ناظر و منظور

وحشی بافقی

نسخه متنی -صفحه : 97/ 48
نمايش فراداده

ياد نمودن ناظر از بزم آشنايى و ناله كردن از اندوه جدايى و شكايت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حكايت طالع نامناسب بيان كردن

  • ز نرگسدان دميدش لاله تر پس آنگه گفت كاى يار وفا كيش چه باشد گر ز من خطى ستانى به جان خدمت كنم گفتا روان باش غلامى را اشارت كرد ناظر كه شرح قصه ى دورى نويسد نبود آگه كه شرح درد دورى نه آن حرف است كاندر نامه گنجد رقم سازنده ى اين طرفه نامه كه ناظر آتش دل در قلم زد كه اى شمع شبستان نكويى غم دل شمع سان بگداخت ما را غم هجر تو ما را سوخت چندان ز ما خاكستر دور از تو مانده سمند عيش گردد گرد ما كم شد از نقش سم اسب مصيبت چنان افتاده ام زين داغ از پا خوش آن بادى كه گرد خاكسارى منم در گرد باد بينوايى تنى پر خار غم، اندوهگينى تنى پر خار غم، اندوهگينى
  • زرش رنگين شد از گوگرد احمر به راه دوستى از جمله در پيش رسانى پيش او نوعى كه دانى جوابت هم رسانم شادمان باش كه گرداند دوات و خامه حاضر حدي درد مهجورى نويسد بلاى روزگار ناصبورى بيانش در زبان خامه گنجد چنين گفت از زبان تيز خامه حدي شعله ى دورى رقم زد گل بستان فروز خوبرويى به سد محنت ز پا انداخت ما را كه با خاك سيه گشتيم يكسان غمت ما را به خاكستر نشانده بلى توسن ز خاكستر كند رم تن خاكى سراسر داغ محنت كه چون فرداست گردم نيست برجا رساند تا حريم كوى يارى به خاك افتاده در كوى جدايى بسان خار بن صحرا نشينى بسان خار بن صحرا نشينى