در رثاء امام شهاب الدين
-
سر چه سنجد كه هوش مي بشود
دلم از خون چو خم به جوش آمد
منم آن بيد سوخته كه به من
چون گريزد دل از بلا كه جهان
من ز گريه نيم خموش وليك
ساقى غم كه جام جام دهد
بختم آوخ كه طفل گرينده است
طفل بد را كه گريه ى تلخ است
خواب آشفته ديده بودم دوش
آه كز مردن امام شهاب
دلم از راه گوش بيرون شد
نه به دل بودم اين سخن نه به گوش
اى دريغ اى دريغ چندان رفت
تف آه از دلم سرشته به خون
به وفاتش امام انجم را داغ بر دل زياد خاقانى
داغ بر دل زياد خاقانى
-
تن چه ارزد كه توش مي بشود
جان چو كف ز او به جوش مي بشود
ديده راوق فروش مي بشود
بر دلم تخته پوش مي بشود
مرغ جانم خموش مي بشود
عمر در نوش نوش مي بشود
كه به هر لحظه روش مي بشود
به كه در خواب نوش مي بشود
عالم امشب چو دوش مي بشود
آه من سخت كوش مي بشود
بيم آن بد كه هوش مي بشود
كه دل از راه گوش مي بشود
كسمان پر خروش مي بشود
سبحه سوز سروش مي بشود
ردى زر ز دوش مي بشود گر ز دل ياد اوش مي بشود
گر ز دل ياد اوش مي بشود