گزیده ای از خسرو و شیرین

امیرخسرو دهلوی

نسخه متنی -صفحه : 65/ 8
نمايش فراداده

آغاز داستان

  • به تاريخ عجم داننده ى راز كه چون خورشيد هرمز رفت در خاك جهان را خسرو از سر كار نو كرد به ترتيب جهان بودى شب و روز چنان آراست ملك از دانش و داد مقيمان زمين زان مهربانى باشگ و ناله كس ننمودى آهنگ بجز چو بين كه در ره خار بودش نبود از كين دران فرخنده ايام از او او رنگ هرمز را نوى بود چو هرمز سوى خاقانش فرستاد رسيد اندر مداين باده و گير گلو بسته بسى مير ولايت چو آن فيروزمندى ديد از و شاه ز غيرت كرد طعن بى كرانش ازين وحشت كه بر بهرام ره يافت ز طاعتگه به عصيان دور مي بود ز طاعتگه به عصيان دور مي بود
  • چنين كرد اين حكايت را سرآغاز كشيد اكليل خسرو سر بر افلاك كرم را در جهان بازار نو كرد گهى لشكر كش و گه مجلس افروز كه شهر آسوده گشت و كشور آباد همه مشغول عيش و كامرانى مگر چشم صراحى و رگ چنگ وزو پاى مراد افگار بودش كس آهن دلت را ز چو بينه بهرام كه هرمز را سپهدارى قوى بود به كوشش ملك خاقان داد بر باد كشيده پور خاقان را به زنجير غنيتمهاى چينى بى نهايت تغير يافت اندر خاطرش راه نويد پنبه داد و دوكدانش چو وحشى جست و روى از مردمى تافت گهى پيدا گهى مستور مي بود گهى پيدا گهى مستور مي بود