قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 321
نمايش فراداده

در شكايت از روزگار

  • عافيت را نشان نمي يابم مي پرم مرغ وار گرد جهان نيست شب كز رخ و سرشك بهم دل گم گشته را همى جويم خوارش افكند مى به خاك چه سود دولت اندر هنر بسى جستم گوئيا آب و آتشند اين دو زين گرانمايه نقد كيسه ى عمر بخت اگر آسمانى است چرا بهر نوزادگان خاطر خويش خوان جان ساختن چه سود كه من زاغ حرص و هماى همت را خويشتن خوار كرده ام چو مور چون نترسم كه در نشيمن ديو بس سبع خانه اس است كاندر وى يك جهان آدمى همى بينم دشمنان دست كين برآوردند هم به دشمن درون گريزم از آنك عهد ياران باستانى را همه فرعون و گرگ پيشه شدند همه فرعون و گرگ پيشه شدند
  • وز بلاها امان نمي يابم هيچ جا آشيان نمي يابم صد بهار و خزان نمي يابم سالها شد نشان نمي يابم راه بر آسمان نمي يابم هر دو در يك مكان نمي يابم كه به هم صلحشان نمي يابم حاصل الا زيان نمي يابم بر خودش پاسبان نمي يابم بخت را دايگان نمي يابم به سزا ميهمان نمي يابم ريزه و استخوان نمي يابم چه توان كرد نان نمي يابم هيچ تعويذ جان نمي يابم همدمى ايرمان نمي يابم مردمى در ميان نمي يابم دوستى مهربان نمي يابم يارى از دوستان نمي يابم تازه چون بوستان نمي يابم من عصا و شبان نمي يابم من عصا و شبان نمي يابم