مقطعات

اوحدالدین محمد بن محمد انوری

نسخه متنی -صفحه : 439/ 294
نمايش فراداده

شكوه از روزگار

  • خدايگانا سالى مقيم بنشستم همى نيايد نقشى به خيره چه خروشم نه ماه دولتم از چرخ مي دهد نورم نه پاى آنكه ز دست زمانه بگريزم نه پشت آنكه ز اقبال روى برتابم نه حرفتى كه بدان نعمتى به دست آرم گهى به باخته اى اين سپهر منحوسم گهى به كنجى اندر بمانده چون مورم گهى چو باد به هر جايگاه پويانم گهى ز آب دو ديده مدام در بحرم گهى به اجرت خانه گرو بود كفشم گهى نهند گرانجان و ژاژخا نامم به حد و وصف نيايد كه من ز غم چونم خداى داند زين گونه زندگى كه مراست از آنچه گفتم اگر هيچ بيش و كم گفتم از آنچه گفتم اگر هيچ بيش و كم گفتم
  • به بوى آنكه مگر به شود ز تو كارم همى نگردد كارم نفير چون دارم نه شاخ شاديم از باد مي دهد بارم نه دست آنكه در اين رنج پاى بفشارم نه روى آنكه دگر پشت بر جهان آرم نه غمخورى كه خورد پيش تخت تيمارم گهى گداخته اى اين جهان غدارم گهى به غارى اندر خزيده چون مارم گهى چو خاك به هر بارگاه در خوارم گهى ز آتش سينه مقيم در نارم گهى به نان شبانه به رهن دستارم گهى دهند لقب احمق و سبكبارم به وهم خلق نگنجد كه من چه سان زارم به جان و ديده و دل مرگ را خريدارم ز دين ايزد و شرع رسول بيزارم ز دين ايزد و شرع رسول بيزارم