اى صوفى سرد نارسيدهگفتى كه مريد پرورم منتو عام خرى و عاميان خرببريده ز علم و بهر جاهىبر راه منافقى دو، چون خودگه ناله ى دور از آتش دلپشتت به نماز اگر شود خمگفتى كه شراب شوم باشداين خود گويي، ولى به خلوتتا كى گويى فلان چنين گفت؟تو راه بري، اگر بدانىاز پرده برون نيامدى هيچآن سينه، كه جاى شوق باشددر خانه ى مردمان، ز شهوتچون خرمگسان بخورده در دمخرماى حرام ظالمان رابركنده ز هر تنى قبا، ليكخامى تو به شاخ بر، ولى ماتو منصب مهترى گرفتهتو صفه ى زرق درگشادهتو صفه ى زرق درگشاده
چون پير شدى جهان نديده؟آه از سخن نپروريدهايشان زتو خرخرى خريدهبا يك دو سه جاهل آرميدهصد دام نفاق گستريدهگه گريه ى بي سرشك ديدهآن هم به ريا شود خميدهوآن كس كه شراب را مزيدههم درد خورى و هم چكيدهاخبار ز ديده كن، ز ديدهنه راهبري، نه ره بريدهوانگاه چه پرده ها دريدهاو را تو بنان در آگنيدههم چشمت و هم دهان خزيدههر شهد كه صد مگس بريدهدر شب چره چون مويز چيدههم بر تن خويشتن تنيدهافتاده چو ميوه ى رسيدهما رندى و عاشقى گزيدهما صافى عشق دركشيدهما صافى عشق دركشيده