ناظر و منظور

وحشی بافقی

نسخه متنی -صفحه : 97/ 32
نمايش فراداده

بيان خوابى و اظهار اضطرابى كه ناظر را از راز پنهان از بي صبرى خبر داده و داغ ناصبوريش بر جگر نهاده و حكايت مفارقت و شكايت مهاجرت

  • تو شمعى را كه ميدارى به آتش چراغى را كه از آتش شراريست چنين القصه لطف آن وفا كيش دمى بى يكدگر آرامشان نه اگر يك لحظه مي بودند بى هم شدى هر روز افزون شوق ناظر چو بي منظور يك دم جا گرفتى كه قرآن كردم از دست شما بس مرا ديوانه كرد اين درس خواندن به يكديگر دريدى دفتر خويش نظر از راه مكتب بر نمي داشت دمى سد ره برون رفتى ز مكتب گذشته آفتاب از جاى هر روز ازين مكتب گرفتندش مگر باز گهى كردى به جاى خويش مسكن شدى منظور چون از دور پيدا كه اى جاى تو چشم خون فشانم خوشا عشق و بلاى عشقبازى خوش آن راحت كه دارد زحمت عشق در او غم را خواص شادمانى در او غم را خواص شادمانى
  • نگه دارش كه گردد شعله سركش كجا بر پرتو او اعتباريست شدى هر روز از روز دگر بيش به غير ازديدن هم كارشان نه برون مي رفت افغانشان ز عالم به مكتب بيشتر مي گشت حاضر به همدرسان ره غوغا گرفتى نمي خواهم كه همدرسم شود كس نمي دانم چه مي خواهيد از من كه اين مكتب نمي خواهم از اين بيش بدين اندوه و اين رنج عالمى داشت كه شاه من كجا رفتست يا رب كجا رفتست آن مهر جهانسوز و گر نه كو كه با من نيست دمساز كشيدى سر به جيب و پا به دامن ز روى خرمى مي جست از جا بيا كز داغ دورى سوخت جانم دل ما و جفاى عشقبازى مبادا هيچ دل بي زحمت عشق ازو مردن حيات جاودانى ازو مردن حيات جاودانى