مثنویات و تمثیلات و مقطعات
پروین اعتصامی
نسخه متنی -صفحه : 292/ 99
نمايش فراداده
دو همراز
-
در آبگير، سحرگاه بط بماهى گفت
بساط حلقه و دامست يكسر اين صحرا
ترا هميشه ازين نكته با خبر كردم
هزار مرتبه گفتم كه خانه ى صياد
من از ميان بروم، چون خطر شود نزديك
هزار چشمه ى روشن، هزار بركه ى پاك
بگفت منزل مقصود آنچنان دور است
هزار رشته، برين كارگاه مي پيچند
ز خرمن فلك، ايدوست خوشه اى نبرى
اگر ز آب گريزي، بخشكيت بزنند
به پرتگاه قضا، مركب هوى و هوس
بپاى گلبن زيباى هستي، اين همه خار
چنان نهفته و آهسته مي نهند اين دام
سموم فتنه، چو باد سحرگهى نسوزد
چو من بخاك تپيدم، تو سوختى بشرار
براه گرگ حواد، شبان بخواب رود
بريد و دوخت قباى من و تو درزى چرخ متاع حاده، روزى بقهر بفروشند
متاع حاده، روزى بقهر بفروشند
-
كه روز گشت و شنا كردن و جهيدن نيست
چنين بساء دگر جاى آرميدن نيست
وليك، گوش ترا طاقت شنيدن نيست
مكان ايمنى و خانه برگزيدن نيست
تو چون كني، كه ترا قدرت پريدن نيست
بهاى يك رگ و يكقطره خون چكيدن نيست
كه فكر كوته ما را بدان رسيدن نيست
ولى چه سود، كه هر ديده بهر ديدن نيست
كه غنچه و گل اين باغ، بهر چيدن نيست
ازين حصار، كسى را ره رهيدن نيست
سبك مران كه مجال عنان كشيدن نيست
براى چيست، اگر از پى خليدن نيست
كه هيچ فرصت ترسيدن و رميدن نيست
بجز نشان خرابي، در آن وزيدن نيست
دگر حدي شنا كردن و چميدن نيست
چو خفت، گله چه داند گه چريدن نيست
ز هم شكافتن و طرح نو بريدن نيست چه غم خورند كه ما را سر خريدن نيست
چه غم خورند كه ما را سر خريدن نيست