دكتر عزيز الله جويني از اساتيد رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران، از جمله كساني است كه دستي در حوزه فعاليتهاي قرآني به ويژه تفاسير داشته است. وي علاوه بر دارا بودن تحصيلات دانشگاهي در رشته ادبيات، تا مقطع دكترا، تحصيلات حوزوي را تا سرحد خارج نزد اساتيدي نظير شيخ هاشم قزويني، ميرزا جواد آقاي تهراني و علوم تفسيري را نزد آيت الله گلپايگاني و شيخ حسن علي تلمذ نموده است. وي صاحب تأليفات فراواني در حوزه علوم ادبي و تفسيري است كه از جمله آثار او در حوزه تفسير ميتوان به تصحيح تفسير نسفي اثر محمد بن محمد نسفي ابوحفص - كه همزمان امام محمد غزالي بوده - اشاره كرد. با او درباره ويژگيهاي تفاسير معاصر و شيوههاي تفسيرنگاري از گذشته تا كنون به گفت و گو نشستهايم كه حاصل آن از نظر خوانندگان گرامي ميگذرد.
مهمترين ويژگيهاي تفاسير معاصر - به طور مشخص تفاسيري كه در يك قرن اخير نوشته شده - در مقايسه با تفاسير قد ما چيست، آيا اساساً ميتوان تمايزي بين شيوههاي تفسير نگاري جديد و قديم قائل شد؟
علم تفسير يك علم زنده است و اگر تفاسير كساني نظير شيخ طوسي، شيخ مفيد، علم الهدي، طبرسي و همچنين تفسيرهاي فارسي مثل ابوالفتوح رازي و بعد تفسيرهايي كه در خراسان پيدا شد كه ترجمههاي فارسي دارند و همرديف تفسيرهاي عربي به حساب ميآيند، را نگاه كنيم ميبينيم هر كدام از آنها هدفي داشتهاند. تفاسير اوليهاي كه نوشته شدند اغلب لفظ به لفظ بوده و براي همين هم هست كه ما تفسيرهايي داريم به نام تفسيرهاي مفردات البته نه تفسير مفردات راغب كه در قرن هفتم است بلكه تفسيرهايي داريم كه بسيار كهن هستند و حتي من معتقدم ترجمه تفسير طبري كه در زمان منصور بن نوح ساماني به وسيله عدهاي از علماي ماوراءالنهر نوشته شده تفسيرهاي مفردات قرآن قديميتر از آنها هستند و علتش اين است كه وقتي قرآن از جزيره العرب خارج شد و به ممالك ديگر رسيد قوانين آن جزو قوانين و رسوم و آيين زندگي مردم شد از اين رو ميبايستي معني قرآن را ميفهميدند و لو بالاجمال و لفظ به لفظ. مثلاً كسي كه نماز ميخوانده بايد معناي سوره حمد را ميفهميد از اين رو اولين تفاسيري كه نوشته شد با همين هدف بود كه مردم از قوانين و آئيني كه در قرآن هست مطلع شوند...
سوال من به طور مشخص درباره تفاسير به آن معناي مصطلح امروزي است اما به نظر ميرسد سخن شما بيشتر در مورد ترجمه مصداق داشته باشد!
برخي فكر كردهاند كه اگر ما قرآن را كلمه به كلمه معني كنيم اين كار يعني ترجمه تحت اللفظي است اما ما عملاً ديدهايم كه در تفاسيري كه لفظ به لفظ معني شده يعني تفسيرهاي كهن كه حدود ده - دوازده تفسير بسيار قديمي كه لفظ به لفظ (مفردات) است گاهي از حدود لفظ قدم فراتر گذاشته و كمي بيشتر معني كرده است در چنين مواقعي ما ميتوانيم نام اينها را تفسير بگذاريم. خود من مفردات بسيار كهني چاپ كردهام كه بسيار قديمي است و از قراين اين طور تشخيص دادم كه قبل از ترجمه تفسير طبري باشد. من نام آن را تفسير مفردات گذاشتم براي اين كه در بسياري جاها گاهي يك كلمه را بيشتر توضيح داده منتها تفسير فرق ميكند گاهي يك تفسير خلاصه است، يك تفسير كمي بيشتر از خلاصه است و تفاسيري هم هستند كه تفصيلياند و مثلاً براساس استقاق، شأن نزول، قرائت، روايت، احاديث و حتي گاهي مسائل جغرافيايي و تاريخي كه در آن روزگار بوده تماماً ملحوظ در اين نوع تفسيرهاست كه از جامعترين نوع اين گونه تفاسير ميتوان تفسير كشف الاسرار ميبدي را نام برد كه اول آمده لفظ به لفظ معني كرده و بعد به طور مفصل تفسير كرده است. نوع سوم تفاسير، تفاسير ذوقي است كه اين قسمت اغلب مورد مناقشه و اختلاف نيز بوده است. در قسمت اول معمولاً بحث اشتقاق لغات قرآن مطرح است كه مفسران بايد اين بخش اول را كه جنبه كليدي و بنيادي دارد رعايت كنند.
براي مثال ما ميبينيم در آيات اول سوره بقره قدما همهلاريب فيه را اين گونه ترجمه كردهاند كه در خود قرآن شكي نيست اما مفسران و مترجمان قرآن دوره ما آن را به اين ترتيب معنا كردهاند كه در هدايت او شكي نيست. خوب اينها ميخواستهاند در برابر تفاسير كهن، كار نوي انجام دهند اما متوجه نبودند كه اصل و غرض قرآن اين نيست. غرض اين است كه چون در زمان حضرت رسول در قرآن شك و ترديد داشتند لذا از اين رو ميگويد اگر شما درباره اين قرآن شك داريد: فاتوا بسوره من مثله مانند آن را بياوريد و آنان را به مناظره ميطلبد. اما وقتي ما معني كنيم كه در هدايت قرآن شكي نيست اشكال در اينجاست كه آنهايي كه به قرآن اعتقاد نداشتند چطور ميتوانند به هدايتش اعتقاد داشته باشند؟! بنابراين وقتي ما ثابت كرديم كه قرآن از طرف خداست به تبع آن هدايت هم هست اما عكس آن نميشود! پس ترجمه قدما بر اساس يك بينش صحيح و درست بوده است.
چارچوب بحث از آنچه مد نظر بود قدري خارج شد. منظور من پرداختن به رويكردهاي كلي مفسران معاصر در شيوههاي تفسير نگاري بود.
به اعتقاد من يكي از تفاوتهاي عمده قدما در مقايسه با مفسران عصر ما اين است كه عده معدودي هستند كه دروس حوزوي مثل فقه و اصول و فلسفه و...را خواندهاند يعني يك عالمي كه در حوزه درس خوانده از نظر علمي داراي جامعيتي است و وقتي هم كه تفسير مينويسد، تفسير نگاري او براساس همان اطلاعات خودش است و از اين رو تفسير ميتواند يك تفسير مفيد و سودمند باشد كه براي مثال ميتوان به تفسير الميزان علامه طباطبايي اشاره كرد. اما كساني كه در حوزه نبودند و مثلاً فلسفه را در دانشكده ادبيات - آن هم فلسفه محض- خوانده و يا به اروپا رفته و فلسفه آنجا را خوانده و بعد به ايران آمده و به فكر افتاده كه مفسر شود، چنين چيزي تقريباً ممكن نيست. ما بايد مرزها را مشخص كنيم يعني اگر كسي دروس حوزوي را خوب نخوانده باشد نميتواند مفسر خوبي باشد. علامه اگر يك مفسر خوب است به خاطر اين است كه درس حوزه را خوانده است. اصلاً در گذشته وقتي كسي ميخواست تفسير بنويسد اول اجازه ميگرفت و بعد اقدام به اين كار ميكرد.
عدهاي از صاحبنظران معتقدند مفسران معاصر نوعي رويكرد عقلي در تفسير نويسي داشتهاند يعني اين ويژگي به نسبت گذشته پررنگتر و شاخصتر شده است، نظر شما چيست؟
ببينيد اصولاً تفسير در آن بخشي كه من از آن به عنوان تفاسير ذوقي ياد كردم به طور طبيعي هر كسي بنا بر سليقه، مكتب و نوع تفكر خود هدفي را دنبال ميكند، براي مثال در قديم اشاعره و معتزله يك مكتب جديدي آورده بودند. معتزله ميگفتند قرآن مخلوق است، اشاعره ميگفتند قديم است يعني با ذات باري تعالي قرآن هم بوده است. خوب چنين آرايي خواه ناخواه وارد تفاسير نيز ميشود. در مصر مفسري هست به نام طنطاوي الجواهر، او آمده بر اساس طبيعت يعني فيزيك، شيمي، جبر، هندسه و...تفسير نوشته و همه اينها را در تفسير خود پياده كرده است منتها از طرف علماي اسلام به شدت مورد ملامت قرار گرفت. به او گفتند اگر براي مثال فرضيه هندسي كه شما براي آيه قرآن نقل كردهايد بعدها نقض و تضعيف شود آيا آن آيه از قرآن هم تضعيف ميشود؟ كاري كه شما كردهايد ممكن است بعدها اشكال پيدا كند. بسياري از مسائل فيزيكي هست كه ممكن است به كلي از بين برود و يا نظريهاي جديد بر ضد آن اثبات شود. ما بايد در تفسير متوجه اين قضايا باشيم زيرا قرآن يك امر تثبيت شده است بنابراين تفسير هم بايد يك امر تثبيت شده باشد.