قصاید

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

نسخه متنی -صفحه : 463/ 29
نمايش فراداده

در مدح صاحب مجدالدين ابوالحسن عمراني

  • خود كرم باشد كه چشمى كز جهان روشن به تست از فلك در بندگى تو سپر هم نفكنم نيست در علمم كه جز تو كس خداوندم بود دانى آخر چون تويى را بد نباشد چون منى گر تو خواهى ور نخواهى بنده ام تا زنده ام تا خيام چرخ را نبود شرج همچون ستون در جهان جاه لشكرگاه اقبال ترا عرض تو چون جرم گردون باد ايمن از فساد از بلندى پايگاه دولتت فوق الفلك از بلندى پايگاه دولتت فوق الفلك
  • هرشبى پر باشد از خون و تهى باشد ز خواب گر به خون من كند تيغ حواد را خضاب هست بر علمم گوا من عنده ام الكتاب چون كنم برداشتم از روى اين معنى نقاب اين سخن كوتاه شد، والله اعلم بالصواب تا طناب صبح را نبود گره چونان كه تاب خيمه اندر خيمه بادا و طناب اندر طناب عمر تو چون دور گردون باد فارغ از حساب وز نژندى جايگاه دشمنت تحت التراب وز نژندى جايگاه دشمنت تحت التراب