کوی آشنا

بعثه مقام معظم رهبری

نسخه متنی -صفحه : 4/ 2
نمايش فراداده

ره آورد


  • به كعبه رفتم و سيماي آشنا ديدم چو جان خسته به امّ القري قرار گرفت چو بال شوق گشودم ز طوس زي حرمين چو پاي خسته به دار الشفاي دوست رسيد سر نياز چو هشتيم به درگه معبود قدم به وادي مشعر نهادم و عرفات به سوي قبله حاجات برده ام حاجت وجود و هستي اين بنده از كرامت اوست از اين خرابه تاريك نا كجا آباد هر آنچه داشت دلم آرزو، فراهم شد مسيح بود ز يكسوي با دم جان بخش شدم به يثرب و در آستان ختم رُسل به گرد گنبد خضراي آن حظيره قدس كنار منبر و محراب در سراي رسول نزول وحي در آن خانه بود و آنجا را به چشم دل به مزار بقيع و خاك اُحد مظاهر شرف و زهد و پارسايي را به عمرِ رفته ز كف، چونكه ديده كردم باز به غير عشق، كه روشنگر خيالم بود هزار شكر كه در اين سفر ز جانب دوست «بقا!» مقام رفيع تو را به بزم سخن «بقا!» مقام رفيع تو را به بزم سخن

  • قرارگاهِ نبي خانه خدا ديدم ز بند غم دل افسرده را رها ديدم جهان و آنچه در آن است زير پا ديدم براي درد فراوان خود دوا ديدم ز فخر بر سر خود سايه هما ديدم مقام و خيف و منا، مروه و صفا ديدم به درگهش همه حاجات را روا ديدم من اين ملاطفت از دوست بارها ديدم چو گويمت به كجا رفتم و چه ها ديدم! به عرش رفتم و ديدار انبيا ديدم كليم را ز دگر سوي با عصا ديدم نشان بوذر و سلمان پارسا ديدم طواف جنّ و ملك را جدا جدا ديدم مقام آمدن جبرئيل را ديدم گهر زديده فشاندم ز شوق، تا ديدم هزار چهره دلجوي آشنا ديدم به خانه علي و خيرة النسا ديدم همه گناه و همه لغزش و خطا ديدم هر آنچه در طلبش رفته نا روا ديدم بسي عنايت و بخشايش و عطا ديدم ز يُمن منقبت حضرت رضا(عليه السلام) ديدم ز يُمن منقبت حضرت رضا(عليه السلام) ديدم