داستان باریافتگان سفرنامه حج

سید احمد هدایتی

نسخه متنی -صفحه : 15/ 2
نمايش فراداده

سفرنامه

بسم الله الرّحمن الرّحيم

درتاريخ ليلهچهارشنبه بيست و سوّم شهر شعبان المعظّم سنه 1338، مطابق بيست و پنجم «برج ثورپيچى(1) ئيل» سال 1299 شمسى، براى ملاقات به منزل جناب مستطاب شريعتمدار، «آقاى آقا سيد احمد طالقانى طهرانى» رفتم، مذاكره مسافرت در بين بود، معلوم شد با دو سه نفر عازم سفر «مكّه معظّمه» هستند، من هم تقاضاى موافقت و همراهى نمودم، با كمال مسرت تلقى و قبول كردند، چون تداركات سفر را از مركوب و غيره ديده بودند قرار شد فردا صبح خبر قطعى داده، عزم خود را جزم كنم.

«مكّه» مسدود بوده و خاصةً انقلابات در ممالك منتزعه(3) از «عثمانى»، از «عراق» و «حجاز» و «شامات» هنوز برطرف نشده، نمىتوانم رأى موافقىبدهم، لكن از اين جهت كه سفر «مكّه معظّمه» كمتر دست مىدهد و فعلاً رفيق خوب مهيّا و اسباب فراهم است، نمىتوانم مانع شوم. پس از چند ساعت صحبت تا نيمههاى شب، بالأخره قرار شد كسب دستور از حضرت بارى «جلّت عظمته» بشود.

استخاره براى حج

لهذا صبح يوم چهارشنبه رفتم در مدرسه خان مروى، خدمت حضرت مستطاب «حجةالاسلام آقاى آقا سيد محمّد تنكابنى» كه از مخلصان ايشانم و استخاره كردم اين آيه آمد: «وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللهِ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ»(4)، معلوم است آيه مباركه به قدرى مناسب آمد كه در حكم امر بود.

بعد به خيال آن كه شايد در ظرف دو سه روز نتوانم وسائل حركت را كاملاً فراهم كنم، به نيّت توقف و مسافرت با يك نفر رفيق ديگر كه در نظر بود، استخاره ديگرى كردم اين آيه آمد: «مَا يَنظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلاَ إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ» بنابراين هيچ جاى ترديد و تأملى باقى نماند، به منزل آمده تفصيلدو استخاره را خدمت آقاى والد ـ روحى فداه ـ عرض كرده مشغول تدارك شدم، چك هزار روپيه(6) از قرار دو قران و يازده شاهى به حواله «بغداد» و قدرى ليره عثمانى از قرار سه تومان و نيم خريده فى الجملهاثاثيه شخصى نيز براى بردن معين كردم.

اما لوازم مشتركى را از هر قبيل، آقايان رفقا مرتب كرده بودند. صبح چهارشنبه به مناسبت انتظار آقاى «آقا سيد احمد» منزلشان رفته و قول مطمئن دادم و معلوم شد سه نفر رفيق ديگرِ سفر ما آقايان «آقا ميرزابزرگ لباسچى» و «مشهدى محمّدحسن يراقچى» و «آقا سيد ابوطالب ماهوتچى» مىباشند، كه جملگى از محترمين به شماراند.

ليله جمعه براى زيارت وداع «سيّدالكريم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)» و ملاقات آخرين آقايان اخوان و والده مكرّمه معظّمه، و ساير بستگان به زاويه مقدّسه(7) رفته، عصر جمعه مراجعت به «طهران» كردم زيرا كه بناى حركت به روز شنبه بود.

بدرقه كنندگان

جهتى آن را درشكه هم مىتوان گفت. در هر حال بزرگ و جادار بود، معذلك چون اسباب و اثاثيه زياد برداشته بوديم، مجبور شديم يك دوچرخه هم تا «قزوين» براى حمل اثاثيه باقى مانده كرايه كنيم، من دست پدر بزرگوارم را بوسيده خداحافظى كردم، با ساير مشايعين نيز خداحافظى به عمل آمده سوار شديم و در خارج «طهران» در «امامزاده معصوم»، «آقاى موثق الذاكرين» و «آقا سيد ناصر» تدارك چاى ديده بودند، پياده شده صرف چاى شد و با عدهاى از مشايعين كه اناثاً و ذكوراًتا آنجا آمده بودند، توديع به عمل آمده مجدداً سوار شده رانديم.

در «قريه مهرآباد» قدرى از آن آب كه در صافى و عذوبت(10) و خنكى مشهور است نوشيده، قدرى هم همراه برديم. يك ساعت از ظهر گذشته در «قهوهخانه شاهآباد» پياده شده صرف نهار كرديم و پس از اداى فريضه و صرف چاى، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده حركت كرديم.

قريه كرج

مقارن غروب رسيديم به «كرج»، از «طهران» تا «كرج» هفت فرسخ است و سيلهاى بهارى امسال، در نقاط عديده جاده شوسه را خراب كرده، عملهجات(11) همه جا مشغول تعمير راه بودند، در طى راه با قدرى فاصله از جاده، خانههاى اهالى «قريه كلاك» در طرف دست راست نمايان بود، باغات آنها در سمت جنوب جاده واقع است، به محض ورود به «كرج» من به قصد تفرّج(12) مشغول گردش شدم.

اولا پل عظيم «كرج» را كه از بناهاى «شاه عباس كبير» و داراى يك دهانه خيلى فراخ و يك دهانه تنگترى است تماشا كردم، ثانياً به نزديكى پل، «كاروانسراى شاه عباس» را كه مخروبه شده است مشاهده نمودم،بالاى تپه صورت قبرى با علامت صليب ديده، مستفسر شدم(13) گفتند: قبر مهندس روسى است كه مباشر شوسه كردن اين جاده بود، تاريخ سنگ قبر، سنه 1916 ميلادى است. يك نفر روسى با خانمش آنجا قدم مىزد به «فرانسه» از او پرسش كردم گفت قبر يك نفر «ژنرال روسى» است.

در تواريخ فتوحات اسلام، «كرج» را در رديف «قزوين» و «همدان» و «رى» ذكر كردهاند، شايد در قديم مثل «ساوه» شهر بزرگى بوده است كه خراب شده، امّا آثار خرابه هيچ نديدم. فعلا «كرج» قريهاى بيش نيست، قريب ده دوازده دكان دارد، اداره ژاندارمرى و پستخانه نيز در آنجا برقرار است.

از راهدارخانه(14) يك بليط براى عبور يك دستگاه به قيمت بيست و سه قران گرفتيم، منزل ما در بالاخانهاى بود دورو، كه شمالا و جنوباً مشرف به باغات كثيره بود، طراوت هوا و صفاى منزل و منظره دلكش باغات در دامنه كوه و در جلگه جالب توجه بود، شب پس از اداى فريضه براى نيل به مقصود و سلامتى و قضاء حوائج، متوسّل به ائمّه طاهرين شده، حديث شريف كساء قرائت و ذكر مصيبت به عمل آمد و پس از صرف غذا خوابيديم.

قريه كردان

گذشته، سوار شده رانديم. هوا در نهايت صفا و طراوت بود، تا مسافتبعيدى تماشاى باغات بىشمار، و اراضى مزروعه «كرج» مىنموديم، در «قريه كردان»، اداره راهدارخانه بليط دستگاه را مميزى(16) كردند. دو ساعت به ظهر مانده وارد قصبه «ينگى امام» شديم، قبلا به زيارت «امامزاده هادى» و «امامزاده علىنقى» كه در يك بقعه مدفوناند رفتيم، بعد كاروانسراى شاه عباسى را كه مخروبه شده است تماشا كرديم.

يك قسمت از اين كاروانسرا را، يك نفر فرانسوى تعمير و مهمانخانه كرده است. بازار نوساز قشنگى در «ينگى امام» هست كه داراى شانزده باب دكان است، در سفرى كه چند سال قبل به «همدان» كردم تمام اين دكاكين مفتوح و دائر و داراى همهگونه مايحتاج مسافر و مالالتجاره بود. امّا بدبختانه فعلا هيچيك از آنها داير نيست و تماماً بسته است، علت آن را نفهميدم. طرف عصر مجدداً سوار شده رانديم، اول شب رسيديم به «قريه زياران»، هوا طوفانى بود گردوخاك زيادى شد، منزل ما هم اتفاقاً در ايوان كاروانسرائى بود، روى هم رفته خوش نگذشت.

شريفآباد

دوشنبه 28شعبانمطابق«27ثور»، صبحبعد از صرف چاى سوار شده رانديم، مقارن ظهر در «شريفآباد» ملكى «سپهسالار» پياده شده نهار خورديم، بعد قدرى گردش و تفريح كرديم. اين قريه خيلى مصفا و داراى آبهاىفراوان،وباغاتعديدهواراضىزيادمزروعه،وچند باب دكان است.طرف عصر مجدداً سوار شده حركت كرديم، قبل از غروب وارد «قزوين» شديم، شب را مهمان آقا «سيد محمّد تاجر» كه با آقا «سيدابوطالب» رفيق راه ما دوستى و سابقه داشت بوديم. نهار هم در منزل «مشهدى ابراهيم» كه از بستگان «مشهدى محمّدحسين يراقچى» است دعوت شديم.