چشم صاحب دولتان بيدار باشد صبحدمآن جماعت را كه در سينه ز شوق آتش بودصبحدم بايد شدن در كوى او، كز شاخ وصلكوى او بي زحمت ناجنس باشد صبح گاهپرده بردار سعادت وقت صبح از روى و اينمرده دل در خواب نوشينست و دولت در گذارطالبان پرتو خورشيد روى دوست رازنده داران شب اميد را بر در گهشروز اگر با عمرو و با زيدست رازى خلق رازنده داران شب اميد را بر درگهشاز در رحمت به دست آويزى هل من سائل؟گر تو مي خواهى كه بگشايد در احسان اوگرچه كميابى كسى در صبحدم ناخفته، ليكتير آه دردمندان در كمينگاه دعاهر شبت ميگويم اين و عقل ميگويد بلىآنكه در خوردن بود روز دراز او به سردر شب شهوت گر از گل بستر و بالين كنىدست با هر كس كه دادى در ميان همچون كمرچرخ با صد ديده مي بيند ترا جايى چنيناوحدي، گر زان شب بيچارگى خوفيت هستاوحدي، گر زان شب بيچارگى خوفيت هست
عاشقان را نالهاى زار باشد صبحدمكارگاه سوز دل بر كار باشد صبحدمهر گلى كت بشكفد بي خار باشد صبحدمراه او بي زحمت اغيار باشد صبحدمآن تواند ديد كو بيدار باشد صبحدمشادمان آندل كه دولتيار باشد صبحدمچشم بر در، روى بر ديوار باشد صبحدمديدها درياى گوهربار باشد صبحدمراز دل با خالق جبار باشد صبحدمديدها درياى گوهر بار باشد صبحدمسايلان را كوى حضرت بار باشد صبحدمبر در او رفتنت ناچار باشد صبحدمحاضرى زانخفتگان بيدار باشد صبحدماز كمان سينه ها طيار باشد صبحدمپند گيرد خواجه، گر هشيار باشد صبحدمخفته بگذارش، كه بس بيمار باشد صبحدمآنچنان بالين و بستر مار باشد صبحدمباز بايد كرد، كان زنار باشد صبحدمآدمى را خود ز خفتن عار باشد صبحدمچاره ى كار تو استغفار باشد صبحدمچاره ى كار تو استغفار باشد صبحدم