بهتر بود آلوسى خود مقدارى پيرامون اين كلمات تفحص و مطالعه مى كرد سپس آنرا نقل مى نمود.
اما عبارت اول از خطبه، 207 نهج البلاغه است.(42) حضرت ابتداى خطبه را در صفين براى اصحابش ايراد نموده اند در آغاز ايشآن را در امر آخرت ترغيب نمود، سپس حق والى بر رعيت و بالعكس را بيآن مى فرمايند كه در اواسط كلامشآن مردى برخاسته و با كلام طولانى از ايشآن تعريف و تمجيد مى كند و مراتب فرمانبردارى خود را اظهار مى دارد. سپس حضرت با ناخشنودى از سخنآن او و سرزنش از زياده روى در مدح و ثناء به سخنآن خويش ادامه مى دهد و به چند دليل اشاره به آن كلمات مى كنند:
1- چون حق والى بر رعيت را بيآن مى دارند اين مطلب را بهصورت نوعى و عام نه فقط در مورد خودشآن طرح مى نمايند، لازم است كه به پيروآن خود بفهمانند كه والى نياز به مشورت و خيرخواهى رعيت دارد اگر چنين ننموده و به والى اعتماد مطلق كنند ممكن است به راه خطا رود چون غير از امام ديگر فرمانروايآن و حاكمآن كوچك و بزرگ در نظامها حتى اسلام معصوم نيستند به همين سبب بدآن اشاره كند. و مسئله را خارج از مصداق آن كه خودشآن هستند به مردم مى آموزدند.
2- چون پس از ثناءگويى يكى از اصحاب اين مطلب را فرموده اند ممكن است قصد داشته اند كه بفهمانند هر كسى در معرض خطا و اشتباه است و نبايد با صحبتهاى ديگرآن خود را به ورطه انحطاط بيندازد (گرچه خودشآن از اين مسئله مبرا باشند) بلكه بعنوآن قانون عمومى مى خواستند اين را مطرود كنند كه كسى از شخص ديگر تعريف كند و ستايش از مردم عادى يا فرمانروايآن نمايد كه علت آنرا موجب خطاكار شدن انسآن بيآن مى نمايد.
3- جمله، نقل شده در خود همين كلام دلالت بر عصمت دارد آنجا كه مى فرمايد:
من از خطا ايمن نيستم مگر خداوند در نفس من چيزى را قرار دهد كه آن چيز بر من از مالك تر و صاحب تر است (در حفظ من). واين خود اقرار به اين است كه نعمت عصمت از طرف خداوند است و يك موهبت الهى است كه امام خطا نمى كند. زيرا عصمت چيزى جز همين قوه اى كه خداوند در كسى قرار دهد كه بر او از خودش مالك تر باشد نيست همانطور كه شارحآن نهج البلاغه نيز گفته اند.(43)
ابن ابى الحديد هم در تفسير اين عبارات گرچه مى گويد به عدم عصمت اميرعليه السلام اشاره دارد. اما چيزى را اضافه مى كند كه حرف او را نقض مى كند مى گويد: اگر كلام بر ظاهر آن حمل شود چنين است ولى شايد اين مطلب را على(ع) براى هضم و خرد كردن نفس گفته باشند (به تعيبر عاميانه شكسته نفسى كند) همانطور كه پيامبر مى فرمايد،ولا انا الا آن يتدار كنى اللَّه برحمته. و من اين نيستم مگر اينكه خداوند مرا با رحمت خود كمك كند.(44)
پس وقتى پيامبر نيز چنين جملاتى دارد به صرف ظاهر آن نمى تواند بر آن حكم نمود.
اما جمله دوم كه به صورت دعاست و در خطبه 77 نهج البلاغه قرار دارد.(45) كه ديگر نياز به توجيه ندارد.
نه تنها در مورد حضرت على(ع) بلكه از همه، انبياء مانند ابراهيم نقل شده است كه مى گويد:
ربّ اغفرلى ولوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب -نحل
و نيز از افضل رسولان و بهترين مخلوقات پيامبر اكرم آمده است و مسلم آنرا در صحيح خود ذكر كرده كه ايشآن مى فرمايد:
انه لغيآن على قلبى و انى لاستغفر اللَّه فى اليوم مائة مرة يا در روايت ديگر سبعين مرة.(46) (بر دلم تاريكى فراگير مى شود و من در هر روز صد يا هفتاد بار استغفار مى كنم)
مى بينيم ايشآن هم استغفار مى كنند و از اين ادعيه فراوآن است و آن دو جهت دارد كه در مورد گفتار اميرالمؤمنين كه او و پيامبر حقيقت واحد هستند نيز چنين است آن دو جهت عبارتند از:
1- قصد تعليم چگونگى ارتباط با خدا: كه وظيفه سيد الانبياء (پيامبر) و سيد المتقين (على عليه السلام) است.
2- آن چيزى كه در مكتب اخلاق گفته شده است و ابو حامد غزالى از اهل سنت بعليه آن اشاره مى كند. در ذيل حديث چند سطر قبل مى گويد: هيچ انسانى خالى از معصيت نيست يا با جوراح خود و يا اگر در برخى اوقات از آن فارغ است با قلب به گناهان اهتمام دارد و اگر از اين هم خالى باشد او وساوس شيطان كه خواطر پراكنده بازدارنده از ذكر خدا را بر او وارد مى كند، خالى نمى باشد و اگر اين هم خالى باشد از غفلت و قصور در علم به خداوند و صفات و آثارش خالى نيست و همه، اينها نقص است و داراى اسبابى است و در حق آدمى تصور خالى بودن از اين نقص نيست اما در مقدار آن تفاوت است ليكن از اصل آن گريزى نيست. به همين سبب فرمود انه ليغان على قلبى حتى استغفراللَّه فى اليوم و الليلة سبيعين مرة.(47)
و فيض مى فرمايد
در كافى سند نيكو از على بن رئاب نقل شده كه گفت از امام صادق پرسيدم درباره، اين آيه و مااصابكم من مصيبة ايديكم و يعفوعن كثير (شورى 29) آيا چنين مى دانيد كه آنچه به على عليه السلام و اهلبيت او پس از ايشان وارد شد بواسطه آنچه انجام داده بودند رخ داد در حاليكه آنان اهلبيت طهارتند و معصوم.
پاسخ فرمود: همانا رسول خدا - هر روز بسوى خدا توبه مى كرد و از او استغفار مى نمود در هر روز و شب صد بار بدون اينكه گناهى كند. بدرستيكه خداوند اولياء خود را به مصيبتها اختصاص داده تا آنان را بر آن مصيبت اجر دهد بدون آنكه گناهى بكنند.(48) و فيض اضافه مى كند مانند گناهان ما.(49)
پس مى بينيم كه آلوسى گمان كرده دعاهاى حضرت سيدالموحدين نيز همچون دعاهاى اوست كه در پس اين همه لغزشها و انحرافهاى بزرگ از او صادر مى شود.
البته او پاسخ اين مطالب را مى دانسته اما با صرف ادعا مطلب را برگزار كرده و مى گويد: قصد تعليم مانند دعاهاى نبوى بعيد است!! مى پرسيم چرا بعيد باشد چون على نفس رسول خداست چون او و على از نور واحدى هستند چون پيامبر فرمود على از من است
و ما مى گوييم اى خواننده بينديش و غافل مباش از اين همه تعصّب!!
او مى گويد: برخى از اهل سنت اراده را در اينجا بمعنى محبت تفسير كرده اند و گفته اند:
اگر اينجا اراده اى كه فعل با آن تحقق مى يابد منظور باشد هر آينه هر كس از اهلبيت تا روز قيامت از هر گناهى محفوظند و مشاهدات برخلاف اين است. و تخصيص آن به اهل كسا و ساير ائمه اثنى عشر همانطور كه اماميه به آن معتقدند و ادعاى عصمت آنان را دارند چيزى است كه دليلى بر آن در نزد ما نمى باشد.(50)
البته او پاسخ خود را اراده مگر ما در مورد اختصاص آيه معتقد شديم عايشه و عباس و واثلة و اقارب پيامبر و آل عباس و آل جعفر و...... جزء اهل بيت هستند كه اينك در صدد دفاع از عصمت آنان باشيم حتى نزديكترين افراد به اهلبيت بمعنى خاص ان درنزد شيعه ممكن است گناه بكنند نمونه آن جعفر كذاب برادر امام يازدهم است.(51)
پس مالقب اهلبيت را همانطور كه خود آلوسى فهميده اصالة در افراد جمع شده تحت عباء و(52) به ترتيب ائمه دوازده گانه مى دانيم و(53) گرچه او مى گويد ما دليلى بر اين مطلب نداريم اما پاسخ مى دهيم برعكس دلايل واضحى از خود اهل سنت بر دوازده گانه بودن جانشينان پيامبر دارند مانند آنچه بخارى در صحيح خود از جابر بن عره نقل مى كند كه گفت: شنيدم پيامبر(ص) مى فرمود: بعد از من دوازده امير خواهد بود پيامبر كلمه اى را فرمودند كه نشنيدم پدرم گفت كه پيامبر(ص) فرموده همه، آنهااز قريش هستند.(54)
و مانند آنرا مسلم و احند بن جنبل و بزرگان اهل سنت از محدثين نقل كرده اند و تطبيقى جز بر ائمه دوازده گانه ندارد و عصمت آنان با عصمت پنج تن كه پيامبر به زير عباى خود گرفت ثابت مى شود.
و موجود نيودن آنان در آن هنگام باعث شده كه در تحت پوشش پيامبر(ص) و مقصود دعاهاى او واقع نگردند اما مانع جريان اين عصمت در آنان نيست كه البته سيره عملى آنان بالاترين اثبات كننده عصمت ايشان است. كه سرسوزنى از خطا در حيات اين انوار پاك ديده نمى شود تا چه رسد به گناه و معصيت.
آلوسى اضافه مى كند: گاهى استدلال مى شود بر اينكه اينجا اراده بمعنى محبوب بودن است نه معنى مشهور كه خواست همراه با فعل باشد، بدينگونه: پيامبر وقتى على فاطمه و حسنين عليهم السلام را تحت عباء قرار داد دعا كرد كه خدايا اينها اهلبيت من هستند پليدى رااز آنان ببر و پاكيزه شان گردان، پاكيزه كردنى. پس اگر چنين نبود (اراده، بمعنى محبوب بودن) چه نيازى به دعا داشت و آيا در انى صورت دعا براى امر است كه حصول آن حتمى مى باشد.(55)