واقعيّت هايى كه انسان از راه حواسّ خود درك مى كند كه مجموع آن ها را جهان مى ناميم، امورى هستند كه خصوصيّات ذيل از آن ها جداناشدنى است.
موجودات محسوس و مشهود ما، محدودند، يعنى به يك قطعه مكان خاص و به يك فاصله زمان خاص اختصاص دارند; در خارج آن قطعه از مكان يا آن امتداد از زمان، وجود ندارند.
موجودات جهان همه متغيّر و متحوّل و ناپايدارند. هيچ موجودى در جهان محسوس به يك حال باقى نمى ماند، يا در حال رشد و تكامل است و يا در حال فرسودگى و انحطاط.
از جمله ويژگى هاى اين موجوداتْ وابستگى است. به هر موجودى كه مى نگريم آن را «وابسته» و «مشروط» مى يابيم; يعنى وجودش وابسته و مشروط به وجود يك يا چند چيز ديگر است به طورى كه اگر آن موجودات ديگر نباشند اين موجود هم نخواهد بود. هرگاه در متن واقعيّت اين موجودات دقّت كنيم آن ها را توأم با «اگر» و يا «اگرها»ى زيادى مى بينيم. در ميان محسوسات، موجودى نمى يابيم كه بلاشرط و به طور مطلق (رها از قيد وجودات ديگر كه بود و نبود ساير موجودات برايش يكسان باشد) بتواند موجود باشد. [ 1ـ مجموعه آثار، ج 2، ص 97 ـ 88 ; جهان بينى توحيدى، ص 35 ـ 22. ]