قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 363
نمايش فراداده

در مدح خواجه ايرانشاه

  • اى سخا از گهر چون تو پسر با شرفى شجر همت تو بيخ چنان زد كه نمود گر فتد قطره اى از راى تو بر دامن روز تا دو نوك قلمت فايده دارد در ملك كسب كردى به كريمى و سخا نام نكو تا ضمير تو سوى كلك تو راهى بگشاد نردها بازد با نطع اميدت با دهر هر كه او مرد بود باك ندارد ز غمى هر كه آوازه ى كوس و دو كرى يافت به گوش به كهان جامه بسى داده اى اين اولاتر اى خداوند يقين دان كه بر مدحت تو فكرت بنده چو معنى خوش آورد به دست هر كه را دين شود از دوستى او موجود حاسدان دارد و بدگوى بسى ليك همى تا حيات آيد از آميزش جانى و تنى سببى سازش تا شاعر صدر تو بود تا ز پيش دو ربيع آيد هر گه صفرى باد حظ ولى تو ز سعادت لطفى پاى احباب تو بگشاده ز بند از شرفى تا چو تمساح بود راس و ذنب بر گردون تا چو تمساح بود راس و ذنب بر گردون
  • وى سپهر از شرف چون تو بشر با طربى برترين چرخ بدان بيخ فروتر شعبى نگشايد پس از آن چرخ گريبان شبى چرخ با چار زن از عجز بود چون عزبى كه نبوده به دو گيتى به ازين مكتسبى بسته شد مصلحت ملك هرى در قصبى جانى از بنده و اقبال ز دستت ندبى هر كه او شير بود سست نگردد به تبى كى به چشم آيد او را ز يكى حبه حبى كاين فريضه به مهان به ز چنان مستحبى نيست در شاعرى بنده ريا و ريبى طبع زودش بر مدح تو كند منتخبى چه زيان داردش از دشمنى بولهبى كى مقاسات كشد بحر دمان از مهبى تا تناسل بود از صحب امى و ابى كه همى شعر مركب نبود بى سببى تا پس از هر دو جماد آيد هر گه رجبى باد قسم عدوى تو ز شقاوت غضبى دست اعداى تو بر بسته به دار از كنبى راس عز تو مبيناد ز گردون ذنبى راس عز تو مبيناد ز گردون ذنبى