ايا صدرى كه از روى بزرگىخجل از قدر و رايت چرخ و انجمكله با همتت بنهاده كيوانريا با علو همت توبر دست جوادت چرخ سفلهكفت پيوسته قسمت گاه روزىبه فضل اين قطعه برخوان تا كه گرددبه اقبال تو دارم عشرتى خوشمزين كرده مجلس مان نگارىنشسته ز اقتضاى طالع سعدز زلفش دست من چون روز وامقموافق همچو با فرهاد شيرينبر آن دل كرده خوش كز وصل دوشينچو چشمش نيم مستيم و مرا نيستچه صفراهاست كامروز او نكردستبه انعام تو مي بايد كه گرددسمند فخر دين فاخر ز فخرت مفتخر بادااگر گردون به يك ذره بگردد برخلاف توقوام دولت ما را چو امر قدقضى گشتىاگر كشتى عز و جاه جز بار تو برگيرداگر كشتى عز و جاه جز بار تو برگيرد
فلك را نيست با قدر تو بالاغمى از دست و طبعت ابر و درياكمر در خدمتت بربسته جوزابه نسبت چون رى پيش ريابر راى صوابت عقل شيدادرت همواره ماوا جاى آلانهان بنده بر راى تو پيداحريفانى چو بختت جمله برنابناميزد زهى شيرين و زيبابه خلوت بارهى چون سعد و اسماز وصلش روز من چون روى عذرامساعد همچو با يوسف زليخاكه مان چونين بود امروز و فرداعلاج درد او يعنى كه صهبادر اين يك ساعت از سوداى حمرانظام مجلس تو مجلس ماكمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر باداهمه دوران او ايام نحس مستمر بادادوام محنت اعدات امر قد قدر باداهمه الواح معقودش جراد منتشر باداهمه الواح معقودش جراد منتشر بادا