اينك شاعر بيان مى كند كه چسان قران السعدين را به نظم آورد:
از درشه با همه شرمندگىخم شده از بارگهر گردنمگوشه گرفتم ورق دل به دستروى نهان كردم از ابناى جنسآب معانى ز دلم زاد زودچون به توكل شدم انديشه سنجهمت مردانه ببستم به كاربا زنيامد قلمم تا سه ماهتا ز دل كم هنر و طبع سستساخته گشت از روش خامه اىدر رمضان شد به سعادت تمامآنچه به تاريخ زهجرت گذشتسال من امروز اگر بررسىزين نمط آراسته بكرى چو ماهكس چه شنايد كه چه خون خورده امساخته ام اين همه لعل و گهرتانهم از فكرت پنهانيشتانهم از فكرت پنهانيش
آمدم اندر وطن بندگىفرض شده خدمت شه كردنمعقل سراسيمه و انديشه مستنى غلطم بلكه خود از جن و انسآتش طبعم به قلم داد و دودسينه ى خاكيم برون داد گنجريختم از خامه در شاهوارروز و شب از نقش سپيد و سياهراست شد اين چند خط نادرستاز پس شش ماه چنين نامه اىيافت قران نامه ى سعدين نامبود سنه ششصد و هشتاد و هشتراست بگويم همه شش بود و سىباد قبول دل داناى شاهكاين گهر از حقه برآورده اماز خوى پيشانى و خون جگرگه به جگر، گاه به پيشانيشگه به جگر، گاه به پيشانيش