ياد نمودن ناظر از بزم آشنايى و ناله كردن از اندوه جدايى و شكايت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حكايت طالع نامناسب بيان كردن
ز نرگسدان دميدش لاله ترپس آنگه گفت كاى يار وفا كيشچه باشد گر ز من خطى ستانىبه جان خدمت كنم گفتا روان باشغلامى را اشارت كرد ناظركه شرح قصه ى دورى نويسدنبود آگه كه شرح درد دورىنه آن حرف است كاندر نامه گنجدرقم سازنده ى اين طرفه نامهكه ناظر آتش دل در قلم زدكه اى شمع شبستان نكويىغم دل شمع سان بگداخت ما راغم هجر تو ما را سوخت چندانز ما خاكستر دور از تو ماندهسمند عيش گردد گرد ما كمشد از نقش سم اسب مصيبتچنان افتاده ام زين داغ از پاخوش آن بادى كه گرد خاكسارىمنم در گرد باد بينوايىتنى پر خار غم، اندوهگينىتنى پر خار غم، اندوهگينى
زرش رنگين شد از گوگرد احمربه راه دوستى از جمله در پيشرسانى پيش او نوعى كه دانىجوابت هم رسانم شادمان باشكه گرداند دوات و خامه حاضرحدي درد مهجورى نويسدبلاى روزگار ناصبورىبيانش در زبان خامه گنجدچنين گفت از زبان تيز خامهحدي شعله ى دورى رقم زدگل بستان فروز خوبرويىبه سد محنت ز پا انداخت ما راكه با خاك سيه گشتيم يكسانغمت ما را به خاكستر نشاندهبلى توسن ز خاكستر كند رمتن خاكى سراسر داغ محنتكه چون فرداست گردم نيست برجارساند تا حريم كوى يارىبه خاك افتاده در كوى جدايىبسان خار بن صحرا نشينىبسان خار بن صحرا نشينى