باد صبا دامن گل برفشاند
گفت حديثى ز زبان وفا
كاى شده پاك از همه آلودگى
ساخته مرهم جگر ريش را
شهد وجود تو مصفّا شده
فرصت امروز غنيمت شمار
پاى تجرد به سر خويش نه
ورنه زر آورده و مس برده اى
از زر بى سكّه چه خواهى خريد
حجّ دگر هست كه آن اكبر است
رونق فرمان تو بى مُهْر شاه
حجت كار تو شود روز كار
نامه كه گردن شكن سرورانست
دير شد آهنگ تو برخيز زود
گرمى اين كوره از آن آتش ست
زاد وى آن به كه كنى از نياز
مى رود اين ره به سوى كوى دوست
داده نشانها ز مه چارده
طرفه تر اين است كه در راه بدر
منزل خورشيد جهانتاب شد
طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود
زردى روز آينه مغرب ست
پا ز سر دغدغه بشناخته
بى سر و بى پا شده بشتافتى
عاقبت كار تو محمود بود
بخت تو زد تخت بر اوج سپهر
بر تو چه درها كه ز دولت گشود
اى شده مُحرم به حريم وصال
هست درين وقت دعا مستجاب
هرچه به غيب و به شهادت درست
جز به حريم حرمش ره مپوى
وجه نبى را چو مواجه شوى
بى خبر و واله و بى خود شوى