مسمطات سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 4/ 2
نمايش فراداده

  • اى كودك زيبا سلب سيمين بر و بيجاده لب زلف و رخت چون روز و شب زان زلفكان بلعجب زيبا نگار نازنين رخ چون گل و بر ياسمين بادا بر املاق آفرين كايد چو تو زان حور عين عيار يار دلبرى با غمزه و جان دلبرى در سحر همچون ساحرى سنگين دل و سيمين برى دارى تو اى سرو روان بر لاله و بر ارغوان گشتم قضيب خيزران سرندر جان و جهان از هجرت اى چون ماه و خور كردى مرا بي خواب و خور عهدى كه كردى اى پسر با من تو اى جان پدر عهدى كه كردى اى پسر با من تو اى جان پدر
  • سرمايه ى ناز و طرب حوران ز رشكت در تعب افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را پاكيزه چون حور معين پيرايه ى خلد برين فخرست بر ما چين و چين از بهر تو املاق را كردى ز جانم دل برى زان چشمكان عبهرى دارم فزون اى سعترى در دل دو صد مرزاق را از مشك و عنبر صولجان از عشقت اى حور جنان چندين چه دارى در غمان مر عاشق مشتاق را بسته دل و خسته جگر لب خشك دارم ديده تر زنهار بر جانم مخور مشكن تو آن مياق را زنهار بر جانم مخور مشكن تو آن مياق را