بيان ظلمت شب دورى و اظهار محنت مهجورى و شرح حال ناظر دور از وصال منظور و صورت احوال او در پايدارى
كه آنكو همچو من غمناك باشدكه آن كو چون من خاكى نشيندبدينسان تا به كى بر خاك گردمدر اين تاريك شب خود را رساندسرا پايم بسان شمع بگداختشد آخر عمر و شب آخر نگرديدهماى صبح را آيا چه شد حالبه گردون طفل خور ظاهر نگرديدخروسا ناله ى شبگير بردارهم آواز منى بردار فريادچه در خوابى چنين بركش نوايىتويى صوفى سرشت زهد پيشهبه شب خيزى بلند آوازه گشتهز خرمنگاه گردون غم اندوزچرا پيراهن آغشته در خونبگو كاين جامه ى خونينت از چيستمگر رحم آمدت بر حال زارمبيان آتشين جانسوز مي كردبلايى نيست همچون ماتم هجربه بزم وصل اگر عمرى درآيىبه بزم وصل اگر عمرى درآيى
همان بهتر كه زير خاك باشدهمان بهتر كه كس گردش نبينداجل كو تا دهد بر باد گردمبه يك دم شمع عمرم را نشاندغم اين تيره شب از پايم انداختنشان صبحدم ظاهر نگرديدمگر بستند از تار خودش بالمگر زين ديو زنگى چهره ترسيدمرا بي همزبان در ناله مگذارچو لب بستى ترا آخر چه افتادفكن در گنبد گردون صدايىردا افكنده در گردن هميشهبه ذكر از خواب خوش شبها گذشتهبه مشت جو قناعت كرده هر روزبه سر پيچيدى اى مرغ همايونسحرگاهان فغان چندينت از چيستبه اين زارى چو كشت اندوه يارمبه اين افسانه شب را روز مي كردنبيند هيچكس يارب غم هجرنمي ارزد به يك ساعت جدايىنمي ارزد به يك ساعت جدايى