قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 216
نمايش فراداده

در مدح سرهنگ امير محمد هروى

  • اى سنايى نشود كار تو امروز چو چنگ سر سرهنگان سرهنگ محمد هروى آنكه روى همه هشياران آمد به شتاب نزد ديدارش كه بوده بهاى بهمن گر بسقلاب برد باد نهيبش نشگفت باد لطفش بوزد گر بحد چين نه عجب بر پلنگ ار بنهد دست ز روى شفقت اى به علم و به سخا مفخر اهل غزنين بنگ و افيون شود از بوى تو سرمايه ى عقل گر بسنجيد به شاهين خرد حلم ترا دست جود تو چو جان ساخته با هفت اقليم آنچه در وقعه ى قنوج تو كردى از زور سود يك لشكر دين بود كه آنروز چو شير مار مردم كش در بحر نكرد آن از كام تاختى راست چو خورشيد و بكنديش آن شاخ بودى آن روز به كردار چو خورشيد به ور روز مردان بود آنجا كه تو باشى بازى آنچه تنها تو به يك تيغ كنى صد يك از آن چو بنات النعش گردند پراكنده چو تو عقل هر ترك در آن روز همى گويد هين عقل هر ترك در آن روز همى گويد هين
  • تا به خدمت نشوى و نكنى قامت چنگ كه سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ آنكه پشت همه بيداران آمد به درنگ پيش گفتارش جهل آمده هوش هوشنگ كه سيه روى شود مردم سقلاب چو زنگ كه از خاكش پس از آن زنده برآيد سترنگ نجم سياره نمايد نقط از پشت پلنگ غزنى از فخر تو بر چرخ برآرد اورنگ گر در آن كو كه توباشى بود افيون يا بنگ دايره ى مركز و دريا بود آن را پا سنگ پاى قدر تو چو دل تاخته با هفتو رنگ و آنچه در پيش شهنشاه نمودى از جنگ كردى از كين سوى آن گاو زيان كار آهنگ شير مردم كش در بيشه نكرد آن از چنگ كه به آسانى سفتى سر او آهن و سنگ هستى امروز به مقدار چو مه در خرچنگ جنگ تركان بود آنجا كه تو باشى نيرنگ نكند لشكرى از ترك به صد تير خدنگ دشمنان را كنى از نيزه چو پروين آونگ تركش اى ترك به يكسو فكن و جامه ى جنگ تركش اى ترك به يكسو فكن و جامه ى جنگ