نهضت های اسلام صد ساله اخیر

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 36/ 17
نمايش فراداده

سر سيد احمدخان هندي كه در عصر خود رهبر مسلمانان هند به شمار مي رفت و در ابتدا با استعمار مبارزه مي كرد در سال 1284 هجري سفري به انگلستان رفت . به اقرار دوست و دشمن ، آن سفر اثري عميق در روحيه او باقي گذاشت . انديشه مبارزه با استعمار انگلستان پس از مشاهده آن تمدن گسترده و وسيع و آن قدرت سياسي و اقتصادي و نظامي و فرهنگي ، به كلي از دماغ سيد احمدخان خارج شد . او آنچنان مرعوب فرهنگ و تمدن غرب شد كه آن را غير قابل خدشه و چون و چرا ، و قدرت انگلستان را مقاومت ناپذير و مبارزه با آن را بيهوده دانست .

 از آن پس نه تنها همكاري با هندوان هم زنجير مسلمانان را كه با استعمار انگلستان مبارزه مي كردند ترك گفت ، مبارزه حزب " مسلم ليك " را كه اقبال نيز يكي از اركان آن بود تخطئه كرد و از تأييد و همكاري با آنها خودداري نمود . به نظرش رسيد كه تنها راه براي مسلمانان جلب حمايت انگلستان در مقابل هندوان است .

 سيد احمدخان از اين پس تبديل شد به يك فرد مبلغ تمدن و فرهنگ غرب . قرآن را هم با ديد حسي و احيانا ديد مادي غربي تفسير مي كرد . اما سيد جمال برعكس ، نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب ، همواره مسلمانان را هشدار مي داد ترس و نوميدي را به خود راه ندهند و در مقابل ابوالهول استعمار غربي ايستادگي نمايند . آقاي دكتر حميد عنايت مي نويسد : " سيد جمال در زماني مي خواست از راه " عروشالوثقي " ( مجله اي كه به زبان عربي در پاريس منتشر مي كرد ) بر دامنه اين مبارزه ( مبارزه با ترس و نوميدي ) بيفزايد كه استعمار انگليس در آسيا به كاميابيهاي بزرگي دست يافته بود ، و بر اثر شكست ايران در جنگ هرات ( 1273 هجري و 1856 ميلادي ) و نافرجامي شورش هند ( 1274 ه - 1857م ) و اشغال مصر ( 1300 ه1882م ) ، در نظر توده مسلمان همچون قدرتي شكست ناپذير مي نمود . سيد مي دانست كه مسلمانان تا زماني كه خويشتن را از عقده بيچارگي در برابر استعمار انگليس نرهانند ،  از ايشان نمي توان چشم داشت كه بر ضد استعمار بيگانه و اميران ستمكار و ظلم شعار ( استبداد داخلي ) به پيكار برخيزند . از اينرو در سراسر زندگي خويش مي كوشد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قويدل كند و نشان دهد كه اگر مسلمانان به راستي يگانه و بسيج شوند ( اتحاد اسلام ) مي توانند انگلستان را از گسترش خواهي و زورگوئي باز دارند . نمونه اي از اين اعتقاد سيد ، مقاله اي به عنوان " اسطوره " در عروشالوثقي است كه خلاصه اش اينست : بيرون شهر استخر پرستشگاهي بود

 كه مسافران به هنگام شب از ترس تاريكي به درون آن پناه مي بردند ، ولي هر كس كه درون آن مي رفت به طرزي مرموز در مي گذشت . كم كم همه مسافران از اين پرستشگاه ترسيدند و هيچكس پرواي آن را نداشت كه شب را در آنجا بگذراند ، تا سرانجام مردي كه از زندگي بيزار و خسته شده بود ولي اراده اي نيرومند داشت به درون پرستشگاه رفت . صداهاي سهمگين و هراس انگيز از هر گوشه برخاست كه او را به مرگ تهديد مي كرد ، ولي مرد نترسيد و فرياد زد : پيش آئيد كه از زندگي خسته شده ام .

 با همين فرياد يكباره صداي انفجاري برخاست و طلسم پرستشگاه شكسته شد و از شكاف ديوارهايش گنجينه هاي معبد پيش پاي مرد فرو ريخت . بدينسان آشكار شد آنچه مسافران را مي كشته ترس از خطري موهوم بوده است . . . بريتانياي كبير چنين پرستشگاهي بزرگ است كه گمراهان چون از تاريكي سياسي بترسند به درون آن پناه مي برند و آنگاه اوهام هراس انگيز ، ايشان را از پاي در مي آورد . مي ترسم روزي مردي كه از زندگي نوميد شده ولي همتي استوار دارد به درون اين پرستشگاه برود ( 1 ) و يكباره در آن فرياد نوميدي

. 1 اين مرد بدون شك خود سيد بود .