قصاید و قطعات
ابو النجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی
نسخه متنی -صفحه : 105/ 56
نمايش فراداده
در وصف بهار و مدح شهريار
-
گوش و پهلو و ميان و كتف و جبهه و ساق
برق جه، باد گذر، يوز دو و كوه قرار
بجهد، گر به جهاني، ز سر كوه بلند
كه كن و باركش و كاركن و راهنورد
به چنين اسب نشين و به چنين اسب گذر
رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان
بر همه خلق ببند و به همه كس بگشاى
نجهد از بر تيغت، نه غضنفر، نه پلنگ
ماه را راس و ذنب ره ندهد در هر برج
ذاكر فضل تو و مرتهن بر تواند
نصرت از كوهه ى زينت نه فرودست و نه بر
همچنين دير زى و شاد زى و خرم زى
دست زى مى بر و بر نه به سر نيكان تاج
كش و بند و بر و آر و كن كار و خور و پوش
ده و گير و چن و باز و گز و بوس و روو كن دل خويش و كف خويش و رخ خويش و سر خويش
دل خويش و كف خويش و رخ خويش و سر خويش
-
تيز و فربى و نزار و قوى و پهن و دراز
شير دل، پيل قدم، گورتك، آهو پرواز
بدود، گر بدوانى ز بر تار طراز
صفدر و تيزرو و تازه رخ و شيرآواز
به چنين اسب گذار و به چنين اسب گراز
دل حكمت بزداي، آلت ملكت به طراز
درهاى حدان و خمهاى بگماز
نرهد از كف رادت، نه بضاعت، نه جهاز
تا ز سعد تو ندارند مر اين هر دو جواز
چه طرازى به طراز و چه حجازى به حجاز
دولت از گوشه ى تاجت نه فرازست و نه باز
همچنين داد ده و نيزه زن و بخل گداز
جام بر كف نه و بر نه به دل اعدا گاز
كين و مهر و غم و لهو و بد و نيك و مى و راز
زر و جام و گل و گوى و لب و روى و ره ناز بزداى و بگشاى و بفروز و بفراز
بزداى و بگشاى و بفروز و بفراز