين حسن با سيد حسين بن ضياءالدين حسن دو نفر هستند يا يك نفر، بنگريد به اعيان الشيعة، ج 5، ص 474 - 475 . وى تلاش كرده است دو سيد حسين معرفى كند: يكى سيد حسين كركى سبط محقق كركى . ديگرى سيد حسين كركى پدر ميرزا حبيب الله صدر . اين در حالى است كه شيخ حر و افندى يك سيد حسين بيشتر معرفى نكردهاند . آقا بزرگ هم آنها را دو نفر دانسته است! محتمل قوى بلكه مسلم چنان است كه بدرالدين حسن عالم ديگرى بوده است كه به خطا سيد حسين كركى معروف به خاتم المجتهدين به او منسوب شده است; نه اين كه دو نفر با نام سيد حسين بودهاند كه يكى فرزند بدرالدين و ديگرى فرزند ضياءالدين بوده است . خواهيم ديد كه در تمامى شرح حالهاى كوتاهى كه براى ميرزا حبيب الله صدر نوشته شده، وى را فرزند سيد حسين مجتهد كركى يعنى همان سبط محقق كركى دانستهاند . نويسنده حياة المحقق الكركى بدون تامل در اين باره، به طور كلى از آوردن شرح حال احوال ميرزا حبيب الله صدر و فرزندانش، به گمان اين كه ربطى به سيد حسين كركى ندارند، صرف نظر كرده است .
62) رياض، ج 2، ص 63 .
63) خلد برين، ص 414 .
64) خلاصة التواريخ، ج 1، ص 555 .
65) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 145; خلدبرين، ص 414 .
66) افندى مىنويسد كه وى مدتى در قزوين بوده و سپس در اردبيل شيخ الاسلام شده است . رياض، ج 2، ص 65 .
67) رياض العلماء، ج 2، صص 66 - 67 . نسخهاى از اين كتاب در كتابخانه مجلس (فهرست، ج 10، ص 2157) معرفى شده است . به نوشته فهرست نويس، وى اين كتاب را در سال 957 تمام كرده است . كتاب ياد شده داراى سه مرصد است و مرصد نخست آن در باره مساوى بودن امام على با پيامبر (ص) به جز امر نبوت است . اين كتاب، توسط زين العابدين على بن عبدالمؤمن به فارسى درآمده (با تاريخ 976) كه نسخهاى از آن در كتابخانه مجلس موجود است . (فهرست، همانجا) به علاوه نسخه ديگرى هم از دفع المناواة در دانشگاه تهران موجود است . در مجموعهاى كه نسخه دفع المناواة در آن قرار دارد، كتابچهاى هم با عنوان «رسالة فى النيابة» از سيد حسين كركى در آن آمده كه مبحثى فقهى است . همچنين رسالههاى ديگر مؤلف در اين مجموعه عبارت است از: رسالة فى [تعيين] يوم قتل عمر، المقدمة الاحمدية، رسالة توحيد و اثبات واجب (براى سام ميرزا پسر طهماسب كه براى تحصيل به حجره او مىآمده است)، رساله در حكم ذبائح اهل كتاب، تياسر القبلة، الاشراف على سيادة الاشراف در باره سادات و حقوق آنها، رسالة فى استقبال القبلة . (در فضائل السادات اثر ميرمحمد اشرف علوى از سياة الاشراف مطالبى نقل كرده است . بنگريد: ص 71)
68) اگر اين تاريخ، تاريخ تاليف رساله اللمعة باشد، وى آن را سه سال پس از رساله شهيد ثانى در باره وجوب عينى نماز جمعه نگاشته و از آنجا كه شهيد ثانى رسالهاش را در رد رساله محقق كركى در باب وجوب تخييرى نماز جمعه نوشته بوده است، سيد حسين در اين رساله به دفاع از جد مادرىاش برخاسته است . نظر افندى همين است . بنگريد: رياض، ج 2، ص 66 . گذشت كه سيد حسن كركى هم رسالهاى در نقد رساله شهيد ثانى نوشت . بنگريد: دوازده رساله نماز جمعه از روزگار صفوى، (به كوشش رسول جعفريان، قم، 1381) ص 183 به بعد .
69) بنگريد: ذريعه، ج 6، ص 270 .
70) نسخهاى از آن در فهرست نسخ خطى كتابخانه آستانه مقدسه قم (دانش پژوه، ص 177 در 196 برگ معرفى شده است . از كتاب ياد شده در فهرستهاى معمول، نسخه ديگرى معرفى نشده است .
71) فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، ص 176 .
72) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 123; از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، ص 93 .
73) شاه اسماعيل دوم، (والتر هينتس، ترجمه كيكاوس جهاندارى، تهران، ، 1371) ص 68 - 69 .
74) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 215; از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، ص 98 - 99 . مير سيد على خطيب جد سيد حسن استرآبادى مؤلف تاريخ سلطانى بوده و وى شرح مفصلى از اين واقعه به دست داده مىنويسد: مير سيد حسين مجتهد و مير سيد على خطيب استرآبادى جد راقم حروف - رحمة الله عليهما - كه شيعه يك رنگ ائمه هدى عليهم السلام و از دل و جان تبرا و تولا مىنمودند، بنابر مصلحت وقت، چند روزى خود را كنار كشيده به تنگناى تقيه گرفتار شدند . همان، ص 99 - 100 .
75) رياض العلماء، ج 2، ص 72 - 74 وى از رسالهاى كه مولى نظر على از شاگردان شيخ بهايى در باره استادش نوشته بوده است، مطالب جالبى در باره برخورد اسماعيل دوم با سيد حسين آورده است . و بنگريد: 133; گفتنى است كه شاه اسماعيل دوم تمايلات سنىگرى داشته و به همين دليل با سيدعمادالدين على حسينى استرآبادىمشهور به ميركلان نيز به دليل اصرار او در تشيع دشمنى مىكرده تا آنكه در نهايتبه قتل وى دستور داده است: رياض العلماء، ج 4، ص 69، و نك: ص 76 .
76) رياض العلماء، ج 2، ص 71 .
77) در باره گرايش اسماعيل دوم به اين قبيل عقايد و تبعات آن بنگريد: شاه اسماعيل دوم، والتر هينتس، صص 114 - 120 .
78) كتاب نفحات اللاهوت شيخ كركى و تقويت تبرائيان (بنگريد: لؤلؤة البحرين، يوسف البحرانى، تحقيق محمدصادق بحرالعلوم، نجف، مطبعة الحيدريه، ص 153) نشانگر خطى است كه در دولت صفوى پايدار ماند . افندى به وقت وصف محقق كركى او را چنين مىستايد: الفقيه المجتهد الكبير، العالم العلامة، شيخ المذهب، مخرب دين اهل النصب و النواصب . رياض، ج 4، ص 441 .
79) رياض العلماء، ج 2، ص 67، 68 .
80) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 369، خلاصة التواريخ، ج 2، ص 867، 1069; از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، ص 132 - 133 .
81) در باره وى كه يكى از مشهورترين صدور دوره صفوى استبنگريد: مثالهاى صدور صفوى، صص 14 - 16 .
82) خلاصة التواريخ، ج 2، ص 1086 .
83) در نسخه چاپى مورد استناد: «محلات» .
84) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 458 . واله ذيل شرح حال «سيد حسين كركى جبل عاملى» طبق معمول همان مطالب عالم آراى عباسى را با عباراتى ديگر آورده است . خلد برين، ص 414 و بنگريد: از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، ص 157 .
85) فهرست نسخ خطى آستانه قم (از تاريخ قم ميرزا على رضا فيض)، ص 82 .
86) عالم آراى عباسى، ج 2، ص 739 .
87) امل الامل، ج 1، ص 155 .
88) امل الامل، ج 1، ص 30 .
89) رياض العلماء، ج 2، ص 63 . اشاره افندى به كتابخانه آنهاست كه مراجعه به آنها براى افندى جالب بوده است .
90) فهرست نسخ خطى آستانه قم (از تاريخ قم ميرزا على رضا فيض)، ص 82 و بنگريد:
91) فهرست اسامى آنان را بنگريد در: عالم آراى عباسى، ج 2، ص 1089 - 1090 .
92) امل الامل، ج 1، ص 56 «و قابلا عنده الحديث» .
93) در اين باره به توضيحات صاحب روضات الجنات (ج 2، ص 324) مراجعه فرماييد .
94) رياض العلماء، ج 2، ص 70
95) بنگريد: سلوة الشيعة، ميرلوحى، برگ 43 (نسخه خطى شماره 3306 كتابخانه آيةالله نجفى و ش 4014 برگ 104 - 103 . و نسخه ش 4296 برگ 21 . و متن چاپى سلوة الشيعة (ميراث، دفتر دوم)، صص 357 - 358 .
96) تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 396، ش 456 .
97) مع الاسف تاريخ فوت حشرى را نمىدانيم . از او كتاب روضه اطهار (به كوشش عزيز دولت آبادى، تبريز، 1371) چاپ شده و منابع شرح حال وى در مقدمه آمده است . حشرى روضه اطهار را به سال 1011 تاليف كرده است .
98) وقايع السنين و الاعوام، ص 523 .
99) خلاصة السير، (محمد معصوم خواجگى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1368)، ص 37 - 38; خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 2 .
100) در خلاصة السير، ص 128 نصب ميرزا حبيب الله در شعبان 1040 آمده است كه به دليل واقع شدن نوروز در ماه مزبور مىتواند سال 1041 هم تلقى شود .
101) از شيخ صفى تا شاه صفى «تاريخ سلطانى» ، ص 244 .
102) تاريخ صفويان «تاريخ ملاكمال» (به كوشش ابراهيم دهگان، اراك، 1334)، ص 84 .
103) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 109 .
104) ذيل عالم آرا عباسى، ص 265 - 266; خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 326
105) ذيل عالم آرا عباسى، صص 91 - 92 . «نبى شريعت» بر اساس محاسبه مصحح، 1042 مىشود .
106) خلد برين، «ايران در زمان شاه صفى . . .» ص 493 تاريخ درگذشت او را 1060 نوشته است . در عباسنامه، (ص 143) ظاهرا تاريخ درگذشت وى را 1063 آورده است . در طبقات اعلام الشيعة، قرن 11، ص 133 تاريخ احتمالى درگذشت وى سال 1060 ياد شده است . خواهيم گفت كه سال درست همان سال 1060 است .
107) مثال» هاى صدور صفوى، (مدرسى طباطبائى، قم، 1353) ص 18، از نامه آستان قدس، سال هشتم، شماره 3، ص 127 (بنگريد به ضمائم مثالهاى صدور صفوى براى اين متن فرمان با مثال ميرزا حبيب الله صدر) .
108) تذكره صفويه كرمان (مير محمد سعيد مشيزى، به كوشش باستانى پاريزى، تهران، 1369)، ص 262 .
109) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 493 .
110) فهرست كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج 10، ص 2161 . گويا همين محمد حسين تفرشى است كه از وى نامهاى اديبانه به ميرزا ابوطالب اعتمادالدوله برجاى مانده است . بنگريد: اسناد و نامههاى تاريخى و اجتماعى دوره صفويه، (ثابتيان، تهران، 1343) ص 361 .
111) ذريعه، ج 13، ص 228 .
112) ذريعه، ج 25، ص 145 .
113) تذكره نصرآبادى، (تصحيح محسن ناجى نصرآبادى، تهران، اساطير، 1378) ج 1، ص 332 .
114) ديوان زلالىخوانسارى، نسخه خطى كتابخانه ملك، ش 4886، ص 372 - 373 .
115) الدر المنثور، (قم، به كوشش سيد احمد اشكورى، 1398ق) ج 2، ص 252 .
116) تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 554 . بنگريد: ذريعه، ج 9، ص 221 (در آنجا از ديوان وى ياد شده و اين كه «ثم ترقى امره باتصاله بالميرزا حبيب الله» .
117) تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 436 .
118) همان، ج 1، ص 463 .
119) همان، ج 1، ص 483 .
120) همان، ج 1، ص 185 .
121) طبقات اعلام الشيعة، قرن 11، «الروضة النضرة» (آقا بزرگ طهرانى) ص 132 .
122) تذكره نصرآبادى، ج 2، ص 704 .
123) رياض العلماء، ج 4، ص 417 . شيخ لطف الله ميسى اصفهانى، از علماى جبل عامل است كه مسجد با عظمت موجود در ميدان نقش جهان [ميدان امام فعلى] توسط شاه عباس اول به نام وى ساخته شده و به نوشته واله (خلد برين، ص 439) او به عنوان «پيشنماز و مدرس و متولى و متصدى موقوفات آن مسجد گرديد» . وى از منطقه ميس، يكى از قريههاى جبل عامل بود . در ايام جوانى به قصد زيارت امام رضا عليه السلام عازم خراسان گرديد و در آنجا از محضر علماى شيعه بهرهها برده، مدتى در در محضر مرحوم آخوند ملاعبدالله شوشترى درس خواند . در جريان حمله ازبكان به مشهد كه ضمن آن ملاعبدالله به شهادت رسيد، لطف الله جان سالم بدر برده، به قزوين آمد . به دنبال درخواستشاه عباس از وى، از قزوين عازم دارالسلطنه اصفهان گرديد و در آنجا سرپرستى مدرسه و مسجدى كه شاه به نام وى ساخت، عهدهدار شد و تا پايان عمر به كار ارشاد خلايق و تدريس اشتغال داشت . (اسكندر بيك منشى، عالم آراى عباسى، ج 1، ص 120) وى به تدريج، در اصفهان درخشيد و محل اعتناى علما، مردم و شخص شاه بود . اسكندربيك درباره او مىنويسد: او در حريم مسجد منزل گزيد و همواره با افاده علوم دينيه و تنقيح مسايل يقينيه و پيشنمازى مسجد قيام داشت . قولش در مسايل دينيه معتبر و موثوق بود . (همان، ج 1، ص 741 .
124) امل الامل، ج 1، ص 183 .
125) رياض العلماء، ج 2، ص 70 . وى با اين عبارت بر آن بوده است كه اين قبيل افراد را از محدوده علما خارج كند .
126) خلد برين، ايران در زمان شاه صفى و عباس دوم، (به كوشش محمد رضا نصيرى، تهران، 1380) ص 315 .
127) بنگريد: فهرست نسخ خطى كتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 81 .
128) طبقات اعلام الشيعة، قرن 11، ص 599 .
129) نحوه بيان سنوات در عباسنامه قدرى مبهم است . مصحح در پاورقى دو صفحه قبل از اين متن، تاريخ 1063 را براى حادثهاى آورده بدين جهت كسانى گمان كردهاند كه سال درگذشت ميرزا حبيب هم 1063 است . تاريخ صحيح همان سال 1060 است . توضيحات ديگرى در متن خواهد آمد .
130) واضح است كه عبارت دشوارى دارد .
131) عباسنامه، (محمد طاهر وحيد قزوينى، تصحيح ابراهيم دهگان، اراك، 1329) ص 143 .
132) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 493 .
133) تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 25 . نصرآبادى در چند مورد ديگر هم ازميرزا مهدى ياد كرده كه معمولا ذيل شرح حال كسانى است كه پيش از وى كارهاى بودهاند اما در صدارت يا وزارت او معزول گشتهاند . بنگريد به فهرست اعلام تذكره نصرآبادى، ذيل مورد «مهدى، ميرزا» .
134) تذكره نصرآبادى، ج 2، ص 909 .
135) پژوهشى در تشكيلات ديوان اسلامى، (هريبرت بوسه، ترجمه غلامرضا ورهرام، تهران، 1367) ص 284 .
136) تذكره صفويه كرمان، ص 262 .
137) بنگريد: وقايع السنين و الاعوام، ص 522 .
138) فوائد الصفوية، (ابوالحسن قزوينى، تصحيح مريم ميراحمدى، تهران، 1367) ص 73 .
139) عباسنامه، ص 300 .
140) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 496، 580 .
141) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 654 - 655 .
142) اصل مطالب بدون شعر در گلدسته انديشه نسخه ش 3736 كتابخانه ملك (ص 181) هم آمده است .
143) ستام به معناى لجام وافسار .
144) ن . خ: صفحه
145) ديوان وقارى، نسخه كتابخانه ملك، ش 5223 . هر دو مصراع تاريخ 1071 را نشان مىدهد . يعنى هم مصراع اول، جمعش 1071 است و هم مصراع دوم . بنگريد: تذكره نصرآبادى، ج 2، ص 705 . وى اين اشعار را از ديوان وقارى گرفته و لذا گفته است كه براى تتمه اشعار بايد «رجوع به ديوان كرد» .
146) گلدسته انديشه، نسخه 2058 كتابخانه مركزى دانشگاه، برگ 45 - 46 .
147) در تذكره صفويه كرمان (ص 297) ذيل وقايع 1070 با اشاره به سفر ايلچى شاه عباس دوم، يعنى بداق سلطان به هند از كرمان، مىنويسد: بعد از رفتن ايلچى مزبور، خبر معزولى محمد بيك اعتماد الدوله رسيد . بدين جهت نيز رفتن كوبنان عاليجاه مشار اليه چند روزى معوق ماند تا خبر تفويض به ميرزا محمد مهدى كه به رتبه صدارت سرافراز بود، انتشار يافته . . . .
148) تذكره صفويه كرمان، ص 310 .
149) وقايع السنين والاعوام، ص 525 .
150) تذكره صفويه كرمان، ص 340 .
151) وقايع السنينو الاعوام، ص 531 .
152) همان، ص 531 .
153) تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 25 .
154) همان، ج 1، ص 25 .
155) رياض العلماء، ج 4، ص 417 .
156) امل الامل، ج 1، ص 120 .
157) رياض العلماء، ج 2، ص 70 .
158) مكارم الاثار، ج 3، ص 822
159) چنين است در اصل .
160) ديوان وقارى، نسخه 5223 كتابخانه ملك . تاريخ خاتمه كتابت نسخه در دوشنبه سوم ذى حجه سال 1084 به خط محمد جعفر پس محمد امين وقارى (متولد 1045) و با تصحيح محمد امين وقارى .
161) قصص الخاقانى، (ولى قلى شاملو، تصحيح حسن سادات ناصرى، تهران، انتشارات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى، 1374) ج 1، ص 524; تاريخ ازدواج ميرزا محمد معصوم با دختر خليفه سلطان سال 1061 مىباشد . بنگريد: تاريخ ملاكمال، ص 114 .
162) امل الامل، ج 1، ص 180 .
163) رياض العلماء، ج 2، ص 64 .
164) رياض العلماء، ج 2، ص 70 .
165) فهرست نسخ خطى كتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 80 . پس از وى از ابوطالب بن محمد معصوم ياد شده است كه در سال 1111 و 1125 و شخصى با نام محمد رحيم بن محمد مهدى كه در سالهاى 1142 و 1154 متولى آستانه قم بودهاند . (همان) دانش پژوه مىنويسد: در تاريخ قم ميرزا على اكبر فيض - متولى مزار فتح على شاه - پسر آقا ميرزا محمد متولى همين مزار كه كتابش را در سال 1309 در پانزده باب ساخته است، از طومار متولى آستانه حاجى ميرزا سيد حسين متولى باشى نسب او چنين نقل شده است كه او پسر ميرزا محمدرضا پسر ميرزا اسدالله پسر ميرزا سيد محمد پسر ميرزا سيد محمد مهدى پسر محمد رحيم پسر محمد خليل پسر مهدى پسر حسن پسر محمد امين پسر ابوطالب پسر [محمد] معصوم پسر [ميرزا محمد] مهدى پسر [ميرزا] حبيب الله پسر سيد حسين خاتم المجتهدين عبدالعال كركى است .
166) گلدسته انديشه، نسخه خطى كتابخانه ملك، ش 3671، ص 123 .
167) فهرست نسخ خطى كتابخانه مقدسه آستانه قم، ص 80 .
168) وقايع السنين و الاعوام، ص 555 .
169) وقايع السنين والاعوام، ص 560 .
170) در واقع در باره روز تولد اميرمؤمنان عليه السلام اختلاف نظر بود و علما با درخواستشاه سلطان حسين، اين روز را پذيرفته و از آن پس جشن تولد اميرالمؤمنين عليه السلام در سيزدهم ماه رجب برگزار مىشد و مىشود .
171) وقايع السنين و الاعوام، ص 562 .
172) در اين باره، خوابى نقل شده است كه كه بر اساس آن ازدواج دختر دوم كركى با شمس الدين محمد به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است . بنگريد: ريحانة الادب، ج 6، ص 56; حياة المحقق الكركى، ج 1، ص 179 .
173) شرح درگذشت (يا تدفين) وى را در صبح جمعه بيست و چهارم شعبان 1040 محمد معصوم خواجگى در خلاصة السير، صص 111 - 112 آورده است . به اعتقاد استاد روضاتى (ملاحظاتى در باره خلاصة السير، فرهنگ ايران زمين، دفتر 29، ص 111) تاريخ تحويل سال شمسى جديد كه در خلاصة السير (ص 109) آمده (شب جمعه 17 شعبان 1040) كاملا صحيح است . استاد افزودهاند كه تاريخ وصيتنامه ميرداماد هم روز دوشنبه 20 شعبان 1040 است و بنابر اين، اين كه در ذيل عالم آرا سال 1041 آمده خطاست . گويا همين خطا به وقايع السنين هم رسوخ كرده است . بنگريد: وقايع السنين و الاعوام، ص 510 . (در اين صفحه يكبار آمده است كه ميرداماد در سال 1040 و بار ديگر قيد شده كه در سال 1041 درگذشته است) . ميرداماد در سفرى كه همراه شاه صفى به عراق عرب رفت، همانجا درگذشت . بنگريد: روضات الجنات، ج 2، ص 66 .
174) عالم آرا عباسى، ج 1، ص 146 - 147 .
175) خلد برين «ايران در زمان شاه صفى و شاه عباس دوم» ، ص 364 - 365 .
176) رياض العلماء، ج 3، ص 132 .
177) در باره ميرداماد، داستانهاى شگفتى در همان زمان، از خودش و اطرافيانش در بارهاش نقل مىشد . ازجمله آن كه مكرر در خواب ارسطو و افلاطون را مىبيند و در باره مسائل حكمى با آنها گفتوگو مىكند . مير محمد اشرف نواده دخترى وى پس از نقل برخى از اين شگفتىها مىنويسد: چون رساله بود، از ذكرش چشم پوشيده مبادا كه افسانه تصور نموده، خواب عالم غيب، موجب غيبتشود (كتاب بدون نام، مخطوط، نسخه شخصى آيت الله حاج سيد محمدعلى روضاتى، ص 6). . و باز مطلب ديگرى آورده و افزوده: . . . نحوى از كرامات در وقت وصول آن [توقيع] از جد داعى نقل مىفرمود كه ذكرش چون موجب استبعاد ناظرين اين رقيمه است، ترك نمود . (همانجا) حكايت آن است كه كسى از اقوام شيخ بهايى مدعى شده بود كه «در حين طواف كعبه معظمه در حج كسى [اين توقيع] را به من داد كه به ميرمحمدباقر داماد بده . و اين نوشته در اندرون يك چوب مسواك مخفى بوده» (همانجا) .
بخش عمده اين كتاب بدون نام مىتواند بخشى از «اشرف المناقب» يا كتابى غير از فضائل السادات باشد كه به هر حال در باره اهميت نسب اهل بيت نوشته است . مطالبى كه ما در اين نوشته آوردهايم مقدمهاى است كه مؤلف در ابتداى آن كتاب ضمن چند صفحه نوشته و در آنجا آورده است كه «چون استمداد همت در تاليف اين كتاب مستطاب از روح كثير الفتوح نواب جد امجد خود كرده بودم، بعد از توفيق اتمام مجلد اول از آن به شكرانه يسيرى از نعمت مترقبه . . . مناسب دانستم ذكر و نشر شمهاى از شميمه محاسن و مكارم عالى شان ايشان را . . .» . مع الاسف اين مقدمه ناقص است اما همين مقدار هم كه مانده بسيار ارجمند است .
178) آگاهيم كه اين مطلب در اشعارى كه از وى نقل شده، بخصوص مورد تاكيد قرار گرفته است . اما نقل يك قضاوت تاريخى هرچند قدرى تند است، بىمناسبت نيست: سيد رفيع الدين حسينى پدر سلطان العلماء (م 1064) در رديهاى كه بر شرعة التسمية ميرداماد نوشته در اواخر كتابش نوشته است: قد ادعى الفاضل - يعنى ميرداماد - هنا ان قوة عاقلته ارفع و اشد من عاقلة ساير الناس و جميع عباد الله و حاشاه من ذلك بل يظهر من فتاويه و اقواله فى المعقول و المنقول ان قوة عاقلته ادنى من ادنى الناس لخطائه فى اكثرها بل فى جميعها و من جملته حكمه هنا . . . (به نقل از حاشيه دستنويس سيدنا الاستاد المعظم آقاى روضاتى زيد عزه در حاشيه فهرست كتب خطى، ص 170) .
179) بنگريد: روضات الجنات، ج 2، ص 62 - 68 .
180) بنگريد: حكيم استرآباد، سيد على موسوى بهبهانى، تهران، اطلاعات، 1370; سايه اشراق، عباس عبيرى، قم، 1376ش، شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى، اكبر هادى، اصفهان، 1363 .
181) اين استفتاء و جوابيه آن در پشتبرگ اول نسخه شماره 1298 كتابخانه جامع گوهرشاد آمده است .
182) منشآت امام قلى ميرزا، نسخه خطى شماره 1859 ص 121 از كتابخانه آية الله گلپايگانى . بنگريد: صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 85 - 86 .
183) خلاصة السير، ص 38 .
184) تاريخ صفويان «تاريخ ملاكمال» ، ص 81 .
185) عالم آراى عباسى، ج 1، ص 147 .
186) خلاصة السير، ص 96 .
187) كتاب بىنام، نسخه خطى، ص 6 - 7 .
188) خلاصة السير، ص 111 - 112 .
189) نسخه بدل: بريز تا برود آب زندگانى نيست .
190) كتاب بدون نام از ميرمحمد اشرف، نسخه خطى . (در يكى از پاورقىهاى گذشته در باره اين كتاب توضيحاتى گذشت) .
191) كتاب بدون نام، ميرمحمد اشرف، نسخه شخصى آيت الله حاج سيد محمدعلى روضاتى، ص 13 - 14 .
192) بنگريد: ديوان زلالى، نسخه كتابخانه ملك، ش 3671 (كتابت نسخه در 1075 در حيدرآباد)، ص 374، 376، 104 و بنگريد: صص100، 381، 387 .
193) فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، ج 1، ص 158 - 159 .
194) در نسخهاى از كتاب حظيرةالقدس او كه در اين سال كتابتشده از مؤلف چنين ياد شده كه در قيد حيات است، همين طور در نسخهاى از كتاب رد صوفيه ميرلوحى كه در سال 1060 تاليف شده از وى چنان ياد شده كه پيش از آن درگذشته است . نك : طبقات اعلام الشيعة، قرن 11، ص 29 .
195) امل الامل، ج 1، ص 33; رياض العلماء، ج1، ص 39; تعليقة امل الامل، (افندى) ص 250 ; عبدالنبى قزوينى، تتميم امل الامل، عبدالنبى قزوينى، تحقيق: سيد احمد حسينى، قم، كتابخانه آيةالله مرعشى، 1407 ق) صص 62 - 63; تكملة امل الامل، صص 95 - 96; اعيان الشيعه، ج 2، ص 593; طبقات اعلام الشيعة، قرن 11، صص 27 - 30; فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، (علامه حاج سيد محمدعلى روضاتى، اصفهان، 1341) صص 169 - 181; مقدمه لطائف غيبيه، صص پنج تا هفده; فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مركزى دانشگاه، (دانش پژوه) ج 3، صص 189، 249 و 457; حكيم استرآباد، ميرداماد، صص 53 - 54، 115 - 116، 126 - 127 و 169; تاريخ فلسفه اسلامى، هانرى كربن، ج2، ص149; فوائد رضويه، ص17; مقدمه مصقل صفا، (حامد ناجى) صص 90 - 104 . مقدمه شرح قبسات سيد احمد، از حامد ناجى، تهران، ميراث مكتوب، 1376; مرقد وى در تخت فولاد اصفهان در تكيه آقا رضى مىباشد كه البته صورت قبر مشخص نيست: بنگريد: تخت فولاد، (مصلح الدين مهدوى) ص 118 .
196) تتميم امل الامل، صص 62 - 63 .
197) امل الامل، ج 1، ص33 . نسخهاى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ج 5، ص 181) موجود است .
198) متن اين اجازات به خط ميرداماد نزد نواده وى ميرمحمداشرف فرزند سيد عبدالحسيب بن سيد احمد علوى بوده و آنها را در كتابش فضائل السادات (ص 503 - 506) آورده است .
199) بنگريد: فضائل السادات، ص 506; بحار الانوار، ج 106، صص 152 - 159 نك : فهرست نسخههاى خطى كتابخانههاى اصفهان، ص 173 - 172 .
200) شرح القبسات، (تحقيق حامد ناجى، تهران، 1376) ص 88 .
201) بنگريد: فهرست نسخههاى خطى كتابخانه ملى، ج 5، ص 313، نسخه 2217 . اين ديوان به شكلهاى مختلفى به چاپ رسيده است . از جمله در سال 1349 ق به همت ميرزا محمود شفيعى در مطبعه سعادت اصفهان . همچنين در «شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى» از اكبر هادى (اصفهان، 1363) و نيز با عنوان «ديوان ميرداماد» به كوشش احمد كرمى، تهران، 1379 .
202) تعليقة امل الامل، ص 250، ش 734 .
203) فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى (هانرى، كربن، ترجمه جواد طباطبائى، تهران،)، صص 61 - 64 .
204) اين اثر توسط دكتر حامد ناجى انتشار يافته است .
205) در باره آن بنگريد: فهرست كتب خطى اصفهان، ص 177 - 180 .
206) از جمله بنگريد به كشكول شيخ يوسف بحرانى با عنوان «انيس المسافر و جليس الحاضر» ج 1، ص 434 كه پرسشى از از «السيد الجليل الاعظم الافخم جمال الدين احمد بن المقدس السيد زين العابدين» در باره عيسى مسيح صورت گرفته است .
207) بنگريد به: صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 3، مقاله: ادبيات ضد مسيحى در دوره صفوى .
208) فهرست كتب خطى، صص 173 - 177 . تاليفات سيد احمد از اين هم بيشتر است و استاد بعدها در حواشى كتاب هرستخود (در نسخه شخصىشان) آثار ديگرى از سيد احمد را هم معرفى كردهاند . همچنين بنگريد به شرح القبسات، مقدمه، ص 67 - 72; در «موسوعة مؤلفى الامامية» (قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1422) ج 3، صص 565 - 577 بيش از پنجاه كتاب وى، يا منسوب به وى با معرفى نسخههاى خطى برجاى مانده از آنها معرفى شده است .
209) در كنار متن، در حاشيه نوشته شده است: فالمصنف هو المير محمد اشرف بن الامير عبدالحسيب بن الامير سيد احمد صهر سيدنا الداماد رحمة الله علهيم اجمعين و هو صاحب كتاب فضائل السادات .
210) مع الاسف در اين كتاب بدون نام از مير محمد اشرف (ص 11) اين متن تا همين جا آمده و ادامه آن يك برگ يا بيشتر افتادگى دارد .
211) بنگريد: فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، ص 159، رجال اصفهان يا تذكرة القبور، ص 94; فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مركزى دانشگاه، ج 3، ص 569، ج 5، ص 1572 .
212) فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، ص 159 - 160 از تذكره حزين، ص 57 .
213) فضائل السادات، ص 132 .
214) تذكره حزين، ص 56 .
215) فهرست كتب خطى، ص 161 .
216) رجال اصفهان يا تذكرة القبور، ص 95، 237 .
217) فضائل السادات، ص 507 .
218) بنگريد: فضائل السادات، (قم، كتابفروشى طباطبائى، 1339) ص 11 - 12 .
219) فهرست كتب خطى، ص 164 .
220) فضائل السادات، ص 265 . برخى از اشعار ديگر وى را بنگريد در: مقدمه علاقة التجريد، ص هشتاد و نه - نود و دو .
221) وى فهرست مآخذ خود را طى چندين صفحه در پايان كتاب آورده است .
222) فضائل السادات، ص 61 .
223) همان، ص 98 .
224) همان، ص 106 .
225) بنگريد: همان، ص 124، 198 .
226) فضائل السادات، ص 503 .
227) ذريعه، ج 21، ص 75 .
228) فهرست كتب خطى كتابخانههاى اصفهان، ص 163 ش 42 .
229) تصحيح دكتر حامد ناجى، تهران، انجمن مفاخر فرهنگى، 381 .
230) بنگريد: مقدمه علاقة التجريد، ص 94 .
231) فهرست كتب خطى، ص 162 .
232) بنگريد: مقدمه علاقة التجريد، ص 95 .
233) فهرست كتب خطى، ص 168 .
شمارى از اعقاب اين خاندان بر اساس اطلاعات خانوادگى در مقدمه علاقة التجريد (ص 97 - 100) كه به تازگى توسط آقاى دكتر حامد ناجى به چاپ رسيده معرفى شدهاند . اين شاخه، در اين اواخر، به خاندان ميردامادى شهرت يافتهاند كه در ميان آنان هم اهل علم وادب فراوان است .
234) سوره مباركه ليل، 1، 2 .
235) يك كلمه محو شده است .
236) اين حكايت مربوط به زمان طهماسب و نزاع شيخ على كركى با ميرغياث الدين منصور است كه به صدارت مير معز اصفهانى، شاگرد محقق كركى، منجر شد .
237) اشاره به ميرمحمد باقر داماد .
238) سوره مباركه نحل، 90 .
239) در اصل: آرامگان .