بيان خوابى و اظهار اضطرابى كه ناظر را از راز پنهان از بي صبرى خبر داده و داغ ناصبوريش بر جگر نهاده و حكايت مفارقت و شكايت مهاجرت
نهان در هر بلايش سد تنعمبه جام او مساوى شهد با زهرفراغت بخشد از سوداى غيرتنشاند در مقام انتظارتدمى گر ديرتر آيد برون يارشود وسواس عشقت رهزن صبرلباس صبر تا دامن دريدندر آن راهش كه روزى ديده باشىروى آنجا به تقريبى نشينىكه گردد ناگهان از دور پيدابه شوخى ديده را ناديده كردنبه هر ديدن هزاران خنده پنهانبدينسان مدتى بودند دمسازشبى چون طره ى منظور ناظردرآن آشفتگى خواب غمش بردميان بوستانى جاى خود ديدچنار و سرو را در دست بازىبه زير سايه ى سرو و صنوبرصنوبر صوف سبز افكنده بر دوشدر آن گلشن نظر هر سو گشادىدر آن گلشن نظر هر سو گشادى
به هر اندوه او سد خرمى گمدر او يكسان خواص زهر و پازهررهاند خاطر از غوغاى غيرتكه كى آيد برون از خانه يارتز دل بيرون رود طاقت به يكباركنى سد چاك در پيراهن صبرگريبان چاك هر جانب دويدنز مهرش گرد سر گرديده باشىسراغش گيرى از هر كس كه بينىنگاهش جانب ديگر به عمدابه تندى از بر عاشق گذردنتغافل كردنى سد لطف با آندلى فارغ ز چرخ حيله پردازبه كنجى داشت جا آشفته خاطرغم عالم به ديگر عالمش بردچه بستان، جنتى مأواى خود ديدلباس سبزه از شبنم نمازىبه يك پهلو فتاده سبزه تردرخت بيد گشته پوستين پوشكه ناگه ز آن ميان برخاست بادىكه ناگه ز آن ميان برخاست بادى