معرفی اسلام شناسان غربی

مهدی شوشتری

نسخه متنی
نمايش فراداده

معرفى اسلام‏شناسان غربى

1. ساموئل هانتينگتون

مهدى شوشترى

ساموئل هانتينگتون در سال‏1927 ميلادى در شهر نيويورك و در يك خانواده مهاجر انگليسى به‏دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در اين شهر طى كرد و مدارك ليسانس و فوق ليسانس خود را از دانشگاههاى ييل و شيكاگو دريافت نمود. وى در سال 1951 نيز پس از دريافت مدرك دكتراى علوم سياسى از دانشگاه هاروارد، به تدريس در اين دانشگاه پرداخت و براى مدتى نيز به رياست دپارتمان‏هاى مختلف آن دانشگاه برگزيده شد. هانتينگتون از سال‏1989، رياست مركز مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد را عهده‏دار است. هانتينگتون مسؤوليت‏هاى غيردولتى متعددى را برعهده داشته است كه مى‏توان به موارد زير اشاره نمود:

1. رياست مركز مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد (1989 تاكنون)

2. استاد دانشگاه هاروارد (1951 تاكنون)

3. دستيار تحقيقات امور دفاعى در مؤسسه مطالعاتى بروكينگز (53-1952)

4. پژوهشگر شوراى تحقيقات علوم اجتماعى آمريكا (57-1954)

5. دستيار مؤسسه مطالعات امور جنگ و صلح در دانشگاه كلمبياى نيويورك (1958)

6. هماهنگ كننده دفتر طرح و برنامه‏ريزى شوراى امنيبت ملى آمريكا در دوره برژينسكى در كابينه كارتر (78-1977)

7. تحليلگر امور دفاعى و استراتژيك در وزارت دفاع و وزارت امور خارجه (1985 تاكنون)

8. رياست انجمن مطالعات علوم سياسى آمريكا (87-1986)

9. بينانگذار و سردبير مجله فارين‏پاليسى (77-1970) (1)

آثار

تحقيقات و آثار ساموئل هانتينگتون به طور كامل درباره مسائل آمريكا،بويژه ابعاد نظامى و استراتژيك آن، سياست تطبيقى، امنيت ملى و روابط بين‏الملل است. ارائه رهنمودهاى استراتژيك و اجرايى به دولتمردان آمريكا نيز از ويژگى‏هاى آثار اوست. (2) وى كمتر در خصوص مسائل اسلام سياسى معاصر قلمفرسايى نموده است; اما نظريه معروف برخورد تمدن‏ها، وى را در زمره صاحبنظران اين حوزه مطالعاتى قرار داده است.

از آثار وى در زمينه اسلام سياسى معاصر مى‏توان به موارد زير اشاره نمود:

1. برخورد تمدن‏ها، فارين افرز ، سال 72، شماره‏3، تابستان‏1993.

[The clash of Civilization]

2. ارتباط تمدن‏هاى اسلامى - كنفوسيوسى، فصلنامه نيوپرسپكتيوز كوارترلى ، تابستان‏1993.

[The Islamic-Confucian Connection]

3. اگر تمدن نيست، پس چيست؟ برخورد تمدن‏ها، پارادايم تحليل جهان نو، فارين افزر، سال 72، شماره‏3، تابستان‏1993.

War World}[If Not Civilization, what? Paradigm of the Post-Cold

4. تمدن‏ها بايد ياد بگيرند كه همزيستى نمايند ، سنترپيس ، دانشگاه هاروارد، 1/8/1994.

[Civilizations Must Learn to Coexit]

نظرات

براى شناخت و تحليل وضعيت جهان بعد از جنگ سرد، در غرب دو نظريه عمده ارائه شده است. نظريه نخست‏به پيروزى غرب در جنگ سرد معتقد است و «پايان تاريخ‏» و ختم تضادهاى ايدئولوژيك و تفوق ليبرال دموكراسى غرب در سراسر كره خاكى را نويد مى‏دهد. نظريه دوم روزهاى شادمانى غرب را زودگذر مى‏بيند و درباره خطر دشمنى موسوم، در قالب رويارويى و برخورد دو تمدن اسلام و غرب، هشدار مى‏دهد.

هانتينگتون با نگارش مقاله خويش تحت عنوان «رويارويى تمدن‏ها»، سعى در تبيين و تحليل روابط «غرب و سايرين‏» در جهان بعد از جنگ سرد دارد. «هانتينگتون در واقع خصومت مفروض تمدن اسلام و تمدن غرب را بهانه‏اى براى ارائه رهنمودهاى استراتژيك خود قرار مى‏دهد و سرانجام نيز غرب را به مقابله با آن دسته از كشورها و گروههايى دعوت مى‏كند كه در مسير احيا و گسترش تمدن اسلامى قرار دارند. بنابراين «برخورد تمدن‏ها» بيشتر يك دستورالعمل استراتژيك است تا يك نظريه محض. هانتينگتون در كالبدشكافى موانع موجود در مسير «رهبرى جهانى آمريكا»، به طور ظريفى، آشتى‏ناپذيرى جهان اسلام و غرب را يك اصل مسلم و بديهى در روابط «اسلام‏» و «غرب‏» فرض كرده، مى‏كوشد تا سياست‏هاى توسعه‏طلبانه دولت‏هاى غربى را از فرهنگ غربى متمايز سازد; ولى در عين حال رفتار كشورهاى مختلف اسلامى را عين تمدن اسلامى قلمداد كند.» (3)

براساس نظريه‏هاى هانتينگتون، بازيگران واقعى صحنه بين‏المللى، ديگر دولت‏ها نيستند; بلكه تمدن‏هايى هستند كه براساس امپراتورى‏هاى مذهبى ادوار گذشته بنا شده‏اند. طى دوران جنگ سرد، در تجزيه و تحليل‏هاى واقع‏بينانه امور بين‏المللى، اين وابستگى‏هاى مذهبى عميق و ريشه‏دار به كلى ناديده گرفته شده‏اند. هانتينگتون از اولين كسانى بود كه استدلال كرد علت تمام خشونت‏هاى دوران جنگ سرد در جهان، ظهور قوميت‏گرايى نبوده، بلكه تضادهاى مربوط به تمدن‏هاى ديرينه است. لذا سياستگزاران آمريكايى نمى‏بايست از خشونت‏هاى توحش‏بار و مشكلات كشدار در چچن متعجب مى‏شدند. اين جنگ مطلقا مناقشه‏اى تجزيه طلبانه نيست، بلكه نبرد مرگ و زندگى مابين دو تمدن مسيحيت ارتدوكس و اسلام است. جنگ يوگسلاوى نيز نبرد ميان تمدن‏هاى ارتدوكس، كاتوليك و اسلام بوده است. (4)

اولين نكته‏اى كه هانتينگتون يادآور شده اين است كه اصل و اساسى كه در واقع سازنده ديد و عملكرد سياسى در چند دهه گذشته بوده، يعنى نبرد ايدئولوژى، به پايان رسيده است. طبق نظر هانتينگتون، با از هم پاشيدن اتحادجماهير شوروى در 90-1989، اين وضع اكنون ازبين رفته است و به همين جهت، ديگر ايدئولوژى نمى‏تواند تعيين كننده نظام بين‏المللى باشد. نكته دوم مورد اشاره هانتينگتون، تضعيف دومين نيروى مهمى است كه تعيين‏كننده تمام كشمكش‏هاى يكصد و پنجاه سال گذشته تاريخ بشر بوده و آن ناسيوناليزم است; البته ناسيوناليزمى كه از انقلاب فرانسه برخاست و نه ناسيوناليزم به عنوان وطن‏پرستى كه هزاران سال بين تمام ابناى بشر وجود داشته است. سومين نكته مورد نظر هانتينگتون اين است كه نوعى احياى جديد ملت‏گرايى وجود دارد كه غير از آن چيزى است كه در قرن نوزدهم بوده است. اين ناسيوناليزم جديد بشر در مقابل تمدن‏هاى بزرگ شكل گرفته كه تاكنون حاكم بر تاريخ بوده و يكى از مهمترين عناصر آنان، فرهنگ و دين است. (5)

هانتينگتون تمدن‏هاى زنده جهان را به هفت‏يا هشت تمدن بزرگ تقسيم مى‏كند: تمدن‏هاى غربى، كنفوسيوسى، ژاپنى، اسلامى، هندو، اسلاو، ارتدوكس، آمريكاى لاتين و در حاشيه نيز تمدن آفريقايى، به اعتقاد هانتينگتون تقابل تمدن‏ها، سياست غالب جهانى و آخرين مرحله تكامل درگيرى‏هاى عصرنو را شكل مى‏دهد. خطوط گسل ميان تمدن‏ها امروز جايگزين مرزهاى سياسى و ايدئولوژيك دوران جنگ سرد شده است و اين خطوط، جرقه‏هاى ايجاد بحران و خونريزى‏اند. خصومت هزار و چهارصدساله اسلام و غرب در حال افزايش است و روابط ميان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادثى خونين مى‏شود. در عصر نو صف‏آرايى‏هاى تازه بر محور تمدن‏ها شكل مى‏گيرد و سرانجام نيز تمدن‏هاى اسلامى و كنفوسيوسى در كنار هم، روياروى تمدن غرب قرار مى‏گيرند. در واقع، درگيرى‏هاى تمدنى، آخرين مرحله تكامل ديگرى در جهان نو است. (6)

هانتينگتون عنوان مى‏دارد: «تبليغ ارزش‏هاى غربى به عنوان ارزش‏هاى جهان شمول، به تهييج واكنش‏هايى از نوع بنيادگرايى اسلامى كمك مى‏كند كه نقاط بسيارى از جوامع اسلامى را فرا گرفته است. عدم موفقيت ناسيوناليزم و سوسياليزم عربى، زمينه جنبش «اسلامى كردن مجدد» در خاورميانه را فراهم ساخته است.» (7) هانتينگتون توصيه مى‏كند كه غرب بايد دامنه و قدرت نظامى كشورهاى كنفوسيوسى - اسلامى رامحدود سازد; از اختلافات و درگيرى‏هاى موجود بين كشورهاى اسلامى و كنفوسيوسى بهره‏بردارى كند و گروههايى را كه در درون تمدن‏هاى ديگر به ارزش‏ها و منافع غرب گرايش دارند، مورد پشتيبانى قرار دهد. (8)

پيش‏بينى‏هاى وى روى سه نظريه پايه‏گذارى شده است: نظريه اول اين است كه بين اسلام و غرب يك كشمكش پنهانى و مخفى هميشگى وجود دارد كه ناشى از تفاوت بين ارزش‏ها مى‏باشد. غرب فردگرايى، مساوات و آزادى مطلق را تبليغ مى‏كند كه اينها با ارزش‏هاى اسلامى قابل انطباق نيستند. نظريه دوم اين است كه بين دنياى عرب و دنياى غرب، يك موقعيت غيرقابل اصلاح وجود دارد; يعنى اختلاف منابع باعث مى‏شود كه دنياى عرب سياست ضدغربى را پيش بگيرد. نظريه سوم اين است كه محور جديدى به نام محور اسلام و محور كنفوسيوس مى‏باشد كه همان محورى است كه بايد اسلام و غرب را در نقطه مقابل يكديگر قرار دهد. (9)

1- مجتبى اميرى وحيد، نظريه برخورد تمدن‏ها، هانتينگتون و منتقدانش، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1375، صص‏19-18.

2- همان، ص‏19.

3- همان، صص 40-34.

4- رويارويى تمدن‏ها ، ترجمه سيمين موحد، مجله سروش ، سال نوزدهم، شماره 832، 30/1/76، صص‏7-6 .

5- مجتبى اميرى وحيد، منبع پيشين، صص 124-122.

6- همان، صص‏23-22.

7- همان، ص 84.

8- همان، صص 32-31.

9- لامان، عوامل ارتباط بين اسلام و غرب، ديدگاهها و تحليلها، بولتن دفتر مطالعات سياسى و بين‏المللى وزارت امور خارجه، سال دهم، شماره‏103، مهر 1375، ص 38.