مقطعات
اوحدالدین محمد بن محمد انوری
نسخه متنی -صفحه : 439/ 98
نمايش فراداده
از يكى اكابر رنجيده بود حسب حال خود و نكوهش او گويد
-
ز مردمان مشمر خويش را به هيات و شكل
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نكنند
وگر تو گويى نطقست مر مرا گويم
اگر به نطق همى حرف و صوت را خواهى
كه اين نتيجه ى جانست و آن دو قرع هوا
برابرى چه كنى با كسى كه در ملكش
به شغل ديوان بر من تكبرت نرسد
ترا اگر عملى داد روزگار چه شد
به شهوتى كه براندى همى چه پندارى
به روح من نشوى زنده تات ننمايم
وگر تو گويى عيش من و تو هر دو يكيست
ترا به روح بهيميست زندگى و مرا
بدين دليل كه گفتم يقين شدت بارى
بدين شرف كه تو دارى و اين كرم كه تراست
گذشت ظلم تو ز اندازه بر مسلمانان خداى شر تو از روى خلق دور كناد
خداى شر تو از روى خلق دور كناد
-
كه مردمى نه همين هيكل هيولا نيست
كه اين دو هم ز صفتهاى روح حيوانيست
كه اين حدي هم از احمقى و كم دانيست
زنخ مزن نه قياسيست اين نه برهانيست
هوا مجسم و جان نز جهان جسمانيست
امير شهر تو در آرزوى سگبانيست
كه ديوى ارچه ترا صد مال ديوانيست
مرا به جاى عمل عملهاى يونانيست
كه در وجود همان لذتست و آسانيست
كه از چه نوع مرا عيشهاى روحانيست
غلط كنى كه مرا عقلى و ترا نانيست
به فيض علت اولى و نفس انسانيست
كه ملك و ملك مرا باقى و ترا فانيست
چه جاى اين همه ما در غرى و كشخانيست
ز كردگار بترس اين چه نامسلمانيست كه با وجود تو روى جهان به ويرانيست
كه با وجود تو روى جهان به ويرانيست