تا به كنون پرده نشين بود يارخود به طلب ديدم و راهى نبوديار من از پرده همى كرد زورچون كه دل پرده نشين چندگاهگفت گر از پرده ى خود بگذرىگفتمش اندر پس اين پرده كيست؟در پس اين پرده شمار يكيستپرده ى من جز منى من نبودطالب و مطلوب و طلب شد يكىدر پس آن پرده چو ره يافتماوحدى اين راه چو بي پرده ديدكانچه دل اندر طلبش مي شتافتعشق خروشي، كه عيان ديده امدل چو ز ناگه به وصالش رسيدگاه رخش را ز درون جهانآنچه مرا طاقت و اندازه بودرخ ننمودست به من ذره اىبا تو چه گويم؟ كه چنين و چنانتا كه شد از ديده روان نقش اوراست نيايد سخنش در مكانراست نيايد سخنش در مكان
هيچ در آن پرده نمي داد بارراه طلب داشتم از پرده داردل ز پى پرده همى گشت زاربر درش آويخته شد پرده وارزود در آن پرده دهندت گذارگفت تويي، پرده ز خود برمدارگرچه شد اين پرده برون از شماراز منى من چو بر آمد دمارپرده ى آن اين عدد مستعارپرده برانداختم از روى كاربا زن و با مرد بگفت آشكاردر پس اين پرده نهان بود، يافتسينه به جوشي، كه زيان ديده امبانگ برآورد كه جان ديده امگاه ز بيرون جهان ديده اموصل باندازه ى آن ديده امكش نه در آن ذره نشان ديده امكش نه چنين و نه چنان ديده امخون دل از ديده روان ديده امچونكه برونش ز مكان ديده امچونكه برونش ز مكان ديده ام