مقطعات
اوحدالدین محمد بن محمد انوری
نسخه متنی -صفحه : 439/ 86
نمايش فراداده
در موعظه و شكايت دهر
-
با يكى مردك كناس همى گفتم دى
صنعت و حرفت ما هر دو تو مي دانى چيست
گفت از عيب خود و از هنر ما مشناس
كار فرماى دهد رونق كار من و تو
كار فرماى مرا پايه ى من معلومست
باز چون گاو خراس از تو و از پايه ى تو
كه چنان ظن برد او كانچ تو ترتيب كنى
يا چنان داند كين عمر عزيز علما
او چه داند كه در آن شيوه چه خون بايد خورد
انورى هم ز تو برتست كه بر بيخ درخت غصه خور غصه كه خود بر فلك از غصه تو
غصه خور غصه كه خود بر فلك از غصه تو
-
تو چه دانى كه ز غبن تو دلم چون خستست
آن چرا تيزرو و اين ز چه روى آهستست
اينك ما را ز خيار آتش وزنى جستست
داند آن كس كه دمى با من و تو بنشستست
لاجرم جان من از بند تقاضا رستست
كارفرماى ترا ديده چنان بربستست
كرده ى دانم و پرداخته و پيوستست
همچو روز و شب جهال متاع رستست
كه ترا از سر پندار در آن پى خستست
عقل داند كه ستم نز تبرست از دستست تير انگشت گزيدست و قلم بشكستست
تير انگشت گزيدست و قلم بشكستست