گرم فرصت دهد زين پس خداوندگشاد او پنج گنج از گنجه ى خويشكه تا گويد مرا عقل گرامىنخست از پرده اين صبح نشورمپس از كلك چكيد اين شربت نوبقا را گر تهى نايد خزينهدر آغاز رجب فرخ شد اين فالوگر برسى كه بيتش را عدد چيستوگر برسى كه بيتش را عدد چيست
كن حلواى او را تازه زين قندبدان پنج از مايم پنجه ى خويشزهى شايسته شاگرد نظامىنمود از مطلع الا نوار نورمكه نامش كرده ام شيرين و خسروسه گنج ديگر افشانم ز سينهز هجرت شش صد و هشت ونود سالچهار الف و چهارست و صد و بيستچهار الف و چهارست و صد و بيست