كاروانِ اشكِ خون آلودِ من
افكنده بار
تاجداري را سَزَد سودن سرِ عزّت
به عرض
از شبِ يأس آمدم سوي سحر گاهِ
اميد
داد خواهم; داد مابستان كه چرخِ
سنگدل
بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت
ميبرم
گر مسيحا چشمِ ظاهر كرد بينا،
فيضِ تو
ناقه آمالِ ما را منزلِ ديگر
كجاست
قطرهيي زان ابرِ دريا بار
آرَد صد بهار
زمزم آنجا، ساقي زمزم در اينجا
آرميد
قبله آنجا، دل بقربانِ تو اينجا
ميشود
اي درِ تو كعبه من، زمزمِ
اُمّيدِ من
بينوايم، بيكسم، بي طالعم، بي
حاصلم
تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ
ناقه را
راهپيچاناست ومنزل
دور و دُزدان در كمين
سنگبارانِ مَلامت مي شود از هر
طرف
غرقه درگردابِخجلت
ميشومتا روزِ حشر
ارمغان آوردهام بر خاكِ
راهِ مصطفي
در ادب گاهِ كَرَم عَرضِ تمنّا
جُرأت است
همتودانيآنچههست از خواجَگي شايانِ
تو
من از آن چشمِ عنايت، يك نگه
دارم رجا
من از آن چشمِ عنايت، يك نگه
دارم رجا