قصاید

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 418/ 49
نمايش فراداده

در مدح خواجه مسعود علي بن ابراهيم

  • در راه چو شبرنگ جم با شير بوده در اجم در منزل سلما و مى گشتم همى ناخورده مى آمد به گوشم هر زمان آواز خضر از هر مكان خسته دل من در حزن گفتى مر الاتعجلن راهى چنان بگذاشتم باغ ارم پنداشتم روز آمده درمان من آسوده از غم جان من آواز اسب من شنيد آن ماهپيش من دويد باوى نشستم مى به دست او بت بدو من بت پرست هم ناز ديدم هم بلا هم درد ديدم هم دوا گه دست يازيدم همى زلفش ترازيدم همى بر من همى كرد او نا خندان همى گفت او مرا بر من همى كرد او نا خندان همى گفت او مرا
  • آمخته جولان در عجم خورده ربيع اندر عرب تن همچو اندر آب نى دل همچو بر آتش قصب كايزد تعالى را بخوان در قعر قاع مرتهب چون گفتمى با ديده من انا صببنا الماء صب از صبر تخمى كاشتم آمد ببر بعدالتعب از خيمه ى جانان من آمد به گوش من شغب وصل آمد و هجران پريد آمد نشاط و شد كرب از عشق او من گشته مست او مست بذر آب عنب هم خوف ديدم هم رجا هم خار ديدم هم رطب گه نرد بازيدم همى يك بوسه بود و يك ندب بر خوان مديح او كجا المدح فيه قد وجب بر خوان مديح او كجا المدح فيه قد وجب