قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 192
نمايش فراداده

در ستايش صفوه الدين بانوى شروان شاه

  • اى پرده ى معظم بانوى روزگار صحن ارم تو را و در او روح را نشست هر سال اگر خواص خليفه برند خاص همچون فلك معلقى استاده بر دو قطب گويى بر غم جان فلك دست كاف و نون گر آسمان حجاب بهشت است پيش خلق در صفه ى تو دختر قيصر بساط بوس دارى سپهر هفتم و جبريل معتكف مي خواهد آسمان كه رسد بر زمين سرش گويى تو را به رشته ى زرين افتاب گر نيست پود و تار تو از پر جبرئيل هر گه كه باد بر تو وزد گويم اى عجب ميدان سر فرازى و رضوان به خط نور ميدان چار سوى تو روحانى آيتى است بر تو نمي رسم به پر وهم جبرئيل در سايه ى تو بانوى مشرق گرفته جاى بانوى توست رابعه ى دختران نعش اى چاوش سپيد تو هم خادم سياه اى كرده پاسبانى تو عيسى آرزو تو نيستان شير سياهى در اين حرم تو نيستان شير سياهى در اين حرم
  • اى پيش آفتاب كرم ابر سايه دار حصن حرم تو را و درو كعبه را قرار از بهر كعبه پرده ى رنگين زرنگار قطب تو ميخ و ميخ زمين جرم كوهسار گردونى از دوقطب در آويخت استوار تو اسمانى و حرم شه بهشت وار در پيش گاه تو زن فغفور پيش كار دارى بهشت هشتم و ادريس ميربار تا بر چند به ديده ز دامان تو غبار نساج كارگاه فلك بافت پود و تار سايه ت چرا گرفت سماوات در كنار قلزم به جنبش آمدو جويد همى گذار جنات عدن كرده بر اطراف تو نگار گويا ز جانور شده هم اسب و هم سوار هم عاجز است و هست پرس هفت صد هزار درياست در جزيره و سيمرغ در حصار وز رابعه به زهد فزونتر هزار بار خورشيد روم پرور و ماه حبش نگار وى كرده پرده دارى تو مريم اختيار تو آشيان باز سپيدى در اين ديار تو آشيان باز سپيدى در اين ديار