يحيي فوزي (1)
اين مقاله بررسي ديدگاههاي مختلف درخصوص الگوي نوسازي سياسي بعد از انقلاب و تعيين جايگاه الگوي مورد حمايت امام خميني(س) در بين الگوهاي مذكور ميپردازد. به نظر نويسنده الگوي مورد حمايت امام خميني(س) نوعي الگوي تاسيسي - تلفيقي است كه در مقابل الگوهاي يكسانانگار و يكتاانگار مطرح گرديد. اين الگو هرچند داراي وجوه اشتراك و افتراق با الگوهاي ديگر است اما در نهايت الگوي مستقل اما انعطافپذيري را تشكيل ميدهد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، يكي از مباحث مهم، تعيين نوع نظام سياسي و نحوه تلفيق، حاكميتخدا و حاكميت مردم در كشور بود. در اين باره جريانهاي فكري سياسي مختلف نظريات خود را در قالب ارائه الگوهاي مختلفي مطرح كردند. بررسي اين ديدگاهها نشاندهنده آن است كه محور اصلي منازعه، نحوه ارتباط بين اسلام و دمكراسي يا اسلام و جمهوريتبود كه از همان سال نخستين انقلاب آغاز شد و در سالهاي بعد نيز هر چند به صورتي نهفته، در مجامع روشنفكران ديني ادامه يافت.
هدف اين مقاله بررسي الگوي نظري ارائه شده از سوي امام خميني(س) در بين الگوهاي مختلفي است كه از جانب جريانهاي سياسي - فرهنگي گوناگون در مورد نوع نظام سياسي بعد از انقلاب در كشور مطرح شده است.
فرضيه ما در اين پژوهش اين است كه الگوي امام خميني(س) نوعي الگوي تاسيسي تلفيقي است كه در مقابل الگوهاي يكسانانگار (2) و يكتاانگار (3) مطرح گرديد. اين الگو ضمن دربرداشتن ويژگيهاي منحصر به فردي كه از اعتقاد به امامت در انديشه شيعي ريشه ميگيرد داراي وجوه مشتركي با عناصر تمدني جهان معاصر ميباشد كه متاثر از تواناييهاي بالقوه فقه شيعي در به كارگيري بسياري از مؤلفههاي تمدني و تجارب بشري است. اين الگو هرچند وجوه مشتركي با دمكراسي غربي (يعني حاكميت مردم بر مردم) دارد، اما به طور كامل بر دمكراسي غربي منطبق نيست و تشابهات و تعارضات خاصي دارد كه در نهايت الگوي مستقل و منحصر به فرد اما انعطافپذيري را تشكيل ميدهد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيروهاي سياسي فكري مؤثر را عمدتا ميتوان به دو جريان اصلاحطلبان مذهبي و غير مذهبي، تقسيمبندي كرد. نيروهاي اصلاحطلب غير مذهبي (تجددگرايان) به طور كلي در گروههاي سياسي چپ (كمونيستها، سوسياليستها و...) يا راست (جبهه ملي و...) حضور داشته و از نوعي تفكر سكولار و غير ديني در اصلاحات سياسي بعد از انقلاب حمايت ميكردند و قرائتي از مذهب را كه ميتوانست در خدمت الگوي نوسازي خاص آنها باشد مورد تاكيد قرار ميدادند. اين گروه با حمايت از «جمهوري» يا «جمهوري دمكراتيك»، خواستار ايجاد نوعي دمكراسي به عنوان ايدهآل سياسي خود بودند.
در مقابل، اصلاحطلبان مذهبي معتقد بودند كه اهداف نوسازي سياسي در كشور ميبايد بر اساس ويژگيهاي خاص ايران از جمله ارزشهاي مذهبي تعريف شود. اين گروه با حمايت از الگوهايي همچون «جمهوري دمكراتيك اسلامي»، «جمهوري اسلامي»، «حكومت اسلامي» در تلاش بودند تا الگوي سياسي متاثر از اسلام و ايدئولوژي اسلامي را طراحي كنند. اين گروه درباره مكانيسم تاثيرپذيري حكومت از اسلام سه راه حل مختلف را پيشنهاد ميكردند. گروهي كه ميتوان از آنها تحت عنوان حداقل گرايان مذهبي تعبير كرد، معتقد بودند كه انتظار از دين وارد نشدن به جزئيات است. بنابراين، مذهب تنها اهداف كلان حكومت را معين ميكند و سازماندهي آن را به خود مردم واگذار كرده است. اين گروه از نوعي الگوي تقليدي حمايت كرده و خواهان ارائه قرائتي دمكراتيك از اسلام بوده و از جمهوري دمكراتيك اسلامي حمايت ميكردند. گروه دوم معتقد بودند كه مذهب نه تنها در تعيين اهداف و ارزشها بلكه در تعيين راهكارها و نحوه رسيدن به هدف نيز دخالت دارد. به نظر اين گروه، نوسازي سياسي و نوع حكومت ديني هيچگونه وجه مشتركي با تمدن ماديگراي حاكم بر جهان كه مبتني بر اومانيسم (اصالت انسان) است ندارد. بنابراين، صرف وجود برخي شباهتها بين دو تمدن غرب و اسلام، نميتوان نهادها و راهكارهاي غرب را در جامعه اسلامي تجويز كرد. اين گروه را ميتوانيم ديدگاهي حداكثر گرا بناميم كه از نوعي الگوي تاسيسي تحت عنوان حكومت اسلامي حمايت ميكردند.
گروه سوم كه از طرف امام خميني(س) و بيشتر فقهاي اصولي شيعي و روشنفكران مسلمان حمايت ميشدند و نوعي ديدگاه اعتدالي داشتند. قائلان به اين ديدگاه بر اساس انديشه امامت معتقد بودند كه مذهب شيعي يك مذهب منفعل درباره نحوه هدايت زندگي دنيوي از جمله روند توسعه نيست. بلكه ضمن داشتن جهتگيريهاي اساسي درباره تعيين اهداف و ارزشهاي حاكم بر روند توسعه در مورد راهكارها نيز بيتفاوت نيست. اما ديگر راهكارهاي عقلاني را نيز به رسميت ميشناسد اين گروه از نوعي الگوي تاسيسي تلفيقي حمايت كرده و بر عنوان «جمهوري اسلامي» تاكيد داشتند.
طرفداران اين نظريات مختلف در سالهاي اول انقلاب با يكديگر به چالش برخاستند و ديدگاههاي خود را در نشريهها، روزنامهها و سخنرانيها ارائه دادند. به طوري كه نگاهي گذرا به روزنامه و نشريههاي اسفند 57 و فروردين 58 به خوبي اين چالشها را منعكس ميكند. مهمترين چالش بين جريان اسلامگرايان اعتدالي به رهبري امام خميني(س) و تجددگرايان بود. هر چند مواضع برخي حداقل گرايان نيز به مواضع تجددگرايان نزديك بود.
امام خميني(س) به عنوان رهبر انقلاب در برخي از مصاحبههاي خود قبل و در آغاز پيروزي انقلاب، از جمهوري اسلامي به عنوان حكومت آتي ايران نام ميبرد. وي اعلام كرد كه حكومت پيشنهادي ايشان براي آينده كشور جمهوري اسلامي است كه بايد به آراء عمومي گذاشته شود (4) و آن را حكومت جمهوري متكي به آراء عمومي و اسلامي، متكي به قانون «اسلام» تعريف كردند. (5) وي همچنين چنين نظام نويني را مشروط به تدوين قانون اساسي مناسب كه «متكي به قانون اسلام باشد» دانسته (6) و تاكيد كردند كه بعدا جزئيات آن تعيين خواهد شد. (8) اما مهندس بازرگان نخست وزير دولت موقت (كه عمدتا افراد آن دولت از حداقل گرايان مذهبي بودند) طي مصاحبهاي در تاريخ 30/11/57 اعلام كرد: مردم در رفراندم آتي در مورد تعيين شكل رژيم آينده بايد به اين سؤال پاسخ دهند: جمهوري دمكراتيك اسلامي آري يا نه؟ (9) حتي عنوان «جمهوري دمكراتيك اسلامي» در اساسنامه مصوب شوراي انقلاب كه از طرف اعضاي شورا تهيه شده بود نيز براي نظام آتي در نظر گرفته شد. (10) در واكنش به اين مواضع، تجددگراياني كه از الگوي نوسازي سياسي غيرديني حمايت ميكردند، قيد اسلامي را ضروري دانستند. در اين باره حسن نزيه (رئيس كانون وكلا و مدير عامل شركت نفت) طي مصاحبهاي با روزنامه كيهان اعلام كرد: عنوان جمهوري ايران هم ميتواند كافي باشد و قيد اسلامي ضروري نيست. زيرا قانون اساسي آينده، شامل فلسفه اسلامي است. (11) جمعي ديگر از اعضاي كانون وكلا طي سخناني ضمن تاكيد بر اينكه جمهوري اسلامي عنوان مبهمي است اعلام كردند: اين عنوان معجوني از يك كلمه سنتي و يك كلمه خارجي و داراي تضاد شديدي است. زيرا جمهوري اصلا قوانين الهي را رد ميكند. چون منشا آن ملت و مردم است ولي قوانين الهي لايتغير است. (12) داريوش شايگان (يكي از اعضاي جبهه ملي) نيز خواستار ايجاد يك دمكراسي واقعي و دولتي مدرن (مانند دولت آلماني) شد. (13) دبير حزب ايران وابسته به جبهه ملي نيز «جمهوري اسلامي» را يك مجهول مطلق دانست و از «جمهوري دمكراتيك ايران» حمايت كرد و معتقد بود از آنجا كه اكثر مردم ايران مسلمانند و متاثر از اسلام ميباشند، بنابراين هميشه تار و پود رژيم ما در بافت آيين ما خواهد بود. وي الگوي جمهوري اسلامي را مبهم و مخالف دمكراسي آزادانديش دانست. (14) علي اصغر حاج سيد جوادي (مسئول يك گروه سياسي به نام جنبش) نيز در اين باره گفت: از آنجا كه مردم ايران اكثرا مسلمان هستند و انقلاب ما هم اسلامي استخود به خود احتياجي به اضافه كردن صفت اسلامي به دنبال جمهوري نيست. (15) عبدالكريم لاهيجي (سخنگوي انجمن دفاع از آزادي و حقوق بشر) نيز جمهوري اسلامي را يك چيز غلط دانست و معتقد بود اساسا نميتوان بين جمهوري و اسلام آشتي داد. (16) برخي ديگر نيز حكومت را امري بشري دانسته و مخالف دولتي شدن دين بوده و حكومت جمهوري را كه در بردارنده آزمايش، خطا و تصحيح است پيشنهاد ميكردند. (17) به دنبال اين اظهارنظرها، امام خميني(س) ضمن انتشار بيانيهاي در 9/12/57، هنگام ترك تهران به سوي قم اعلام كرد كه در رفراندوم آتي «من به جمهوري اسلامي راي ميدهم.» و از مردم نيز خواستبه «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.» راي دهند. وي آن را «تنها مسير انقلاب دانست.» هر چند در اين اعلاميه اضافه شده بود «كساني كه مخالف هستند آزاد و مختارند كه اظهارنظر كنند و آزادانه راي خود را بدهند.» (18) وي در سخنان ديگري در هنگام ورود به قم، استفاده از لفظ «دمكراتيك» براي رژيم اسلامي را تقبيح كرد و آن را فرم غربي ناميد و افزود «آنكه ميگويد جمهوري دمكراتيك; يعني جمهوري به فرم غرب» و افزود: «ما فرمهاي غربي را نميپذيريم.» وي در عين حال تاكيد كرد كه ما تمدن غرب را قبول داريم لكن مفاسدش را نميپذيريم.
وي افزود: آنچه ملت ما ميخواهد جمهوري اسلامي است نه جمهوري، نه جمهوري دمكراتيك، نه جمهوري دمكراتيك اسلامي، جمهوري اسلامي. وي در ادامه «جمهوري اسلامي» را تامين كننده استقلال، عدالت، آزادي و رفاه دانست. (19) وي در سخنان ديگري تاكيد كرد كه عمال اجانب ميخواهند اسلام را از اين كشور حذف كنند ميگويد: اينها ميخواهند يا جمهوريي را در اينجا ايجاد كنند كه اسلام نباشد يا جمهوري دمكراتيك را كه باز اسلام در كار نباشد يا جمهوري دمكراتيكي اسلامي، دمكراتيك را كه باز يك رنگ غربي به آن بدهند. وي مجددا از همه خواستبه جز به جمهوري اسلامي به چيز ديگري راي ندهند. (20) امام خميني(س) در سخنان بعدي خود نيز اين مباحث را تاكيد ميكرد. به طوري كه در اكثر سخنرانيها و اعلاميههاي ايشان در دو ماه اسفند 57 و فروردين 58 نامبرده ضمن اشاره به عنوان «جمهوري اسلامي» و تشويق مردم به راي دادن به آن، به نقد نظريههاي مخالفين ميپردازد. (21) وي در اين سخنان مخالفين جمهوري اسلامي را افرادي ميداند «كه بويي از اسلام نبرده و با اسلام مخالفند» و معتقد است آنها با طرح «جمهوري» يا «جمهوري دمكراتيك» و حذف اسلام «ميخواهند همان مصايب قبل را با فرم ديگر براي ما به بار بياورند.» وي ميافزايد:
«ما اسلامي را ميخواهيم ملت ما اسلام را ميخواهد. (22) »در سخنان ديگري ميافزايد آنها كه اصرار دارند اسلام را از كنار جمهوري كنار بگذارند خائنان به ملت هستند و آنها غربزدگاني هستند كه نميفهمند چه ميگويند.... اينها مگر با اسلام دشمنند؟ مگر با ملت اسلام دشمنند؟ كه ميخواهند منحرف كنند ... ملت ما خون داده تا جمهوري اسلامي وجود پيدا كند نه جمهوري، نه جمهوري دمكراتيك; يعني جمهوري غربي; يعني بيبند و باري غرب، اين تقليدها را كنار بگذاريد، اين غربزدگيها را كنار بگذاريد، بگذاريد ملتبا اين سيري كه گرفته است استقلال خودش را تمام كند. (23) اين مواضع امام خميني(س) به شدت مورد حمايت مراجع و فقهاي اصولي شيعه قرار گرفت و آنان در سخنان و اعلاميههاي خود ضمن حمايت از جمهوري اسلامي به عنوان نظامي مطلوب از مردم ميخواهند تا به آن راي دهند و آن را ضامن حاكميت احكام اسلام و سعادت مردم ميدانند. در اين باره آيت الله گلپايگاني و آيت الله خوئي (دو تن از مراجع بزرگ شيعي) ضمن اشاره به اينكه اكثر مردم ايران شيعه بودهاند و بايد قوانين موافق مذهب آنان باشد، حمايتخود را از جمهوري اسلامي اعلام كردند. (24) آيت الله شريعتمداري نيز جمهوري اسلامي را دمكراسي واقعي و خواست همه مردم دانست و معتقد بود دمكراسي به معناي غربي; يعني حاكميت مردم بر مردم، در حالي كه جمهوري اسلامي شامل دو بعد حكومتخدا بر مردم و مردم بر مردم ميباشد; يعني مردم نمايندگان خود را انتخاب ميكنند و نمايندگان نيز ملزمند كه بر اساس خواست مردم مسلمان، قوانين و احكام اسلام را مراعات كنند. وي تاكيد دارد كه دمكراسي در ايران بايد متناسب با مفاهيم فكري و عقيدتي مردم ايران باشد و دمكراسي واقعي در چهارچوب انقلاب اسلامي خواست مردم است كه در قالب جمهوري اسلامي به نحوي تحقق خواهد يافت. (25) آيت الله طالقاني نيز معتقد بود جمهوري اسلامي; يعني مال همه مردم، نظر همه مردم و بر طبق موازين اسلام (كه خواست همه مردم است). وي ميافزايد: دمكراسي و دمكراتيك غربي از نظر اسلام يك حكومت مردمي نيست. زيرا در غرب سرمايه و تبليغات تسلط دارد و فحشاء و فساد را گسترش ميدهد و ما آن چنان دمكراسي را نميخواهيم. ما دمكراسي اسلامي; يعني جمهوري اسلامي را كه بر طبق معيارهاي اعتقادي و اخلاقي و انساني و آزادي همه مردم استخواستاريم. (26) در همين حال برخي از روحانيون حتي عنوان جمهوريت را نيز نپسنديده و از حكومت اسلامي به عنوان رژيم مورد علاقه خود نام بردند.
در اين باره آيت الله روحاني طي مصاحبهاي با كيهان اعلام كرد كه من به حكومت اسلامي راي ميدهم چون كيفيتحكومت اسلامي به نفع عامه مردم است. (27) اين مشاجرهها و حمايت گسترده رهبران مذهبي و مردم از الگوي سياسي پيشنهادي «جمهوري اسلامي»، باعثشد تا برخي از جريانهاي سياسي مانند كمونيستها، رفراندوم را تحريم كنند. (28) و برخي نيز مانند سازمان مجاهدين به صورت مشروط به جمهوري اسلامي راي دهند. (29) برخي ديگر نيز مانند جبهه ملي موضع خود را تعديل و حمايتخود را از جمهوري اسلامي اعلام كنند. (30) به طوري كه سنجابي دبير كل جبهه ملي، جمهوري اسلامي را طبيعيترين ثمره انقلاب دانست (31) .در نهايت رفراندم با استقبال گسترده مردمي روبهرو شد و 99% از راي دهندگان از جمهوري اسلامي حمايت كردند. (32) نگاهي گذرا به مباحث مذكور حول «نوع رژيم سياسي» در ايران بعد از انقلاب نشان ميدهد در حالي كه دو گروه مدرنيستها و حداكثر گرايان مذهبي از دو منظر متفاوت بر عدم قابليت تلفيق اسلام و دمكراسي و اسلام و جمهوريتسخن ميگفتند، ديگر نيروهاي اصلاحطلب بومي مذهبي قائل به تلفيق اسلام و دمكراسي بودند كه بين اين جريان نيز دو گرايش مختلف را ميتوان ديد. حداقلگرايان مذهبي، با تاكيد بر جمهوري دمكراتيك اسلامي، اسلام را تنها در قالب يك فضاي فرهنگي كه تاثيرات خود را بر رفتار تصميمگيران سياسي بر جاي خواهد گذارد ميديدند. آنها قرائت دمكراتيكي از اسلام را مورد توجه قرار ميدادند كه تفاوتي با دمكراسي در غرب نداشت. اما علماي اصولي بويژه امام خميني(س) با تاكيد بر جمهوري اسلامي، معتقد بودند كه اسلام خود دمكراسي واقعي را در بر دارد و بر برخي تفاوتها بين دمكراسي غربي و دمكراسي واقعي كه در اسلام است اشاره ميكردند و جمهوري اسلامي را در بردارنده نوعي قرائت دمكراتيك از اسلام ميدانستند كه با قرائت غربي آن متفاوت است. بر اين اساس هدف نوسازي سياسي اين گروه رسيدن به يك نظام ايدهآل سياسي بود كه از آن ميتوان به عنوان يك الگوي تاسيسي تلفيقي نام برد. اين الگو هر چند وجوه مشتركي با دمكراسي غربي (يعني حاكميت مردم بر مردم) داشت، اما به طور كامل بر دمكراسي غربي انطباق نداشت و داراي تشابهات و تعارضات خاصي با آن بود و اما الگوي مستقلي را تشكيل ميداد كه در نوع خود منحصر به فرد بود. امام خميني(س) به عنوان مهمترين ايدئولوگ اين جريان فكري در اين باره بر وجه مشترك منظور خود از «جمهوري» با قرائت ديگران از «جمهوري» اشاره ميكند و ميگويد: اما جمهوري به همان معنايي است كه همه جا جمهوري است لكن اين جمهوري بر يك قانون اساسي متكي است كه قانون اسلامي ميباشد اينكه ما جمهوري اسلامي ميگوييم اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامي كه در ايران جاري ميشود اينها بر اسلام متكي است لكن انتخاب با ملت است و طرز جمهوري هم، همان جمهوري است كه همه جا هست. (33) اين چالشهاي نظري مجددا هنگام انتخابات و تدوين پيش نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي تشديد شد و جريانهاي فكري مختلف فوق الذكر تلاش كردند ديدگاههاي خود را درباره نحوه تلفيق جمهوريت و اسلاميت و ويژگيهاي نظام سياسي آينده كشور مطرح كنند.
تركيب نمايندگان منتخب مجلس خبرگان قانون اساسي موجب شد تا اين چالش عمدتا بين حداقلگرايان مذهبي از يكسو و اعتداليون كه اكثر نمايندگان مجلس را تشكيل ميداده و از طرف امام خميني(س) و بسياري از فقهاي شيعي و روحانيون نيز حمايت ميشدند، بروز كند. هر چند كه در اين چالشهاي نظري، نئومدرنيستهاي راست و چپ و حداكثرگرايان مذهبي (در بيرون مجلس و در مطبوعات) نيز شركت داشتند و نظريات خود را مطرح ميكردند.
نحوه تلفيق اسلام و جمهوريت، حد و حدود آزاديهاي فردي و اجتماعي، آزادي مطبوعات، احزاب و گروههاي سياسي، ويژگي نظام اقتصادي از جمله مباحث مهمي بود كه مورد چالش قرار ميگرفت و باعث ميشد كه جريانهاي فكري به ارائه ديدگاههاي خود بپردازند.
در اين مباحثات امام خميني(س) معتقد بود كه چون مردم به جمهوري اسلامي راي دادهاند در حقيقت مردم به حاكميت اسلام و اسلامي كردن سياست، اقتصاد و فرهنگ راي دادهاند كه داراي ويژگيهاي مربوط به خود است و ميتواند وجوه مشترك يا مغايري با اهداف نوسازي مدرنيستها داشته باشد. اين نگرش در مقابل ديدگاههايي قرار داشتند كه يا بر ارزشهاي مدرنيستي تاكيد ميكردند يا از نوعي «مدرنيزم اسلامي» (34) به عنوان هدف اصلاحات، ياد كرده و تلاش Islamic Modernism (ميكردند قرائتي از اسلام را مطرح كنند كه با ارزشهاي مدرنيستي نيز هيچگونه مخالفتي نداشته باشد.
امام خميني(س) به عنوان هدايت كننده اصلي جريان به تدريج از همان ابتدا به شكل شفافتري به تبيين اين آرمان پرداخت. وي در سخنان خود اعلام كرد: مسير ما اسلام است ما اسلام را ميخواهيم... آزادي و استقلال بياسلام به چه دردمان ميخورد... آيا شما شهادت را براي خودتان فوز ميدانيد براي اينكه مثل مثلا سوئيس بشويد؟ (35) وي همچنين مكررا خواستار «تحقق محتواي اسلام در جمهوري اسلامي» (36) ميشود و معتقد است كه تحقق اسلام موجب تحقق آزادي واقعي، دمكراسي واقعي و رشد و تعالي انسان ميگردد كه با الگوي غربي آن متفاوت است. وي كه «الگوي غربي كردن» (37 ) را متفاوت از الگوي «اسلامي كردن» قلمداد ميكند به نقد آن Westernization (الگو ميپردازد و ميگويد: ما ميخواهيم يك مملكت اسلامي درست كنيم ما نميخواهيم يك مملكت غربي درست كنيم... (38) مملكت اسلامي بايد قانونش اسلامي باشد.... بعد از اين همه شهيد، اگر بياييم يك قانون امريكايي يا اروپايي و غربي درست كنيم خون جوانها هدر ميرود... (39) مقصد اين نبود كه رژيم پهلوي برود و مثل يك رژيمي كه در اروپاست (مثل فرانسه) كه كاري به اسلام ندارد جايگزين آن بشود ... رژيم آزادمنش بسيارند كه استقلال هم دارد و آزادي هم ميدهند اما نه بر وفق اسلام، و عدالتبه آن طوري كه در اسلام است نيست. ما همچو چيزي را نميخواهيم. (40) وي معتقد است الگوي نوسازي غرب نميتواند الگوي مناسبي براي جامعه اسلامي باشد. زيرا پيشرفت غرب رو به توحش دارد نه تمدن و انسانها را به صورت حيواني درنده بار ميآورند. (41) غرب حيوان بار ميآورد آن هم نه حيوان آرام بلكه يك حيوان وحشي، پيشرفت غرب پيشرفت انساني نيست. پيشرفتحيواني است. تربيت اساسي نيست. غرب پيشرفت كرده تا حيوان تربيت كند.... آنكه انسان درست ميكند مكتبهاي الهي است پيشرفت غرب پيشرفتهاي مادي است. (42) هدف اسلام ساختن انسان است اما هدف غرب ساختن طياره استبه انسان كار ندارد. (43) وي در عين حال به وجوه مشترك تمدن اسلامي و غربي اشاره دارد و ميگويد: اسلام آمده است كه اين طبيعت را به طرف روحانيتبكشد اين جور نيست كه به طبيعت كار نداشته باشد.
تمدن را به درجه اعلايش اسلام قبول دارد و كوشش ميكند براي تحققش و لهذا حكومتهايي كه در اسلام بودند يك حكومتهايي بودهاند كه همه جور تمدني در آنهابوده است.... همان چيزهايي كه در ممالك متمدنه ميباشداسلام آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش ميكند. در عين حال هدف آنها فقط رسيدن به اينهاست اما اسلام از اين بالاتر، سعي در كشاندن طبيعتبه طرف توحيد دارد.حدود آنها همين طبيعت است اما اسلام كاملتر از آنهاست ديدش تا آخر است.... آنها به افراد كار ندارند اما انبياء به افراد كار دارند تا آنها را انساني الهي كنند. (44) اسلام با هيچ تمدني مخالف نيست... اسلام با محدود شدن به دنيا و دلبستگي به آن مخالف است كه همه آمال و آرزوهاي ما همين باشد همه هم ما همان علفمان باشد. تمام همت ما اين باشد كه خوب بخوريم خوب بخوابيم و خوب شهوتراني كنيم... همه مظاهر تمدن را انبياء قبول دارند لكن مهار شده، نه مطلق و رها. شهوات را جلويش را نگرفتند جلوي اطلاقش را گرفتند جلوي رهايي و آزادي آن را گرفتند.... اين آزادي را كه شما ميگوييد در غرب حل شده است هماني است كه حيوانات در صدر خلقتحل كردهاند و آزاد بودهاند انبياء آمدند تا آن را مهار كنند والا اصلش را مخالف نيستند. (45) ما مخالف با ترقيات نيستيم... آني كه آنها ميخواهند به ما بدهند تمدن نيست. (46) وي سپس با انتقاد از روشنفكراني كه معتقد به «عدم قابليت اجراي اسلام هستند» (47) ،آنان را غربزده ميداند و ميگويد: اي غربزدهها، اي اجنبيزدهها، اي انسانهاي ميان تهي به خود آئيد همه چيز خودتان را غربي نكنيد.... هي دم از غرب ميزنيد، بايد احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟ چه غلطي! روشنفكر غربي نباشيد روشنفكر وارداتي نباشيد. (48) «غربزدهها نميتوانند تصور كنند كه اسلام ميتواند كشور را اداره كند.» (49) «خيلي افراد باورشان شده كه بايد همه چيز ما غربي باشد از جمله نظام سياسي ما» (50) ، «ما را همچو مؤمن به غرب بار آوردهاند كه حاضر نيستم غير از مطالب غرب چيزي را قبول كنيم.» (51) «امروز مملكت ما غربزده است كه از زلزلهزده بدتر است امروز بعضي اشخاصي در اين مملكت ميخواهند نگذارند اسلام تحقق پيدا كند.» (52) «تمدني كه بسياري از روشنفكرهاي بيعلاقه به اسلام دنبال آن هستند همان تمدن شاه است.» (53) امام با تاكيد بر بازگشتبه هويت اسلامي ميگويد: هم آنهايي كه كتاب مينويسد از خودشان بيخبر شدهاند و هم ماها و مردم از خودمان تهي شديم و به جاي يك موجود شرقي اسلامي، يك موجود غربي بر ما تحميل شده كه خودمان را گم كرديم و به جاي مغز شرقي مغز غربي نشسته است اين يك مرضي است در شرق كه تا اين مرض هستشرق نميتواند صحيح باشد تا اين مرض هستشرق انگل است تبع است. (54) اسلام را هم وقتي ميخواهند بشناسند با حرفهاي اروپايي ميشناسند. حرفهاي غربيها را ميآورند فلان غربي اسلامشناس، اسلامي كه غربيها برابر ما معرفي كردهاند. اين براي اين است كه ما خودمان را باختهايم در مقابل غرب.
تا از اين خود باختگي بيرون نياييم تا شرق محتوا و خودش را پيدا نكند نميتواند مستقل باشد.... مغز خود آدم مال خودش باشد. (55) وي در اين مقطع در كنار انتقاد از الگوي رقيب به تشريح و تبيين الگوي «اسلامي كردن» ميپردازد و معتقد است: اسلام متاع با ارزشي در مقابل اين مكتبهاي به اصطلاح مترقي است كه ما آن را عرضه نكردهايم اگر عرضه شود نه تنها ايران و ممالك اسلامي بلكه همه دنيا آن را ميپذيرند. (56) وي هر چند معتقد است دمكراسي و سرمايهداري به آن معنايي كه در غرب است در اسلام نيست (57) و آزادي اسلامي با آزادي غربي متفاوت است (58) نگاه اسلام به انسان، جهان و طبيعت متفاوت از غرب است، (59) اما در عين حال وجوه مشترك اسلام و غرب را نيز نفي نميكند و با ديدي مثبتبه دمكراسي، آزادي، رشد علوم و تكنولوژي و ترقي در صنعت و ... مينگرد و معتقد است اين ارزشها در غرب مسخ شدهاند و اسلام موجب دمكراسي و آزادي واقعي خواهد شد به نظر وي اگر اسلام در ايران پياده شود الگوي دمكراسي واقعي و آزادي واقعي تجسم خواهد يافت زيرا به نظر وي آنچه كه در اين قالب در غرب مطرح است اغفال ديگران است. (60) بر اين اساس در يك جمعبندي نهايي از اين نگرش ميتوان گفت هدف الگوي نوسازي امام خميني(س) كه به وسيله جريان غالب در مجلس خبرگان حمايت ميشد اسلامي كردن همه ابعاد اقتصادي، سياسي و فرهنگي و اجتماعي كشور بود كه داراي وجوه اختلاف و اشتراك با الگوهاي ديگري همچون غربي كردن (61) يا «مدرنيسم اسلامي» (62) (كه مبتني بر تطبيق مفاهيم westernization.) Islamic Modernism (اسلامي بر الگوي مدرنيستي است) ميباشد. اما به طور كلي الگوي منحصر به فردي است.
اين الگو مبتني بر جهانبيني و معرفتشناسي متفاوتي از الگوهاي ديگر است و بر اين اساس نگرش متفاوتي به انسان و جامعه دارد. بر خلاف ديدگاه ماديگرايان گروه رقيب قائل به وجود حقيقت مطلق بوده و براي انسان رسالتي خاص قائل است كه هرگونه اصلاحات اجتماعي بايد مبتني بر رساندن انسان به آن هدف باشد و در اين قالب از دمكراسي و آزادي واقعي سخن ميگويد. اين ديدگاه در عين حال با واقعبيني، نيازهاي مادي انسان را نيز ميپذيرد و مايل به استفاده از ترقيات مادي و تكنولوژي غرب ميباشد اما تكنولوژي را بدون ايدئولوژي غرب طلب ميكند «كالبدي بيروح ميخواهد كه در آن روح ديگري بايد دميد.» (63) اين نظريات صريح امام خميني(س)، جريان تجددگراها و حداقلگرايان مذهبي را در انفعال خاصي قرار داده بود. اما اين امر مانع از اظهار نظر آنان در مطبوعات و مجلس خبرگان نميشد. به طوري كه در تصويب بسياري از مواد قانون اساسي مباحثات جدي بين هواداران امام خميني(س) (اعتداليون) از يكسو و حداقلگرايان اسلامي، حداكثر گرايان و تجددگرايان از سوي ديگر مطرح شد.
مهمترين و حساسترين مناقشات و بحثها پيرامون اصل پنجم يا اصل معروف ولايت فقيه درگرفت كه به نظر تجددگرايان مغاير با حاكميت مردم (به عنوان يك اصل مهم در نظامهاي دمكراتيك) بود. اين اصل در پيشنويس قانون اساسي ذكر نشده بود به تدريج در آستانه انتخابات خبرگان از جانب برخي صاحبنظران و علماي مذهبي مورد بحث قرار گرفت. در تابستان سال 58 به تدريج مساله ولايت فقيه كه در سال 48 به وسيله امام خميني(س) مطرح شده بود، در روزنامهها از سوي صاحبنظران مجددا بيان شد (64) و برخي متن پيشنويس قانون اساسي را به دليل عدم ذكر اين مساله نارسا ميدانستند و پيشنهاد گنجاندن آن در قانون اساسي را داده بودند. در اين مورد آيت الله گلپايگاني طي اطلاعيهاي اعلام كرد: اگر قانون اساسي به طور كامل طبق قوانين شرع تدوين نشود و مساله اتكاي حكومتبه نظام امامت و ولايت فقيه روشن نشود حكومتبر اساس طاغوت و ظالمانه يا آيت الله مرعشي نجفي معتقد است كه بايد «ولايت فقيه جامع الشرايط» به اصول قانون اساسي افزوده شود. (66) آيت الله منتظري نيز طي اطلاعيهاي با اشاره به اعتقاد شيعه اماميه در عصر غيبت معتقد بود: حكومت، قضاوت و تشخيص قوانين كلي و جعل قوانين و دستورات جزيي در زمان غيبت وليعصر به فقيه عادل آشنا به حوادث و مسائل روز تفويض شده است.. .. حكومت و قانون بايد به فقهايي كه عادل و آشنا به حوادث روز باشند منتهي شود.... سه قوه مقننه و مجريه و قضاييه از يكديگر جدا نميباشند و هر سه به فقيه عادل آشنا به مسائل روز منتهي ميشوند. (67) همچنين حدود يكصد و ده نفر از علماء حوزه علميه قم نيز طي نامهاي خواستار درج ولايت فقيه در قانون اساسي شدند.
آنان اعلام كردند قانون اساسي دوره مشروطه به مراتب متينتر و اسلاميتر از پيشنويس فعلي ميباشد و افزودند ملت عاليترين مقام كشور را جز در مرجعيتشيعه نميداند. (68) محمد خاتمي (يكي از روحانيون هوادار امام خميني(س) كه هم اكنون رئيس جمهور ايران است) طي مقالهاي در روزنامه كيهان نوشت: در پيشنويس قانون اساسي آنچه كه نيست اسلام استبختيار هم طالب چنين قانون اساسي بود; يعني خواستار يك حكومت جمهوري به جاي پادشاهي بود. (69) بر اين اساس به دنبال پيشنهادات واصله به دبيرخانه مجلس، بررسي نهايي قانون اساسي و نظر مساعد خبرگان منتخب مردم اصل ولايت فقيه در گروه اول مجلس خبرگان (كه متكفل مباحث مقدمه و فصل اول قانون اساسي بود) مطرح شد. سپس در جلسه مشترك كمسيونها و گروههاي مجلس خبرگان با حضور اكثر نمايندگان مورد بحث قرار گرفت. (70) هنگام بررسي اين اصول، گروههاي مختلف در داخل مجلس خبرگان و خارج از آن به ارائه نظريات خود پرداختند. در داخل مجلس سحابي (عضو نهضت آزادي و نماينده تهران) از موضع حداقلگرايان ديني، ضمن تاكيد بر اينكه نظارت اسلامشناسان در اصل شوراي نگهبان قابل قبول است گفت: اما ولايت فقيه نوعي حاكميت و سرپرستي بدون رقيب در مقابل دولت است و قابل قبول نيست زيرا اولا هيچ فردي معصوم نيست ثانيا قدرتي در مقابل دولت است و جامعه را به دو قطب تقسيم ميكند و نظم جامعه را به هم ميزند ثالثا روحانيت را در قدرت قرار ميدهد و آنها مجبورند مروج دين دولتي شوند كه اين باعث افول اسلام و جدايي روحانيت از مردم ميگردد. (71) وي معتقد بود كه ولايت فقيه در امر استخراج احكام است، رد فروع بر اصول است و در مقام اجرا نيست ولايت فقيه مترادف با اين نيست كه فقيه حتما در اجراي سياست در توزيع قدرت سياسي در جامعه عمل و نظارت بكند... فقيه به سبب نوع كارش از يك سري خصوصيات بايد برخوردار باشد كه اين ويژگيها براي اداره كشور لازم هست اما كافي نيست; يعني حاكم داراي خصايص بالاتري است... حوزه كار رئيس جمهور با ولايت فقيه اصولا متفاوت است. وي افزود بحثهايي كه در زمان مشروطه تحت عنوان مشروطه و مشروعه بوده اكنون دوباره تحت عنوان «ولايت فقيه» و «دمكراسي» تكرار ميشود. (72) يكي ديگر از مخالفين; يعني مقدم مراغهاي معتقد بود: اگر اصل مبناء و حكومت را كه آراء عمومي استبه حكومت فقيه تبديل كنيم در ساير اصول تاثير ميگذارد و آن وقتبايد كليه اصول بر اساس اين اختلاف اصولي تغيير كند. و ميافزايد: اسلام ازلي، ابدي و متحرك است و اگر اصول آن را در قالب قانون اساسي بياوريم خدمتي نكردهايم چون اصول اسلام پشتوانههاي محكمتري دارد. وي اصل ولايت فقيه را موجب در انحصار قرار گرفتن اسلام در دستيك طبقه خاص روحاني دانست.
معتقد بود امام خميني(س) استثناء است اما ممكن استبعدا موجب سوء استفاده قدرت طلبان قرار گيرد. (73) بنيصدر (نماينده تهران) نيز با طرح اين شبهه كه: «كجاست آن فقيهي كه بتواند جامعيت امام را داشته باشد؟» (74) افزود: اگر بنا باشد به فقيه حقوق خاص و اختيارات ويژه بدهيم پس احزاب آزاد حرف مفت است ديگر قانون اساسي لازم نيست. (75) در خارج مجلس نيز مدرنيستهاي راست و چپ مانند جبهه ملي و گروههاي چپگرا و همچنين حداقلگرايان اسلامي با طرح متضاد بودن «ولايت فقيه» با «حاكميت مردم» اين مباحث را تشديد ميكردند. جبهه ملي طي اطلاعيهاي اعلام كرد كه نظام آينده سياسي و حكومتي ايران بر مبناي تضاد قرار دارد. يكي مبناي غير انتخابي كه شامل ولايت امر و شوراي نگهبان و حكومت فقهاء و مجتهدين است و ديگر مبناي انتخابي كه دلالتبر انتخاب رئيس جمهور و مجلس و تشكيل شوراها از طريق انتخابات دارد. در اين اطلاعيه آمده است اين قانون فاقد اصول و مشخصات لازم براي جايگزين ضوابط انقلابي مترقي با نيازهاي امروز جامعه به جاي ضوابط و روابط نظام مطرود و مردود است. (76) در مقابل اين انتقادات كه عمدتا مبتني بر مغايرت ولايت فقيه با اصل حاكميت ملتبود، موافقان طرح ضمن رد اين مغايرت معتقد بودند كه ولايت فقيه در راستاي حاكميت ملتي است كه به جمهوري اسلامي راي دادهاند. آيت الله بهشتي (مسئول حزب جمهوري اسلامي و نماينده تهران) به عنوان مدافع طرح گفت: هدف اصل پنجم (ولايت فقيه)، نفي آراء عمومي و از بين بردن آزاديها و اختصاص حكومتبه قشر معيني و به روحانيون نيست و اين اصل اين معاني را نميرساند... چون ما ميخواهيم نظام اجتماعي اسلامي در آينده داشته باشيم اين اصل را پيشنهاد دادهايم و به اين معني است كه مركز ثقل حكومت جامعه و رهبري فقهي مدير و مدبر است كه مردم او را انتخاب كرده باشند. وي افزود: نظامهاي سياسي اجتماعي دو گونه هستند: يكي مبتني بر اصل آراء مردم بدون هيچ قيد و شرط كه به آن جامعه دمكراتيك يا ليبرال گفته ميشود و بر اساس آن حكومت تنها يك مبنا دارد و آن آراء مردم است; يعني اگر در يك مقطع زماني مردم به سمت فسادگرايش پيدا كردند، رهبران حكومتي به خاطر احترام به آراء آنها ناچارند آن طور كه اكثريت را خوش آيد قانون بگذرانند. دوم جوامعي كه آنها را ميتوان مكتبي و يا ايدئولوژيك ناميد مردم آن جامعه قبل از هر چيز مكتبي را انتخاب ميكنند و با اين انتخاب اعلام ميكنند كه از اين به بعد بايد همه چيز ما در چهارچوب اين مكتب باشد.
در اين جوامع انتخاب اول (انتخاب مكتب) انتخابهاي بعدي را در چهارچوب مكتب محدود ميكند. جمهوري اسلامي يك نظام مكتبي است كه با جمهوري دمكراتيك فرق دارد اينكه تمام اختيارات را بدون هيچ قيد و شرطي به آراء عامه بايد داد متناسب با قانون اساسي نظام مكتبي نيست چون مردم در انتخاب اول، جمهوري اسلامي را انتخاب كردند. به خاطر اين انتخاب، قانون اين جامعه بايد مبتني بر اسلام باشد و رهبر آن هم بايد اسلام شناس، مدير و مدبر باشد. (77) در نهايتبا توجه به اينكه از مجموع 72 نفر مجلس خبرگان 41 نفر مجتهد، 12 نفر دوره خارج فقه و اصول خوانده، 3 نفر آشنا به سطح و 2 نفر آشنا به مقدمات بوده و جمعا 58 نفر تحصيلات حوزوي داشتند اصل ولايت فقيه به آساني در آن مجلس به تصويب رسيد. به طوري كه 5/80 درصد از نمايندگان داراي تحصيلات حوزوي بوده و در مجموع نيز اين اصل با 5/81 درصد آراء به تصويب رسيد. (78) نزديك بودن درصد آراء موافق اصل پنجم با درصد كساني كه داراي تحصيلات حوزوي بودند نشاندهنده آن بود كه حمايت از اين اصل از اجماع بالايي در ميان فقهاي شيعي برخوردار بوده است.
بحث درباره نحوه تلفيق حاكميت ملي و ولايت فقيه هنگام طرح در اصول ديگر قانون اساسي نيز بازتابهاي خود را نشان داد. هنگام بررسي اصل ششم و هفتم كه بر اساس آنها «در جمهوري اسلامي امور كشور بايد به اتكاء آراء عمومي اداره شود.» (79) و «شوراها از اركان تصميمگيري و اداره امور كشور شناخته شده بود.» (80) برخي از نمايندگان اين اصول را مغاير با اصل پنجم; يعني ولايت فقيه دانستند.
يكي از نمايندگان معتقد بود: اصل 5، اصول 6 و 7 را منتفي ميكند. (81) اما در پاسخ دكتر آيت (نماينده مردم تهران و از اعضاء حزب جمهوري اسلامي) معتقد بود: تضادي بين اين اصول وجود ندارد در اصل پنجم ولايت امر به عهده كسي است كه مردم او را انتخاب كردهاند ملاك در ولايت فقيه اكثريت آراستشورا را هم مردم انتخاب ميكنند. (82) دكتر بهشتي نيز اضافه كرد: از آنجا كه مردم جمهوري اسلامي اسلام را پذيرفتهاند، اصل 6 با اصل 5 مباين نيست. بلكه بيان كننده دايره نقش آراء عمومي پس از مرحله انتخاب اول است. آراء عمومي و انتخاب آزاد با رعايت واقعبينانه مراحل، نقش خود را داراست. (83) در عين اين توضيحات اين اختلاف پايهاي بين مدرنيستهاي اسلامي و اسلامگرايان اعتدالي درباره نحوه تلفيق حاكميت مردم و ولايت فقيه ادامه يافت. گروه اول حاكميت مردم را اصل گرفته و خواهان قرائتي از اسلام بودند كه با آن تطبيق كند و گروه دوم خواهان قرائتي از حاكميت مردم در چهارچوب اسلام بودند.
اين نظريات مجددا حول مباحث اصل پنجاه و ششم قانون اساسي (حق حاكميت ملي) بروز كرد و نسبتحق حاكميت ملي و ولايت فقيه مورد عنايتخبرگان واقع شد. (84) خبرگان اتفاق نظر داشتند كه حاكميت مطلق از آن خداوند است. دسته اول از خبرگان معتقد بودند كه خداوند اين حق را به تمام مردم تفويض كرده است كه در چهارچوب دين آن را اعمال كنند. اما دسته دوم از خبرگان بر اين باور بودند كه حق حاكميت در عصر غيبت تنها به بندگان صالح (فقهاي عادل) تفويض شده است. لذا اصل حاكميت ملي با ولايت فقيه اختلاف دارد زيرا در اصل پنجم ما حق تعيين سرنوشت را به فقيه دادهايم. حالا چگونه ميتوان حق حاكميت را ناشي از ملت دانست؟ لذا اين متن (اصل 56) خلاف شرع است و سرنوشت ملتبه طور مطلق به او واگذار نشده است. (85) دسته اول پذيرفتند كه واژه ملي را از كنار حاكميتبردارند و بر مبناي استدلال زير، مدعي سازگاري دو اصل بنيادي قانون اساسي شدند: اين اصل [حاكميت ملي] با اصل پنجم [ولايت فقيه] منافات ندارد زيرا در ولايت فقيه ما آن را به انتخاب اكثريت مردم ذكر كرديم. (86) اما دسته دوم پاسخ دادند: مساله رهبري انتخابي نيست. خدا يك قدرتي به او داده است. مساله پذيرش غير از انتخاب است. (87) بههرحال اصل 56 قانون اساسي به صورت زير با 51 موافق (6 مخالف و 9 ممتع) به تصويب رسيد. حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشتخويش حاكم ساخته است. هيچ كس نميتواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاص قرار دهد. و ملت اين حق خداداد را از طرقي كه در اصول بعد ميآيد اعمال ميكند. (88) در ادامه كار، مباحث ذير اصل 110 قانون اساسي (وظايف و اختيارات رهبري) نيز اين ديدگاههاي دوگانه از منظري ديگر مطرح شد و به وضوح نشان داد كه در مجلس خبرگان درباره ولايت فقيه دو نظر متفاوت فقهي اسلامي وجود دارد (89) كه عبارتند از: انتصاب ولي فقيه از سوي شارع و انتخاب فقيه از جانب مردم. در مجلس خبرگان همچنين در مورد انتخاب رهبر دو نظر وجود داشتبرخي معتقد به «نظريه كشف» و انتصاب ولي فقيه از سوي شارع بودند و برخي بر «نظريه توكيل» و انتخاب رهبر از سوي مردم تاكيد داشتند كه نظر دوم با موضع حداقلگرايان نيز نزديك بود و در نهايت نيز تلفيقي از دو نظريه به تصويب رسيد كه بر اساس آن مردم خبرگان را و خبرگان رهبر را تعيين ميكند كه در اصل رهبر غير مستقيم به وسيله مردم انتخاب ميگردد. در اين باره يكي از فقهاي مجلس گفت: ولايت فقيه را اگر درست پياده كنيم با حاكميت مردم و اصل شورا كاملا سازگار است، اما اگر بد پياده كنيم به اين اصل شورا پايان ميدهيم و اين امر قابل دوام نيست. (90) بههرحال هرچند مباحث نظري درباره تئوريزه كردن مناسبتر اين الگو هنوز ادامه دارد، اما حمايت از الگوي نوسازي سياسي كه بتواند حاكميتخدا و حاكميت مردم را در برداشته باشد الگوي جديدي در نظام سياسي بود كه از جانب جريان اسلامگرايان اعتدالي مطرح و حمايتشد و در مقام عمل در جمهوري اسلامي به اجرا درآمد. اين الگو نوعي الگوي تاسيسي تلفيقي است كه از يكسو متاثر از مباني فكري شيعي و انديشه امامت است و از سوي ديگر متاثر از قابليتها و تواناييهاي بالاي فقه شيعي در پذيرش امور عقلايي در حوزه سياسي اجتماعي و اقتصادي ميباشد و به همين دليل نيز به نظر ميرسد اين الگو با حفظ چهارچوب اصولي خود از انعطافپذيري و قابليت انطباق با دستاوردهاي فكري جديد و عقلاني نيز برخوردار است.
1) دكتري علوم سياسي و عضو هيات علمي پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. 2) الگوهاي يكسانانگار بر يكسان بودن الگوي نوسازي در همه جوامع و لزوم تقليد تجربه غرب در همه جوامع تاكيد دارد (مانند نظريات مكتب مدرنيزاسيون). 3) الگوهاي يكتاانگار بر تجربيات تاريخي و بينظير هر كشور در روند نوسازي تاكيد ميكنند (مانند نظريات پستمدرنها). 4) صحيفه نور، تهران: انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم، 1370، جلد 2، 8/9/57، ص 476. 5) همان، جلد 2، 9/9/57، ص 482. 6) همان، جلد 2، 22/8/57 و 13/9/57، ص 351 و 503. 7) همان، جلد 2، 20/9/57، ص 529. 8) همان، جلد 2، 30/9/57، ص 568. 9) روزنامه كيهان، 30/11/57. 10) صورت مذاكرات شوراي انقلاب جمهوري اسلامي، اساسنامه ماده يك. 11) روزنامه كيهان، 2/12/57، ص 4. 12) همان، 12/12/57، ص 8. 13) همان، 5/12/57، ص 6 و همان، 6/12/57، ص 8. 14) همان، 6 /12/ 57، ص 5. 15) همان، 7/12/57، ص 6. 16) همان، 16/12/57، ص 6. 17) همان، 8/1/58. 18) صحيفه نور، پيشين، جلد 3، ص 359. 19) همان، جلد 3، ص 368 و 369 و 385. 20) همان، ص 399. 21) همان، جلد 3، ص 359 تا 483 (طي فاصله زماني 9/12/57 تا 12/1/58 حدود 30 سخنراني و اعلاميه از نامبرده درج شده است كه در بيش از 20 مورد آن به جمهوري اسلامي اشاره دارد). 22) همان، جلد 3، 18/12/57، ص 414. 23) همان، ص 418 و 419. 24) روزنامه كيهان، 9/1/58. 25) همان، 20/12/57، ص 4. 26) همان، 26/12/76، ص 3. 27) همان، 24/12/57. 28) رجوع شود به 9/1/58، ص 2، بيانيه چريكهاي فدائي خلق و روزنامه كيهان، 7/1/58، ص 3. 29) روزنامه كيهان، 9/1/58، ص 1، «بيانيه سازمان مجاهدين خلق». 30) همان، 22/12/57، «اعلاميه جبهه ملي». 31) همان، 9/1/58، ص 2. 32) همان، 14/1/58. 33) صحيفه نور، جلد 3، ص 145. 34) Islamik Modernisem 35) صحيفه نور، جلد 4، 3/3/58، ص 272. 36) همان، جلد 4، 8/3/58، ص 334. 37) Westernization 38) صحيفه نور، جلد 4، 27/3/58، ص 445. 39) همان، ص 269، جلد 5، 3/5/58. 40) همان، 12/3/58، جلد 4، ص 350. 41) همان، 21/3/58، جلد 4، ص 393. 42) همان، 21/3/58، جلد 4، ص 391. 43) همان، جلد 4، 20/3/58، ص 373. 44) همان، جلد 5، 13/4/58، ص 27. 45) همان، جلد 5، 16/4/58، ص 94. 46) همان، جلد 5، ص 508. 47) اشاره به سخنان حسن نزيه كه اجراي اسلام را نه ممكن و نه مفيد دانسته بود. (رجوع شود به روزنامههاي آن تاريخ). 48) صحيفه نور، جلد 4، 15/3/58، ص 360. 49) همان، 20/3/58، ص 373. 50) همان، جلد 4، 21/3/58، ص 393. 51) همان، 21/3/58، جلد 4، ص 393. 52) همان، 25/3/58، جلد 4، ص 431. 53) همان، جلد 4، 8/4/58، ص 554. 54) همان، جلد 4، 12/6/58، ص 363. 55) همان، جلد 5، 10/6/58، ص 354. 56) همان، جلد 5، 5/7/58، ص 573. 57) همان، جلد 5، 4/7/58، ص 555. 58) همان، جلد 4، 8/3/58، ص 318. 59) همان، جلد 5، 13/4/58، ص 32. 60) همان، جلد 5، 23/4/58، ص 154. 61) Westernization 62) Islamik Modernisem 63) حسين بشيريه، دولت عقل، تهران: انتشارات علوم نوين، 1374، ص 298. 64) به عنوان نمونه رجوع شود به اطلاعيه آيت الله منتظري، روزنامه كيهان، 2/4/58 و مصاحبه آيت الله صدوقي، روزنامه كيهان، 10/4/58 و اطلاعيه آيت الله شيرازي، روزنامه كيهان، 24/4/58 و قطعنامه كنگره قانون اساسي، روزنامه جمهوري اسلامي 25/4/58. 65) جمهوري اسلامي، 30/3/58. 66) روزنامه كيهان، 1/5/58. 67) روزنامه جمهوري اسلامي، 24/4/58. 68) روزنامه اطلاعات، 13/4/58، ص 1. 69) همان، 21/4/58، ص 9. 70) رجوع شود به مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي، سخنان آيتالله بهشتي، تهران: 1368، جلد 4، ص 3 و 23 و 384 و 1379. 71) روزنامه اطلاعات، 28/6/58، ص 2. 72) مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي، دبيرخانه مجلس، جلسه چهارم. 73) همان، جلسه پانزدهم. 74) همان. 75) همان، به نقل از اطلاعات 28/6/58، ص 2. 76) روزنامه اطلاعات، 7/9/58، ص 2، اطلاعيه جبهه ملي. 77) همان، مشروح مذاكرات بررسي نهايي قانون اساسي، جلسه پانزدهم. 78) راهنماي استفاده از صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران: اداره تبليغات و انتشارات مجلس شوراي اسلامي، 1368، ص 471. 79) اصل ششم قانون اساسي. 80) اصل هفتم قانون اساسي. 81) رجوع شود به جلسه شانزدهم سخنان ميرمراد زهي. 82) همان. 83) همان. 84) رجوع كنيد به مشروح مذاكرات قانون اساسي، جلد اول، ص 20 و 21 و 510 تا 544. 85) رجوع كنيد به: همان، سخنان حضرات آقايان سيد ابوالفضل موسوي تبريزي و كرمي و لطف الله صافي در همان جلسه. 86) نظر آيت الله دكتر بهشتي، ص 522 تا 524. 87) نظر آيت الله سيد ابوالفضل موسوي تبريزي، ص 539. 88) همان، جلد 4، ص 125 و 544. 89) مشروح مذاكرات...، نظر آيت الله دكتر بهشتي نايب رئيس مجلس خبرگان، ص 1130. 90) همان.