قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 186
نمايش فراداده

در مدح سرهنگ عميد محمد خطيب هروى

  • آب از آتش گر نزايد هرگز و هرگز نزاد شعرها پيشت چنان باشد كه از شهر حجاز گر چه صدرت منشاء شعرست و جاى شاعران بوحنيفه گر چه بود اندر شريعت مقتدا زاغ را با لحن بد هم بر شجر جايست از آنك گر چه استادان هنرمندند من شاگرد را آب دريا گرچه بسيارست چو تلخست و شور شير از آهو گرچه افزونست ليكن گاه بوى گر چه استادان من گفتند پيش از من نات خانه ى آحاد پيشست از الوف اندر حساب يافتم تاير اقبال از براى آنكه كرد بيش از اين تاير چبود كز ناهاى تو شد ور خود از صدر تو يابم هيچ توقيع قبول تا ز روى مايه مردم را نه از روى نسب باد صبح ناصحت چون روز عقبا بي مسا بر تو فرخ باد و شايان و مبارك اين سه چيز باد امرت در زمين چون چار عنصر پيش رو باد امرت در زمين چون چار عنصر پيش رو
  • ز آتش طبعت چرا زاده ست چندين شعر تر با يكى خرما كسى هجرت كند سوى هجر گفتمت من نيز شعرى بى تكلف ماحضر كس نشست از آب منسوخى سخنهاى ز فر آشيانه ى بلبل تنها نباشد يك شجر يك هنر باشد كه پوشد هر چه باشد از هنر هركرا تشنه ست لابد رفت بايد زى شمر ناف آهو فضل دارد بر دهان شير نر ليك پيدا نبود از پيش و پس اصل خير و شر در نگر در پيشتر تا بيشتر يابى خطر اختر مدح تو اندر طالع شعرم نظر شاه را گفت من پيش از قبولت پر درر يافت طبعم ملك حر و شخص ملك شوشتر چار عنصر مادر آمد هفت سياره پدر باد شام حاسدت تا روز محشر بي سحر خلعت سلطان و شعر بنده و ماه صفر باد نامت در زمان چون هفت سياره سمر باد نامت در زمان چون هفت سياره سمر