رسيدن رسولان قيصر به زمين بوس شاه مصر كشور و حرف نااميدى شنيدن و پا از سر بزم خسروى كشيدن و مقدمه ى جدال و آغاز قتال
به عين خواب مي بينى كه دورانچو شد القصه از بي مهرى بخترقم زد شاهزاده نامه ى فتحچو قاصد نامه پيش خسرو آوردمنادى كرد تا آزاد و بندهبه استقبال پا بيرون نهادندز شهر مصر خسرو هم برون رفتبه خسرو چون نظر افكند منظوربه پايش سايه وار افكند خود راز توسن گشت خسرو هم پيادهكشيد از غايت مهرش در آغوشبسى لعل و گهر بر وى فشانيدچو از هر گفتگويى باز رستندبه سوى بارگه راندند توسندلا اندوه دشمن گر نخواهىچه خوش گفتند ارباب فصاحتچه خوش گفتند ارباب فصاحت
بدينسان ساختت محتاج يك نانجدا سلطان روم از تاج و از تختكه چون شد گرم ازو هنگامه ى فتحبه خسرو مژده ى عمر نو آوردز اهل روت و ارباب ژندهقدم در عرصه هامون نهادندبه استقبال يك منزل فزون رفتقدم كرد از ركاب بارگى دورغبار راه اسبش ساخت خود راچو او را ديد رو بر ره نهادهنهادش خلعت اقبال بر دوشميان گوهر و لعلش نشانيدبه مركبهاى تازى بر نشستنددلى وارسته از اندوه دشمنز درويشى طلب كن پادشاهىخوشا درويشى و كنج قناعتخوشا درويشى و كنج قناعت