قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 214
نمايش فراداده

در ستايش يكى از بزرگان

  • اى به آرام تو زمين را سنگ اى به نزد كفايت تو كفايت اى دو عالم گرفته اندر دست با مجال سخات هفت اقليم پر و بال ا زتو يافته رادى از بزرگيست در دماغ تو كبر نه به كبرست حلم تو چو جبال اى گهر زاى بي نشيب زوال درد دو عالم همى نگنجى از آنك به تن و طبع تازه اى نه به روح نام تو در ازل نشانه نهاد دور از آن مجلس از حرارت دل گه خروشان چو در نبرد تو ناى گاه در خوى چو اسبت اندر تك كرده شيران حضرت تو مرا گر نيايم به مجلس تو همى خود به تو چون رسد رهى كه تويى روى تو آفتاب و چشمم درد خود شگفتست از آنكه بشكيبد كز پى ضعف ديدگان خفاش كز پى ضعف ديدگان خفاش
  • وى به اقبال تو زمان را ننگ باد پيماى و كژ چو ناى و چو چنگ به كمال و صيانت و فرهنگ تنگ ميدان بسان هفتو رنگ فروهنگ ا زتو يافته فرهنگ وز كريميست در نهاد تو هنگ نه به طبعست كبر تو چو پلنگ وى درر پاش بي نهيب نهنگ تو بزرگى و هر دو عالم تنگ به دل و نام زنده اى نه به رنگ خوشدلى در مزاج مردم زنگ آن چنانم كه نار با نارنگ گاه نالان چو در نبرد تو چنگ گاه در خون چو تيغت اندر جنگ سر زده همچو گاو آب آهنگ از سر عجزدان نه از سر ننگ از سنا و بلندى و اورنگ صدر تو آسمان و پايم لنگ از چنان طلعت و چنان فرهنگ نكند با جمال صبح درنگ نكند با جمال صبح درنگ