قصاید

اوحدی مراغه ای اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 43/ 38
نمايش فراداده

وله سترالله عيوبه

  • اى روزه دار، اگر تو يك ريزه راز دارى با ساز و برگ بودى سالي، سزد كزين پس آخر چه سود كشتن تن را به زور؟ چون تو آنست سر روزه كز هر بدى ببندى در آسمان معني، چون مهر، برفروزى از آستان صورت، تا پيشگاه معنى دل را چو چار گوشه بر باغ و خانه كردى خود كى درست خيزى از زير سكه ى دل؟ نفسى كه مي تواند با عرشيان نشستن كوتاه عمر باشد، آن را كه نيست نامى بي منتى برآور كار نيازمندان چون اوحدى نگردى بي صدق يار هرگز چون اوحدى نگردى بي صدق يار هرگز
  • دست و زبان خود را از خلق بازدارى يك ماه خويشتن را بي برگ و ساز دارى شامش رضا بجويي، صبحش نياز دارى گوشى كه برگشودي، چشمى كه باز دارى گر دست برد صورت يك ماه باز دارى بيش از هزار منزل شيب و فراز دارى چون در حضور بندي؟ كى در نماز داري؟ كز بهر يك قراضه دندان چو گاز دارى حيف آيدم كه او را در بند آز دارى گر نام نيك ورزي، عمر دراز دارى گر زانكه هيچ كارى با بي نياز دارى زيرا كه يار بودن صدقست و رازدارى زيرا كه يار بودن صدقست و رازدارى