مثنویات

عبید زاکانی

نسخه متنی -صفحه : 3/ 2
نمايش فراداده

در مدح شاه شيخ ابواسحاق و شرح احوال خود و تضمين قطعه اى از ظهير فاريابى

  • تا فلك را ميسر است مدار تا كند آفتاب زر پاشى تا بود در ميانه ى پرگار تا بود كاينات را بنياد جم انى جمال دنيى و دين پادشاه جهان علي الاطلاق در جهان شاد و كامران بادا زحلش كمترينه دربانى از سپاهش پياده اى بهرام پرتو روى ساقيش خورشيد تير شاگرد منشيان درش چنبر ماه نعل يكرانش خطبه و سكه عالى از نامش راى اعلاش عدل ورزيده تا ابد پادشاه هفت اقليم دولتش در زمان تيغ و قلم بنده كز بندگان آن درگاه داشت اندر دماغ سودائى شمه اى شرح حال عرضه كند ديد ناگه ظهير را در خواب ديد ناگه ظهير را در خواب
  • تا زمين را مقرر است قرار تا كند نوبهار نقاشى گردش هفت كوكب سيار تا بود خاك و آب و آتش و باد خسرو تاج بخش تخت نشين سايه ى لطف حق ابواسحاق حكم او چون قضا روان بادا مشترى داعى ناخوانى آن كه ترك سپهر دارد نام كفش گردان مطربش ناهيد سر نهاده بر آستان درش كره ى چرخ گوى ميدانش بر جهانى ز فيض انعامش كرمش هرچه ديده بخشيده درگه او پناه هفت اقليم بازويش قهرمان ظلم و ستم كمترين چاكريست دولتخواه كه گرش فرصتى بود جائى صورت اختلال عرضه كند گفت حالى بكن به شعر شتاب گفت حالى بكن به شعر شتاب