قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 223
نمايش فراداده

در نكوهش دنياداران

  • اى گرفتار نياز و آز و حرص و حقد و مال چند در ميدان قدس از خيره تازى اسب لاف باطن از معنيت پاك و ظاهر از دعوى پليد مرد باش و برگذار از هفت گردون پاى خويش روح را در عالم روحانيان كن آبخور جلوه ده طاووس سفلى را ز حكمت تا مگر چون مفصل گشتى از احدا نفسانى به علم جهد آن كن تا ببرى منزل اندر نور روح چون مصفا گشتى از اوصاف نفسانى ترا چون بترك نفس گفتى پس شوى او را يقين گر بتقليدى شدستى قانع از صانع رواست رو به زير سايه ى لا خانه ى الا بگير كى خبر دارى ز صانع كى ازو واقف شوى كى خبر دارى ز صانع كى ازو واقف شوى
  • ز امتحان نفس حسى چند باشى در وبال چون ندارى داغ عشق از حضرت قدس جلال چون تهى طبلى پر از آواز از زخم دوال تا شوى رسته ازين الفاظهاى قيل و قال نفس را در سم اسب روح كن قطع المنال با عروس حضرت علوى كند راى وصال از همه اجساد نفسانى كند روح انفصال تا نمانى منقطع در اوسط ظل و ضلال دست تقدير تعالى گويد اى سيد تعال چون ز خود بيزار گشتى روى بنمايد جمال همچنين ميباش از انفاس نفس اندر جوال تا كه از الات بنمايد همه راه مجال تا كه خرسندى به مشتى علمهاى پر محال تا كه خرسندى به مشتى علمهاى پر محال