هاجر صفتان لطف خدا يافتهانددر چشمه پر شكوه آب زمزملبيك خدا و زنگ دل ميشستندخاك ره دوست با مژه ميرفتنددر حِجْر3 چه مهجور و پريشان حالمدر محضر الله به لطف سبحانبا دور شدن ز خود بسي خوشحالم
از مروه جان تا به صفا تاختهاندعشقي ابدي ز بهر خود ساختهانددر طوف طواف حاجيان ميگفتنددر پهنه بيكران بيت معبودهاجر صفتم ز سوز دل مينالمبا دور شدن ز خود بسي خوشحالمبا دور شدن ز خود بسي خوشحالم