گزیده ای از خسرو و شیرین

امیرخسرو دهلوی

نسخه متنی -صفحه : 65/ 64
نمايش فراداده

مجلس ساختن خسرو پرويز با حكيمان

  • درامد قاصد اقبال سرمست كه خسرو چيست اين حاد و خيالى نگويم دهر پر آوازه كردى بدين رنگين خيالى پرنيان سنج ازين مشكين عبير مغز پرور به پاسخ شكرين كردم زبان را به گفتن نيست چندان آرزويم خدايم داد چندانى خزينه اگر صد سال گردانند دولاب رها كن تا درايد هر كه داند ببر زين خانه رختم جمله بى مزد به يك تحسينت اى همدم حلال است عروسى را كه برقع كرده ام باز وگر بينى مكرر معين بكر نظامى كاب حيوان ريخت از حرف چنان درخمسه داد انديشه را داد ولى ترسيدم از گل خنده ى باغ فراغ دل مرا از صد يكى بود بدين ابجد كه طفلان را كند شاد گرش شيرين نخوانى باربد هست گرش شيرين نخوانى باربد هست
  • به توقيع ابد منشور در دست كه عالم پر شد و گنجينه خالى كه تاريخ سخن را تازه كردى بحيب هفت گردون ريختى گنج دم روحانيان كردى معطر كه اى نامت حلاوت داده جان را ولى چون باز مي پرسى بگويم كه دريا زو بود يك آبگينه چه كم گردد ز دريا قطره اى آب برد چندانكه بردن مى تواند كه رخت خود حلالت كردم اى دزد وگر دشنام گوئى هم حلالست ندارد وسمه اى بر ابروى ناز ز سهو طبع دان نز سستى فكر همه عمرش درين سرمايه شد صرف كه با سبع شدادش بست بنياد كه دانم رقص كبك از جستن زاغ هوس بسيار و فرصت اندكى بود مالى بستم از تعليم استاد وگر جان نيست بارى كالبد هست وگر جان نيست بارى كالبد هست