در تعريف محيطى كه موجش با قوس قزح برابرى مي كرد و كشتيش به زورق آفتاب سر در نمي آورد
به ياران سوى كشتى گشت راهىبه گردون شد ز ملاحان ترانهزدش آهنگ ملاحان ره هوشكشيد از دل سرود بي نوايىكه يا رب كس به حال من مبادامنم خود را ز غم رنجور كردهز بخت واژگون سد درد بر دلتنى از مشت محنت رفته از دستاگر بودى ز طفلان عقل من بيشميان آب با چشم در افشانمنم بر باد داده خانه خويشگرفتارى ز عمر خود به تنگىمگر يارى نمايد باد شرطهمگر يارى نمايد باد شرطه
چو يونس كرد جا در بطن ماهىبه روى آب كشتى شد روانهز سوز آن زدش خون در جگر جوشخروشان شد ز ايام جدايىبه اين آشفتگى دشمن مبادابه پاى خويش جا در گور كردهگرفته زنده در تابوت منزلبه مهد غصه خود را كرده پا بستنكردى جور اين مهدم جگر ريشبه سرگردانى خود مانده حيرانجدا افتاده از كاشانه ى خويشگرفته جاى در كام نهنگىرهم از شور اين خونخوار ورطهرهم از شور اين خونخوار ورطه